سلام ببخشید دیر می زارم پارت هارو در جریان که هستید الان موقع امتحان ها هست و درگیریم بازم ببخشید امروز با پارت سوم در خدمتتون هستم
در پارت قبل خوندیم که جولی توی مغازه با یه عکس مواجه شد حالا که اون عکس چه کسی بود اینجا متوجه میشیم جولی با دیدن اون عکس چشماش چهار تا شد او ...اون عکس جونگ کوک بود یاد اون صحنه افتادم که لبام رو لباش قرار گرفت با یاد آوری اون صحنه همشو تف کردم بیرون و تو دلم گفتم کاشکی عکس یه آدم دیگه بود
با صدای ماریا به خودم اومدم که گفت:جولی چیشده؟گفتم هیچی بریم تو.رفتیم داخل و یک لیوان که عکس جین و تهیونگ که روش چاپ شده بود رو برداشتم خریدم و ماریا یک ست کامل از برچسب های بی تی اس برداشت
وقتی خریدمون تموم شد و از فروشگاه بیرون اومدیم به ماریا گفتم:ماریا عصری بیا بریم خرید و لباس و کفش بگیریم ماریا هم قبول کرد رسیدیم به خونه ماریا داخل که شدم داشتم از خوشحالی بال در می آوردم انقدر خونه بزرگ بود که نمیدونستم چیکار کنم
ماریا گفت برو طبقه بالا و یه اتاق و انتخاب کن رفتم بالا چهار تا اتاق بود یکی یکی در اتاق هارو باز کردم و بالاخره از بین چهار تا اتاق اتاق سومی که از همه بزرگتر بود رو انتخاب کردم رفتم داخلش کیف و ساکمو رو زمین گذاشتم لباسامو عوض کردم از اتاق بیرون اومدم و رفتم طبقه پایین ماریا رو صدا کردم
و گفتم : که چی بخوریم ؟ماریا گفت :چی دوست داری؟منم بهش گفتم:بیا کیمچی درست کنیم و بخوریم.ماریا گفت:باشه من یذره کیمچی تو یخچال دارم بیا همونا رو بخوریم؟من گفتم باشه.
کیمچی هارو که خوردیم ماریا گفت :بیا بریم یذره بخوابیم تا بری عصری سرحال باشیم.رفتیم بالا منم رفتم تو اتاق و به اتفاق توی فروشگاه فکر میکردم چشمامو بستم و خوابیدم با صدی ماریا که بالای گوشم میگفت جولی پاشو آماده شو بریم خرید پاشو دیگه
چشمامو باز کردم گفتم بزار یکم دیگه بخوابم ماریا گفت باشه خودت خواستی. ماریا از اتاق بیرون رفت وقتی رفت با خیال راحت گرفتم خوابیدم. از زبان ماریا:رفتم پایین پارچ رو پر از آب کردم بعد از اینکه به گل ها آب دادم دیدم هنوز توی مارچ آب هستم با خودم گفتم اینارو چیکار کنم
که یه فکری به سرم زد بدون اینکه سرو صدا کنم رفتم طبقه بالا در اتاق جولی رو با دقت باز کردم آروم رفتم بالا سرش وایسادم و تمام آب های پارچ رو روی سرش خالی کردم. از زبان جولی:با خیس شدن خودم از روی تخت زود بلند شدم و ماریا رو دیدم که پخش زمین شده بود و میخندید😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣
منم از سرم داشت دود بلند میشد😡😡😡😡😡😡😡😡 که گفتم این چه کار یه ماریا هم که نمیتونم جلوی خندشو بگیره با خنده گفت زود آماده شو بریم خرید گفتم باشه فقط برو نبینمت فقط برو بعد رفتن ماریا رفتم حموم بعد از حموم بیرون اومدم موهامو خشک کردم شکنه کردم و بستم بعد لباس تنم کردم و اومدم پایین که دیدم ماریا هم آماده شده و وایستاده
کفشامونو پا مون کردیم و رفتیم همینطور که راه می رفتیم به یه فروشگاه خیلی بزرگ رسیدیم🏢ماریا گفت بیا بریم داخل این فروشگاه وقتی رفتیم داخل خیلی بزرگ بود اصلا فروشگاه نبود یه پاساج خیلی بزرگ بود
خلاصه رفتیم تو اولین چیزی که دیدم یه مغازه بود که داشت بستنی و کیک می فروخت دهنم آب افتاد🤤🤤🤤🤤رفتم داخل و دوتا بستنی قیفی🍦🍦بزرگ خریدم همینطور که داشتیم می رفتیم و بستنی می خوردیم که خوردم به یک نفر و داد زدم و گفتم مگه جلوتو نمی بینی سرم رو که بالا آوردمنرده ماسک زده بود انگار منو شناخته بود راستشو پایین آورد با دیدن اون چهره بستنی های توی دهنم پرید تو گلوم و به سرفه افتادم سرم رو بالا آوردم از دیدن صورتش انقدر اصلا نه شده بودم که تمام بستنی هارو روی سرش ریختم
خوب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه منتظر بقیش باشین من هنوز به امید نظراتتون داستانمو ادامه میداده آها داشت یادم میرفت ای قراره یک مثلث یا یک مربع عشقی بشه پس لطفا نظرتون رو دی ای باره بگین تا پارت بعد بای بای👋👋👋👋👋💜💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه🤗
عالی بود گلم❤❤❤
سلام ممنون که نظر دادین لطفا در مورد صفحه آخر نظر بدین دوستون دارم فقط یک نکته این داستان ممکنه پارت هاش خیلی زیاد بشه پس لطفا در این مورد هم نظر بدین که بدونم زودتر تمومش کنم یا دیرتر
عالی عزیزم
عالیییی
بیشتر بنویس