
امید وارم خوشتون آمده باشه 💞
(از زبان تهیونگ) خیلی وقت بود دیگه ندیده بودمش یه ۳ سالی از اون اتفاق گذشته بود ا/ت دیگه رفته بود😪 و منو ترک کرده بود 💔😪 صبح شده بودبیدار شده بودم و مثل همیشه باید میرفتم سر تمرین رفتم یه دوش گرفتم و آماده شدم رفتم کمپانی مثل همیشه کلی تمرین کرده بودیم تمرین تموم شده بود آماده شدم و خواستم برم که کوک گفت قراره با اعضا بریم گردش یعنی اینطور بگم خارج از کره و قراره بریم آمریکا
علامت های کوک و تهیونگ(تهیونگ ♡ کوک○) هستش
♡: باشه اوکی کی میریم؟؟ ○: باشه پس آماده شو که بلیط پرواز رو واسه امشب گرفتیم ♡: اوکی گرفتم میبینمت○ میبینمت
شب شده بود تهیونگ به طرف خونه کوک رفت چونکه کل اعضا اونجا بودن و قرار بود همشون با هم برن رسید خونه کوک و رفت کنار نامجون روی مبل نشست و همه منتظر کوک بودن جین داد میزنه و میگه *جین: کوک عجله کن وقت بلیط میگذره ها داری چیکار میکنی *کوک: دارم شیر موز هام رو قایم میکنم یه وقت دزد امد خونم شیر موز هام رو برنداره *اعضا : میزنن زیر خنده 😂😂😂😂😂😂

پیام بازرگانی😁🙈
از خونه زدیم بیرون و رفتیم فرودگاه هواپیما رو کامل به حساب خودمون گرفته بودیم اینطور خیالمون راحت تر بود ۲ ساعت بعد به آمریکا رسیدیم رفتیم هتل وسایلمون رو اونجا گذاشتیم و رفتیم پایین یعنی رستوران غذا بخوریم غذا ها رو سفارش دادیم و بعد از رسیدن غذا شروع به خوردن کردیم بعد از اینکه غذا خوردنشون تموم شد اعضا خواستن برن یکم بیرون بگردن منم با اونا رفتم رفته بودیم به ساحل و یکم قدم زدیم و بعد رفتیم کافه کافه بالا شهر بود و طبقه سوم قرار داشت تقریبا کل شهر به نمایش داده میشود
بچه ها در حال گپ زدن بودن و منم داشتم منظره زیبا رو تماشا میکردم منظره ی فوق العاده ای بود کاشکی ا/ت اینحا بود😪 بعد یه صدایی شنیدم انگار خیلی آشنا بود سرمو چرخوندم باورم نمیشد اون ا/ت بود😨😢 فقط داداشتم نگاهش میکردم همون خودش بود همون زیبا و همون رفتار های کیو اون اونجا چکار میکرد از گارسون پرسیدم و گفت که مدیر این کافه ایشون هستم خیلی تعجب کرده بودم نمیدونستم چکار کنم بچه ها که سرشون گرم صحبت کردن بود من از جام پا شدم و به اعضا گفتم که میرم یه لحظه بر میگردم رفتم کنار گارسون و ازش پرسیدم که اتاق مدیریت اینجا کجاست منو تا در اتاق مدیرت همراهی کرد و رفت در رو زدم و وارت شدم
ا/ت گفت بفرمایید در رو باز کردم و رفتم داخل سرش گرم حساب های کافه بود سرشو بلند کرد و تا خواست بگه کاری داشتید یهو شکه شد و گفت*ا/ت : ت ت تهیونگ😨😢 *تهیونگ: آره خودمم ا/ت تو چرا منو ول کردی میدونستی بدون تو چقدر حالم بد شد میدونی چقدر زجر کشیدم😢😢💔 *ا/ت: ته تورو خدا منو ببخش من من مجبور شده بودم 😢 منو به جون تو تهدید کرده بودن میفهمی میدونی چقدر سختی کشیدم 😭 هم دیگه رو بغل میکنید و گریه میکنید
تهیونگ: ا/ت من بدون تو دیگه نمیتونم زندگی کنم میشه برگردی وفتی رفتی نفس کشیدن برام سخت شد 😢💔 *ا/ت: اهوم منم دلم برات تنگ شد😢💔 دو سال بعد شما با هم ازدواج کردید و الان یه دختر خوشگل دارید 😍💞💟
پایان 😍😍💟🙈 امیدوارم خوشتون آمده باشه لایک و کامت فراموش نشه 💞💟🙈 فالو:فالو🐇❤🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییییییی عاااالی بود لایک شد😍❤
مرسی عسلم💞
💕❤💕