ارن از جواب دادن تفره میرفت.
من گفتم:(خب شاید پلیس بتونه ابن مشکل رو حل کنه)
ارن گفت:(شما خیچ مدرکی ندارید)
من گفتم:(شاهد که داریم)
ارن گفت:حرفتونو باور نمیکنن.
مارلی گفت:(اینجا چه خبره ارن؟؟؟؟حرفای ناتاشا واقعیت داره؟)
من گفتم:(هنوز نفهمیدی؟)
معلوم بود.
به برادرش بیشتر از من اعتماد داشت.
مارلی چند ثانیه صبر کرد بعد اروم در گوشم گفت:(باید وسایل ارن رو بگردی)
من اروم رفتم سمت کمدها.
در کشوهاشو باز کردم.
همه چیز عادی بود.
لباسای عادی،دفتر و کتابای عادی،کفش های عادی و چند تا جوراب.
اما انقدر عادی بودن برای یه نوجوون عجیب مثل ارن خودش غیر عادیه.
لباسا رو گشتم بینش یه اسلحه پیدا کردم.
اینجا واقعا یه خبرایی هست.
پارت بعدی رو بزاااارر
عالییییییی پارتتت بعددددد خیلییی خیلییی زوودددد🥺🥺