
اینم قسمت جدید
بچه های کلاس در حال پچ پچ:نگاش کنا خودش رو زده به مریضی که دل پسر خوشگل مدرسه رو بزنه اه سانگ وو:چی میگین شماها من ش.ر.ط بستم تا کوک رو مال خودم کنم حتی اگه بشه هم اونم می کشم.خانم:چی میگین شما دارم درس میدما. سونگ وو:نگاه ~شی.طانی!.ا/ت:اون بچه ها در حال بچ بچ بودن ولی نفهمیدم چی میگن حتما در مورد منه؛کلاسم تموم شد از کلاس اومدم بیرون که کوک جلوم رو گرفت و با نگاهش بهم فهموند که دنبالش برم منم رفتم .کوک:اینا رو بگیر خواستم بهت بدم از کلاس بیرون نیومدی.ا/ت:ام اهان اینا رو دکتر داده؟.کوک:اره بگیرش من رفتم.ا/ت:داد زد.ممنون.کوک:باشه .ا/ت:این پسر انگار حس نداره فردا ا/ت: از خواب پاشدم رفتم کارهای مربوطه را انجام دادم لباسم رو پوشیدم و رفتم مدرسه تو راه مدرسه چیز عجیبی ندیدم ولی وقتی رفتم مدرسه انگار دوباره مدرسه تیره و تار شد حس کردم به اتفاق عجیبی در راهه از افکارم اومدم بیرون و رفتم تو سالن مدرسه اما...
اما چند تا دختر جلوم رو گرفتن.قلدرای جدید: به به سلام.ا/ت:ببخشید؟.قلدر:ام خوب دوستام رو معرفی نکردم ....اومدیم به تو خوش آمد بگیم.ا/ت:اینا فکر کردن من خ.ر.م؟ خب برید اونور.قلدر:کجا خوشگل خانم کارت داریم هنوز قسمتی از خوش آمد گویی مونده،ببریدش.ا/ت:چیکار می کنین شما.قلدر:حرف نزن ببریدش.کوک:داشتم رد می شدم که صدای ا/ت رو شنیدم رفتم دنبال صدا چند تا دختر گرفته بودنش یواشکی رفتم سراغشون.قلدر:برید دیگه.ا/ت:چیکارم داری سونگ وو. سونگ وو: یعنی واقعاً نفهمیدی من چیکارت دارم تو به چه جرأتی نزدیکه شوهر من میشی.ا/ت:شوهر تو؟!؛شوهرت کیه که من بخوام نزدیکش بشم.سونگ وو.:هه اونی که فقط مال منه جونگ کوک.ا/ت:بلهه!.سونگ وو:اره جونگ کوک.کوک:
هه می بینم که از الان داری عروسیمون رو پیش بینی می کنی ولی پیشبینیت اشتباهه من نمیخوام زن ع.ج.وزه بشم زن خود راضی البته عاشق نمیشم اگر بشم با هیچ کس مثل تو ازدواج نمیکنم مگه اینکه دیو.ونه بشم .سونگ وو: عه تو خودت گفتی🥺.کوک:من گفتم؟ من هیچ وقت همچین کاری نمی کنم.ا/ت:اینجا چه خبره.کوک: تو برو.سونگ وو:ا/ت هیج جا نمیره مگر اینگه بگی دوسم داری تا ولش کنم.کوک:.....سونگ وو:بگو تا ولش کنم بگوووووو.کوک:میگم بزار اون بره.سونگ وو:تا نگی نمیزارم.کوک:با زبون خوش میگم بزار اون بره.سونگ وو:انگار حالیت نمیشه.ا/ت:ولم کن چیکار میکنی می خوای بکش.یم مگه.سونگ وو :اره می خوام بکش.مت.کوک:چیکار میکنی.سونگ وو:می خوام از پشت بوم پرتش کنم پایین مشکلیه؟.کوک:انگار حالیت نمیشه.سونگ وو :نیا جلو وگرنه می کشمش.ا/ت:کوک لطفا کمکم کن.کوک:رفت از ا/ت جداش کرد،دی.وونه شدی؟.سونگ وو:اره د.ی.وونه تو ولی از اینکه می بینم با یکی دیگه هستی عذابم میده.کوک:ا/ت تو برو.ا/ت:چی شده آخه بگید خب.کوک:ا/ت برو .ا/ت:باشه.کوک:دیگه اینکار و نکن ا/ت فقط دوستمه حالا بروو.سونگ وو.:هه باشه دارم برات جونگ کوک خان.
/ت:گفتم ی دلهره ی عجیبی داشتم پس این اتفاق منتظرم بود این اتفاقات اصلا باور کردنی نیست.کوک:ا/ت.ا/ت:بله.کوک:اون فقط ی سوء تفاهم بود نیازی نیست بهش فکر کنی.ا/ت:اما برام خیلی عجیبه.کوک:گفتم در مورد اون فکر نکن.ا/ت:باشه،چرا امروز انقدر عجیبه چه اتفاقی می خواد بیفته ،رفتم سر کلاس همش تو کلاس به این ماجرا فکر میکردم با این که کوک بهم گفته بود بهش فکر نکنم بعد از کلاس رفتم خونه.مامان: چرا انقر دیر کردی.ا/ت:مگه برای شما مهمه!؛من رفتم. فردا و پس فردا تعطیل بودیم امروز: دوباره لباسهام رو پوشیدم برای رفتن به مدرسه اما همه در گوش هم پچ پچ میکردند امروز چه اتفاقی میخواد بیفته چرا اتفاق پشت سر اتفاق رفتم تو کلاس چرا امروز همه ی جوری شدن یکی از بچه های کلاس میگفت: یعنی واقعاً ا/ت و جونگ کوک قرار می زارن؟! هه خودش اومد .ا/ت: کی گفته من با اون قرار میذارم بچه ها:تو پیام های مدرسه خبرش پیچیده.ا/ت:چیی؟بدون صبر رفتم سراغ کوک گفتم این خبرا چیه پیچیده.کوک: من نمیدونم حتما کار .ا/ت:اره کار اون اون سونگ وو؛من دیگه تحمل ندارم خدافظ.کوک:تا حالا ا/ت رو عصبانی ندیدم خیلی عجیبه. ا/ت:رفتم توی کلاس پشت سریم گفت.:ا/ت یعنی واقعا.ا/ت:عه بسه شما چرا همه خبرا رو باور می کنید چرا همه چیز رو از چشم من می بینید هان تا حالا صبر کردم و هیچی نگفتم ولی دیگه نمی تونم تحمل کنم این همه قضاوت رو؛با گریه کیفم رو برداشتم و از مدرسه زدم بیرون.کوک:داشتم می رفتم که ا/ت رو دیدم داشت گریه می کرد رفتم سراغش ......
مرسی که حمایت می کنین🥰
خدافظ👋🏻😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خواهرم مرض داشتی کات کردی😐😐😐😐
😂ببخشید دیگه حالا تو پارت بعد معلوم میشه🙂
باشه