15 اسلاید صحیح/غلط توسط: النا انتشار: 3 سال پیش 36 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به عزیزان که منو همراهی میکنین💗💗
سفت به تخت یا صندلی ها بچسبین که این پارت یکم جنجالیه😱😱
این بار به درخواست دوستای خوبم داستان رو جنجالی تر میکنم و البته از این پارت قسمت عاشقانه شروع میشه و قسمت جنایی اوج میگیره😯😯🕵️♀️🕵️♂️👮♂️👮♀️
خب بریم
منم سوار شدم و تازه ذهنم رفت سمت مامان ، خوبه که بهش گفته بودم دیر میام وگرنه حسابی نگران میشد . به استاد نگاه کردم که دراز کشیده بود و یه دکتر که از طرف نیرو های پلیس بالای سرش بود . نگاهش کردم که یکم چشماش رو باز کرد و لباش از هم فاصله گرفت ، نگاهش کردم و اونم با چشم های خسته و نیمه باز بهم نگاه کرد ، انگار میخواست چیزی بگه ولی انقدر خسته بود که نا نداشت منم دکتر رو صدا زدم که نگاهش رفت سمت استاد . + حالشون خوبه ؟ _ بله خوبن ، چیز خاصی نیست فقط بخاطر زهر دار بودن تیر یکم حالشون بد شده ولی خدا رو شکر چیزیشون نشده . ماشین وایستاد و در باز شد و منم پیاده شدم که دیدم جلوی یه بیمارستان هستیم . اون دکتره و استاد هم به کمک چند نفر پیاده شدن و استاد رو بردن که از دکتر پرسیدم + اقای ... _ منوچهری هستم ، سعید منوچهری . + بله اقای منوچهری ، شما گفتید که حالشون خوبه پس کجا میبرنشون؟ _ بله خوب هستن ولی مردم فکر میکنن ایشون یه ادم عادی هستن برای همین باید ازشون برای عادی نشون دادن استفاده کرد.
دوستان لایک فراموش نشه💗💗
به ساعتم نگاه کردام که حدود ساعت 3 بود و من باید قبل از غروب خونه میبودم ولی هنوز وقت داشتم ، صدای قار و قور شکمم داشت بلند میشد که دکتر گفت _ میخواید چیزی بخورید ؟ بنظر خسته میاید . + اه انگار فعلا اینجا موندگار شدم ، میشه بگید مغازه این نزدیکی کجاست؟ _ تو بیمارستان یه مغازه هست میتونید از همینجا خرید کنید + ممنون _ دنبالم بیاید . + نه نه مزاحم شما نمیشم خودم میرم _مزاحم نیستید ، منم میخوام خرید کنم و بیکار هم هستم . با هم رفتیم و یه سری خرت و پرت خریدیم بعد رو یه نیمکت نشستیم . _ به خانوادتون خبر دادید ؟ + بله خبر دادم دیرتر میام . دیگه تا چند دقیقه حرفی زده نشد و هردو مشغول خوردن بودیم.
لطفا یکم به خودتون زحمت بدین و انگشت مبارک را تکون بدید و لایک کنید وگرنه به اقا دکتر میگم بهتون امپول بزنه هاااا👨⚕️👨⚕️👨⚕️💉💉🩺💊💉💉
حوصلم دیگه سر رفته بود و داشتم با گوشی ور میرفتم . _ اگه حوصلتون سر رفته میخواید یکم قدم بزنید ؟ + نه مزاحمتون دیگه نمیشم ممنون تا همینجا هم زیاد بوده . _ نه شما مزاحم نیستید ، چه شما باشید چه نباشید من باید اینجا باشم و منم حوصلم سر رفته ، البته اگه علاقه ندارید اجباری نیست . بلند شد و ایستاد و به بدنش کش و قوسی داد و منتظر نگاهم کرد که منم بلند شدم و اون لبخند قشنگی به روم زد . قد بلندی داشت با موهای قهوه ای کوتاه و فر ، چشمای عسلی و گرد و قشنگ که به ادم میخندید با لبخند قشنگ با لبای کشیده ، وزن معمولی داشت و پوست سفید . در کل خوش تیب و خوش قیافه بود
خودت میدونی دیگه که باید لایک کنی
گرم مشغول حرف زدن بودیم و حساب زمان از دستم در رفته بود و الا که به ساعت نگاه میکردم ساعت 5 بود . درباره خانوادش حرف زده بود که توی یکی از روستا های کرمانشاه زندگی میکنن و اینکه پدرش رو تو بچگی از دست داده و مادرش میرفه کلفتی مردم رو میکرده تا بتونه درس بخونه و یه خواهر کوچکتر داره که 13 سالشه و خودش 23 سالست و تازه لیسانس گرفته و با رتبه 2 کنکور اومده تهران و دانشگاه تهران درس خونده و بعد برگشته کرمان ولی باز اوردنش تهران و الا برای پلیس هم کار میکنه . اینطور که میگفت تو زندگی خیلی سختی کشیده . + واقعا خوشحال شدم که باهاتون اشنا شدم ولی دیگه تا مامانم نگران نشده باید برگردم خونه .و _ منم از هم صحبتیتون خوشحال شدم و امیدوارم اگه مشکلی داشتین رو من حساب کنید ولی امیدوارم هیچوقت به هنر و شغل من نیازمند نشید .
لایک اند کامنت
+ممنون من دیگه میرم . _ من ماشین دارم البته اگه بخواید چون من بیکارم میتونم برسونمتون . + نه امروز به اندازه کافی وقت گرفتم . _ این حرف رو نزنید چون واقعا ناراحت میشم چون هیچ اجباری نبوده و اگه شما نبودید من تنها با حوصله سر رفته پای گوشی بودم یعنی من از شما وقت گرفتم . + خب به هر حال ممنون من خودم میرم . _ باشه هرجور مایلید . + ببخشید فقط یه سوال . _ بله؟ + میتونم استاد معین رو اول ببینم بعد برم؟ _ باید از دکترشون بپرسم ولی احتمالا بتو نید +ممنون .
رفتیم داخل و اون رفت و من منتظر نشستم . _ میتونید برید . +ممنون . رفتیم داخل و استاد رو دیدم که نشسته و همون جای تیر خوردگی بسته شده . _سلام + سلام =سلام. +استاد حالتون خوبه ؟ =اره چیز مهمی نیست فقط دکتر میگه اول باید متمان بشه
🧡و📬 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
+خوبه که خوبید ، من دیگه دارم میرم استاد . = سعید میتونی خانم رو برسونی ؟ _ من گفتم ولی قبول نکردن =(با لحن محکم گفت) با سعید برو حرف هم نباشه . با این تحکمش بدون حرف همراه سعید رفتم بیرون از بیمارستان. _خوشحالم که با من میاید اخه تنهای خطرناک چون ممکنه مثل امروز عصر بشه . چیزی نگفتم و سوار 206 سفید شدیم . راه افتادیم _من بیشتر اهنگ های...
بدو برو بعدی😱😱👈👈
هیچی نفهمیدم فقط قرمزی خون رو دیدم و بعد صدای فریاد و هجوم سعید سمت من _ اهایی بلند شو ... و بعدش فقط سیاهی ...
ادامه داستان در پارت بعد💗💗
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی بود قسمت بعدی هم بزار و خواهشا به داستان جدیدم سر بزن
سلام بچه ها
النا هستم
متاسفانه رمز اون یکی اکانت(همین اکانتی که توش اتاناز مینویسم) رو گم کردم 😭 و تا زمانی که پیداش کنم از این اکانت استفاده میکنم💗
حمایتم کنید
اتاناز و تو این اکانت ادامه میدم
هعی امتحان هام اممم صبر کن الا چک میکنم
12 روز دیگه یعنی 25 تموم میشه و مامانم تا اون موقع با دمپای بالا سرمه ولی سعی میکنم بذارم تا اون موقع یواشکی
مال من بیست و دوم
تروخددددااااااااااااااااااا پارت بعد رو بذذار
دوست دارم ولی الا امتحان هام هست وقتی تموم شده حتما زود به زود میزارم
اجی امتحانات کی تموم میشن؟
من هفته بعد
بسیار عالی مانند دیگر پارت ها!
💖
وااااااای پارت بعدی رو زودتر بذار
عاجی ناظر شدم
مبارک اجی جون💖💖💃💃💃😍😘🌺👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏💃💃💃🎈🎈🎈🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥰👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
قربونت تست داشتی بگو منتشر کنم
نه خسته نمیشم اجی جون ، دوست دارم داستان نوشتن رو
لایک کردم❤😘😊
عالی بود آجی❤❤😍
ادامه بده همینطوری باقدرت💫
رتبه دو کنکور پس واسه خودش مخیه هاااا!
مرسی
اره حتما ادامه میدم .
به نظرت پارت ها از این به بعد مثل این طولانی باشه یا مثل قبل کوتاه؟
صد درصد طولانی😊😋
البته عاجی زیاد خسته نشی😘
منم داستان مینویسم خیلی خسته میشم 😓
ناضرش من بودم😊
💖💖ممنون💖💖
خاهش میکنم😘