
از زبون تیم:به نصف شهر بدهی دارم نمیدونم چکار کنم...سوهو:وای بدبخت شدیم کاتانا....با تعجب نگاه کردم....سوهو:الفراررررر.....تیم:بدو بدبخت شدیم رفت......رسیدیم به مترو سوار شدیم و ایستگاه بعدی پیاده شدیم.....ی یارو: ببخشید اقا....تیم:بله؟....با من داکچی بازی میکنید اگر برنده بشید ده هزار وون به شما میدم اما اگه من برنده شم شما به من ده هزار تا میدید.....تیم:قبوله≤بعد از ۱۷دست بازی و برد ≥ سریع ده هزار تا رو بده....ی یارو:این کارت رو بگیرید و زنگ بزنید اگر در اون بازی ها برنده شید میلیارد ها وون به شما میدن....کارت رو گرفتم
سوهو:هی تیم میخوای بری....تیم:اره......سوهو:منم میام....تیم:باشه...≤زنگ زدن≥برای ورود اسم خود رو بگید...تیم:تیم کوفین،پارک سوهو.....≤ساعت دوازده شب ≥«با گاز خواب اور بیهوشتون میکنن»≤فردا صبح بعد از پر کردن فرم ورود به سالن چراغ سبز چراغ قرمز≥.....اون زن تو میکروفون قوانین رو گفت و بازی شروع شد....چراغ سبز،چراغ قرمز....بازیکن شماره ی ۳۲۴ حذف شد.... نفهمیدم چی شد فقط چشمام رو بستم و کنار سوهو خوابیدم رو زمین
(یادم نمیاد که کجا بودیم بس از جایی که تیم و سوهو روی زمین خوابیدن شروع میکنم)تیر اندازی تموم شد و اون عروسک گفت چراغ سبز......بلند شدم و دست سوهو رو گرفتم و بلند کردم....چراغ قرمز....چراغ سبز،چراغ قرمز....چراغ سبز....رفتیم جلو....چراغ قرمز......«بعد از دو دقیقه»....رسیدیم بالاخره رسیدیم خدا یا شکرت...«داخل خوابگاه»اون هفتا پسر اونجا بودن اونا خیلی دل شیر داشتن که خیلی سریع رسیدن به مرحلهی بعد خیلی ها خواستن برن و شروع به رای گیری کردن من،سوهو،و اون هفت پسر چراغ سبز رو زدیم مساوی شده بودیم، همچی به پیرمرد شماره یک بستگی داشت که اون قرمز رو زد
خب قشنگ بود!؟نظرتون رو بگید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایی داستانت عالیهههه میشه سانگ یونگ صدات کنم🥺
🧡🌹