
چند دیقه بعد رسیدن فرودگاه اما مرینت هنوز نرسیده بود آدرین پیاده شد و چمدونش رو برداشت و یه لحظه به دور و برش نگاه کرد انگار منتظر کسی بود مثل مرینت یا لیدی باگ! با اشاره ی محافظش برگشت و رفتن تو فرودگاه مرینت هم رسید و یه هورای بلندی کشید رفت تو و به مرینت گفت خداکنه نرفته باشه یا گمش نکنم! هیلی شلوغ پلوغ بود مرینت با حواس جمع داشت به اطرافش نگاه میکرد اما خبری از آدرین نبود ببشتر دقت کرد بلههههه آدرین اونجا ایستاده بود منتظر محافظش بود!مرینت دوید پیشش و همونطور که داشت میدوید با صدای بلند گفت آدرین! طوری که همه به مرینت و آدرین خیره شدن مرینت رفت پیش آدرین چند ثانیه نفس نفس زد و گفت باید یه چیزی بگم آدرین یهو ذوق کرد ولی ذوقش رو نشون نداد و گفت چی؟ مرینت:من.... میخواست جملش رو ادامه بده خدای بزرگ مادر و پدرش الیا نینو،کیم،جولیکا،رز،همه دورش حلقه زده بودن و داشتن با ذوق و شوق نگاهشون میکردن که مرینت دوباره روشو کرد به آدرین و گفت من.... راستش... آدرین گفت:راستش چی؟ هر چی میگذشت ادم های دور و برش بهش نزدیکتر میشدن یهو همه باهم گفتن بهش بگو مرینت! آدرین یه لبخند زد و گفت
چی هستض که این همه ادم میدونن ولی من نمیدونم؟ مرینت بلند ولی با مهربونی گفتم من عاشقتمممم! یهو همه سکوت کردن آدرین با تعجب و مات به مرینت خیره شده بود که دوباره مرینت گفت من عاشقتم آدرین!این همه مدت نمیتونستم بهت بگم ولی امروز دیگه وقتس بود اگه نمیتونستم امروز بگم زندگیم نابود و داغون میشد و حالا با من ازدواج کن! بعد سرش رو انداخت پایین به خودش اومد و از حرفایی که زده بود پشیمون شد و خجالت کشید و گفت آره من عاشقتم و حق دارم چون واقعا عاشقتم! آدرین همونطور مات شده بود به مرینت که بزور گفت آره ازدواج میکنیم! همه جیغ و فریادا بلند شد
مرینت هم سرش رو بالا آورد و یه خنده ی از ته دل کرد یه خنده ی بلند و طولانی!یه خنده پر از معنا! آدرین دست مرینت رو گرفت و گفت پس بهتره اینو بدونی منم عاشقتم!یه شلوغی ای اونجا بود که نگو مرینت هم انگار رو ابرها پرواز میکرد اصلا شد یه ادم دیگه بلاخره اون روز تموم شد که یه روز مثل اول داستانمون مرینت و آدرین تو تراس خونه ی مرینت اینا بودن که ادرین گفت متاسفم ولی باید به هر حال بگم
و بلاخره تو اینو میفهمی مرینت:چی رو؟ آدرین:خب بهتره بدونی من.... من... مرینت:تو چی؟ آدرین:من خب مطمئنم زیادی خوشحال نمیشی ولی میگم من ابرقهرمان پاریسم مرینت با تعجب گفت:کت نوار؟ ادذین حرف مرینت رو تائید کرد مرینت خندید و گفت تو واقعا کت نواری؟ ادرین اره خب خوشحال نیستی درسته؟
مرینت:نه یعنی اره... چون به عشقت رسیدی! آدرین:منظورت کیه؟ مرینت:نمیدونی اون کیه کت نوار؟ ادرین کمی فکر کرد که مرینت گفت:هی کت تو منو نمیشناسی؟ آدرین سرشو بالا اورد و گفت ن... نگو که... ت... تو لیدی... لیدی.... لیدی باگی؟ مرینت:پس میخواستی کی باشه؟ آدرین یه خنده ای کرد و گفت صبر کن ببینم تو عاشق من بودی برای همین به کت نوار گفتی من عاشق یه کس دیگه هستم درسته مرینت با خنده گفت دقیقا! آدرین گفت عجب عشق پیچیده ای!
مرینت یه خنده ی از ته دل کرد ادرین بهش گفت:تو مثل فرشته ی روشنایی هستی مرینت! و دست همدیگر گرفتن و با هم خندیدن حالا کلویی چی شد؟ کلویی بعد از اینکه مرینت و ادرین ازدواج کردن با مادر و پدرش به نیویورک رفت اونم با اعصبانیت زیاد.لایلا هم بعد از شنیدن اینکه اونا با هم ازدواج کردن تو نیویورک موند آدرین هم به پدرش موضوع رو گفت و پدرش بعد ۱ هفته😂قبول کرد و تمام.ولی هیچ کس از اون به بعد نفهمید که ادرین و مرینت لیدی و کت هستن و این موضوع بینشون موند🙂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییی چ بد شد تموم شد
فدای تو♥♥😘😘😘
ببخشید دیگه حتما داستات جدیدمو سعی میکنم طولانی تز کنم😘
عالی بود 😍😍😗😙
فدای تو مرسی😍😍😍♥😍♥♥😍♥😍♥😍♥
عالی بود
فدای تو😍😍😍😍😍😍
هق زود تموم شد🥺
بلههه🙂حتما داستانای بعدی رو سعی میکنم طولانی تر بنویسم🙂😘
خیلی عالی بود ... لطفا داستان جدیدت رو زود بساز ... لطفا به داستان منم سر بزن و اگه دوست داشتی نظر بده
چشم حتما بزار اگر این درسامون اجازه داد امروز میزارم😁چشم الان میرم😍😘
عالییییییییییییییی جونمون کندی تا نوشتی ها😬😬
فدای تو گلم مرسیی😍😍😍😘😘😘
وای خدا نکنه😁
فعلا که کرده 🙄
عالییییی بوددددددد
فدای توووو♥♥😘😘😘😘😘😘
آفرین 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
قربون تو😘😘😘😘😘😘