15 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❤Zahra❤ انتشار: 3 سال پیش 33 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
به پارت 3 خوش اومدید🥰
اور لایک کن بعد برو اسلاید بعد❤
چشمام و باز کردم ..همه چی برام مبهم بود.......من مگه الان نببایید سرکار باشم...رئیسم منو اخراج می کنه...خواستم پاشم ولی جون نداشتم ...من من این بیمارستان رو نمی شناسم..اینجا کجاست؟
یه دختره که بهش می یومد پرستار باشه اومد تو اتاقم
پرستار:بهتر شدی؟
من:!!!!!من مگه چمه؟اصلا اینجا چیکار میکنم؟!!!
پرستار:عیبی نداره این سردرگمی مال شکیه که بهت وارد شده....و اینکه بابت مادرت متاسفم.....
و از اتاق بیرون رفت..
یه لحظه همه ی اتفاقات اومدن جلوی چشمم.ناخوداگاه قطره ای اشک و پشتش هم قطره های دیگه گونه ام و خیس کردن.......بغضم ترکید هق هقم کل اتاقی که مملو از سکوت بود روپر کرد.......
دیگه اون سکوت رو نبود....
دیگه ..............
انقد گریه کردم..تا خوابم برد.....
پنج روز بعد...
دوروز پیش وسایلم و برداشتم و از اون خونه بیرون اومدم ...الان دوروزی هست که پیش دوستم اسمش جین هو هست..
جین هو:کنیا بیا شام...
رفتم و روی میز نشستم جین هو پولداره ....قضیه ی مفصلی داره بعدا براتون تعریفش می کنم.....
من:مرسی...
جین هو:از داداشت خبر نداری......
من:!!نه
جین هو:خدایا اون الان داره صفا می کنه بعد ..تو داری غصه می خوری....
من:اره خیلی بی معرفته....
جین هو:دلم می خواد کله اش و بکنم ....
من:منم....
با این حرفم اون زد زیر خنده ولی من یه پوزخند ساده زدم.......
اون شب هم گذشت ...
فردای ان شب....
جین هو:هی کنیا واست یه کار پیدا کردم بهتر از هیچی...پس اگر گفتم ناراحت مشی ها؟!!
من:کار؟هاها ببباشه بگو؟
جین هو:یه ویلا هست که به یه خدمتکار نیازمنده فقط جهت ..گردگیری سالن و غذا درست کردن....تنها همین کار هست ....
من:من باید خدمتکار شم؟ای لعنتی چاره ای نیس .....
جین هو:یعنی قبول کردی؟
من:به نظرت چاره ی دیگه ای دارم ....
جین هو:نه...باید از فردا شروع به کار بکنی .....
من:حالا. کجا هست؟
جین هو:تو محله ی اقازاده ها.....
من:ادرسش ورد کن بیاد...
جین هو:اخه الان؟!
من:بابا می خوام ادرسش داشته باشم نمی خورمش که!!...
جین هو:باشه اینه
من:مرسی....راستی ...حقوق چنده....حقوقش خوبه..نگران نباش...
من:باشه فقط باید وسایلمم جمع کنم کلا برم اونجا؟
جین هو:اره دیگه ....
من:فردا چه ساعتی باید برم؟
جین هو:ساعت ۸ صبح باید اونجا باشی....
من:باشه ...فعلا...
چقد خفت و خاری دیگه چاره ای ندارم جزز این که کلفت شم......منی که تو بیمارستان خصوصی یکی از بهترین کارکنان بودم الان باید کلفتیه یه مشت ادم پولدار و بکنم..........
هی مینهو کجایی که از خونت تشنه ام
کجایی که بدبختی من و ببینی مامانت مرد تو خبردار نشدی و داری کیف می کنی داری صفا می کنی!!هعیییی
اهی از ته دل کشیدم و به قدم زدن ادامه دادم ....وقتی حالم خوب نیست قدم زدن ارومم می کنه........
فردا صبح.....
وسایلم و جمع کردم و گذاشتم توی ساکم
از جین هو خدافظی کردم و سوار تاکسی شدم...
توی راه خیلی به این زندگیم فکر کردم....
پیاده شدم کرایه رو دادم و...جلوی در ویلا وایسادم....
چقد بزرگه چقد خوشگله.....
..زنگ ایفون وزدم...
یه دختر از تو ایفون گفت:شما؟
من:من خدمتکار جدیدتونم ..کنیا جئون...
بعد از چند لحظه...افراد هیکلی که کت و شلوار مشکل هم پوشیدم بودن درو برام باز کردن....داخل شدم....
همونطور که قدم می زدم اطرافم که مثل بهشت بود رو دید می زدم...کسی از روبه روم صدام زد...یه خانم میانسال بود....
خانم میانسال:سلام خوش اومدی اسم من میونگ کی هست از اشناییت خوشبختم...
من:!!منم کنیا جئون هستم خوشبختم..
خانم میونگ:از این طرف بیا باید از همین الان کارت رو شروع کنی....
من:باشه ...
خانم میونگکی من و به یه قسمت برد که مثل یه اتاق شخصی بود....
خانم مین یونگ کی:کنیا وسایلت و بزار اینجا ...زود بیا که مشغول به کار بشیم....
من:ببخشید کجا بیام؟
خانم مین یونگ کی:اخ اخ ببخشید یادم رفت بگم کجا اون اتاق روبروییه بیا اونجا ...اونجا اتاق هدمتکار هاست...
من:باشه...
خانم مین یونگ کی:فقط زیاد طولش ندین که اقا بدش می یاد....
من:اقا؟
خانم مین یونگکی :اقا صاحب این ویلا همون کسی که شمارو استغدام کرد دیگه!!
من:اها....فهمیدم..
وسایلم و توی اتاق گذاشتم و رفتم همونجا که خانم مین یونگ کی گفتن....
در زدم و...کسی گفت بیا تو..
درو باز کردم...همه بهم سلام کردن .و خوش امد گویی کردن به جزء یه نفر یه دختر که خیلی فیسو و عشوه ای بود....
خانم مین یونگ کی وظیفه ام و معلومکرد و گفت که من کسی هستم که برای اقا غذا می برم و وظیفه ی پهن کردن و چیدن میز و جمع کردن وسایل غذا روی میز هستم...
خانم مین یونگکی لباس مخصوص بهم داد پوشیدم ..برامخوب بود نه بلند بود نه کوتاه نه گشاد نه تنگ عادی بود....
من:خانم مین یونگ کی؟
خانم مین یونگ کی :می تونی یونگصدام کنی...
من:خانم یونگ یه سوال داشتم ...؟
خانم یونگ:بگو
من:وقت هایی که موقع صبحانه ناهار یا شام نیست وظیفه ی من چیه؟
خانم یونگ:وظیفه ات اینکه با اجازه ی اقا اتاقشون و مرتب کنی..و یا سالن رو گردگیری کنی...
من:اها پس یه چیز بدین من برم گرد گیری کنم....
خانم یونگ یه چیز پنبه ای بهم داد که چون تقربا بلندی داشت و گفت:حالا برو تمیز کن سالن وبلدی؟
من:اره تازه که وارد ویلا شدم دیدم کجاست..
خانم یونگ:باشه پس برو کارت و انجام بده...
.
سالن گردگیری کردم....خانم یونگ صدام زدن...
به سرعت رفتم پیششون...
من:بله خانم یونگ
خانم یونگوسایلی رو بهم داد و گفت که...اینا رو ببرم وبچینو روی میز ..اقا...
منم گرفتم و با دقت خواصی روی میز تزئین کردم.....
همونطور که داشتم میز رو می چیدم....صدای پایی از سمت راستم اومد....صدا هر لحظه نزدیکتر می شد....
کسی گفت:خدمتکار جدید هستی؟
سرم و برگردوندم تا جوابشو بدم...که چشام یه لحظه برق زد ....وووو این اقا خوشگله کیه؟.....
چقد هم خوشتیپ کرده.....
همون اقاعه:با شمام؟
من:بله خودمم...شما رئیس اینجایی؟همون که بهش می گن اقا؟
همون اقاعه:نه من نیستم ....
من:پس اقا کیه؟
همون مرده:بهت نگفتن نباید فضولی کنی ...کارت و بکن ....
چقد هم جدی گفت
..یه لحظه واقعا ترسیدم...عجب چشاش نافذ بود...این اقا نیس انقد خوشگله دیگه فک کن اقا چقد خوشگله.....ولی چرا نمی خوان اسمشون و بگن؟
غذا ذو روی میز پهن کردم اما خبری از اقا نشد...همون مرده ...روی میز منتظر نشسته بود..که کشی با کت و شاوار مشکی وارد شد.....
چشام بدجور برق زدچقد جذابه این...
وقتی اومد همون مرده بهش گفت سلام اقا....منم اقا رو دیدم.....فقط دلم می خواد اسمش و بدونم..
....
رفتم پیش خانم یونگ
من:خانم یونگ؟
خانم یونگ:بله؟
من:اسم اقا چیه؟
خانم یونگ:بهت می گمولی به کسی نمی گی حتی خدمتکارای اینحا ونزدیکترین ادم بهت...
من:باشه بگین!
خانم یونگ ارومگفت:اسمش کیم تهیونگه.....
من:اون مرد که پیشش بود اسمش چیه؟
خانم یونگ:اسمش جئون جونگکوک هست....
من:وای .....
خانم یونگ:چیزی گفتی؟
من:ها؟نه نه!!
وقت استراحت بود به اتاقم رفتم...همش بع اقا فکر می کردم..چقد خوشگل و خوشتیپ بود ........
یه لحظه به خودم اومدم....به خودم گفتم:وای دختر چقد چشم چرونی تو ....اصا خوشگل و خوشتیپ و جذاب و ووووووو باشه ..به تو چه............
از اتاقم بیرون اومدم....یه دختره....گفت:کنیا جون..اقا مهمون دارن ...این قهوه هارو براشون ببر....
من:باشه ..
سینی قهوه و شکلات و از دشتش گرفتم و به سمت سالن راه افتادم....
وووو چقد ادم اینجاس...
اقا ۱ ،۲،۳،ووو،۴،۵،۶
۶ نفر دیگه رو هم اورده....چقد هم حرف می زنن..بی معطلی ...رفتم ویه سلام کوچیک دادم قهوه به همشون تعارف کردم گذاشتم جلوشون روی میز...
و گفتم:چیز دیگه ای لازم ندارید؟
اقا گفت:نه برو...
منم رفتم چقد خوشکه ....
ی
پشت دیچار یه نگاه به رفقاش کردم همشون خوشگل و خوشتیپ بودن......ولی اقا از همه شون بهتر بود....
اون روز هم تموم شد ..شب خواب دیدم با اقا رفتم یه سفر پاریس چقد هم خوش گذشت.....شب تا صبح توی رویا غرق بودم که.....
با صدای الارم گوشیم بیدار شدم....لباس مخصوصم و پوشیدم و رفتم توی اشپزخانه...
رفتم پیش بقیه و مشغول خوردن صبحانه شدم....
بعدش هم میز اقا رو چیدم و......
امروز خودش تنها بود...ولی امروز اخم نداشت .و اون اخم تبدیل به یه پوزخند ساده شده بود..وقتی دیدمش ...دلم اب شد...وای وای وای ...
امروز اما تیپ رسمی نداشت و اسپرت پوشیده بود...توی این دو روزی که اینجام ندیدم یه لباس روشن بپوشه همه شون تیره ان...دلم می خواست دلیلش و بدونم.....
یک هفته بعد.........
توی این یک هفته واقعا فهمیدم که ع..ا...ش..ق... کیم تهیونگ شدم....
دیگه توی تنهاییم نمی گم اقا می گم تهیونگ ...
وقتی می بینمش دلم ضعف می کنه....
..........فکر کنم همه بجزء تهیونگ و رفقاش فهمیدن من عاشق اقا شدم.....
توی این مدت یه چیزاییی فهمیدم...فهمیدم که تهیونگ و رفقاش یه گروه هستن .......
فهمیدم که......یه چیزایی هست که تهیونگ و رفقاش
.گاهی باهم همه شون می خندن گاهی همه شون باهم اخم می کنن....
اینا رو فهمیدم.....واقعا سخته از پیششون ابن اطلاعات و کسب کرد...
من نمی دونم ایپ همه نگهبان واسه
یه واسه دزد؟
ولی این خونه تا جایی که من می دونم.....
با تکنولوژی خیلی خفنی طراحی شده که هیچ دزدی نتونه کاری بکنه.......بعد من هنوز نفهمیدم شغلش چیه که دوسه روز هی نمیادویلا وقتی نمیاد واقعا نگرانش می شم.....دلم شور می زنه....
یه بار تامرز مردن رفتم دیدم دستش زخمیه وواقعا عمقی زخمی بود ولی لام تا کام نمی گفت درد دارم یا اینکه یه ذره اه و یا ناله بکنه.......
امیدوارم خوشتون اومده باشه.........لایک کامنت و فالو فراموش نشه....ناظر جون لطفا منتشرش کن که چیز بدی نداره🥰
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
عزیزم یکی داستانت رو کپی کرده
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عالی بود ممنون، مشتاق اینم که بیش رو بخونم😉😉