
اینم از پارت9💕😘پارت بعدی یک هیجان بزرگ و کلی مومنت خوجمل منتظرتونه😍🍓پسسس....زودتر لطف کنید و 160تاییم کنید🎉🙂 عاشقتونم فالورا😚
آنچه گذشت♡لنگ ظهره و ما هنوز قراره بریم شهر بازی فک کنم آقا تا دلو رودمو درنیاره دست بردار نیست😐😂خدا عاقبت منو بخیر کنه......♡
.....(ا/ت):یاااااح جونگکوک ولم کن ولم کنن😕 (جونگکوک):مشکل چیه😒دارم می برمت از خـداتم باشههه😂 (ا/ت):خجالت میکشم جلو جمع بغلم کردی...داری میبریم😓 (جونگکوک):اااا تا این حد خجالتی😆؟ اوووکی چیزی تا بوفه نمونده _به بوفه که رسیدیم آروم پاهامو زمین گذاشت و بعد خودم رو پای خودم ایستادم😊 واستادیم تا نوبت صف به ما رسید...جونگکوک کلی خوراکی گرفت و قرار بر این شد بریم چرخ فلک🤩 وقتی از پایین بهش نگاه میکردم وحشت وجودم رو فرا میگرفت به نظر میاد از چرخ فلک پایتخت خودمونم بزرگ تره🧐 دست جونگکوک رو گرفتم و با سلام و صلوات رفتم توی صف...تا وقتی سوار شیم....سوار که شدیم جونگکوک نایلون خوراکی ها رو گذاشت رو پام (ا/ت):ااااا هنوزم مطمئنی میخایم همشونو بخوریم..خیلی زیادها (جونگکوک):اونقدی پول دور رو دادم که بتونیم همشو بخوریم (ا/ت):پس تا شب تو این اتاقکیم😐😂 (جونگکوک):لوس نشو بخور پوست و استخوانی (ا/ت):یاححححح جی کی بیست سالمه ها😐 (جونگکوک):ربطش کجاس بیبی؟😂❤️ (ا/ت): نمیدونننمممم عصبیم کردی😐 (جونگکوک):اووو ساری بیب...ایرانیا اینقدر رو هیکل و اندام حساسن؟ (ا/ت):بله که....😐😒 (جونگکوک):حرص نخور،چیپس بخور😂 (ا/ت):😂🤣خیلی خب بیا... _کم کم شروع کردیم به خوردن...اینقدر خوش و بش داشتیم که نفهمیدم یک ساعتو نمیه داریم با سانسای مختلف دور میخوریم...منی که همیشه حوصلم سر میرفت، الان.... واقعا میتونم بگم بهترین لحظات زندگیمه....
(مسئول):آقای چان...شیفت هایی که رزرو کردید تمام شده... بفرمایید پایین خوشومدید😊 _جونگکوک سرشو نزدیک گوشم آوردو نجوا کرد:تو که نصفشم نخوردی😂تازه دست کمکت بودم😘😂 _آروم به بازوش زدمو غرغر کنان جواب دادم:اول بیا بریم بعدا حرف میزنیم چاگیا😑..... وسایلو ازم گرفت و کمکم کرد برم پایین.بعد مقداری پیاده روی رو نیمکت نشستیم (جونگکوک):یاححح بخور ادامشو عشقم😁😂 (ا/ت):چان جونگکوک...☹️ظلم نکن بهم...میدونی که من نمیتونم درخواستت رو رد کنم❤️ولی خدایی اینقدر که 4 ظهر بهم نوشیدنی وخوراکی میدی حالم به هم میخوره ها🙁 (جونگکوک):باشه بابا بقیه شو میبریم خوابگاه با پسرا میخوریم💖😅 (ا/ت):امممم فکر خوبیه👍🏻 _جونگکوک بدون هیچ حرفی خوراکیا رو برداشت و بلند شد (جونگکوک):میرم تو ماشین بزارم تو همینجا باش🤗 (ا/ت):چشم نفسم☺️❤️بعد با ی قلب انگشتی پر مهر بدرقش کردم و رفت... _همینجوری که پاهامو تاب میدادم ی لحظه جلوی چشمام ظلمات شد... (ا/ت):آیگو.... بگو خودتی!😊 (جونگکوک): اَههه چرا دلم نمیاد بترسونمت😂❤️ اوووممم بیا بریم چیزای دیگه رو امتحان کنیم ساعت 5 میریم سمت خوابگاه.....
_داشتم خودمو تو ماشین جمع و جور میکردم که راه بیوفتیم که دیدم گوشیش زنگ میخوره (ا/ت):اممم جونگکوکی بیرون چه میکنی بیا گوشیت زنگ میخوره _امد داخل ماشین نشست و گوشیشو وصل کرد.... *بعد تماس..*(ا/ت):نامجون شی بود؟ (جونگکوک):یس باهوشه من😉 (ا/ت):چیزی شده؟ (جونگکوک):ن باو واسه ناهار منتظر بودن گفتم ما خوردیم😁😁 (ا/ت):😂🤦🏻♀بیچاله ها.... _ماشینو استارت کرد... این دفعه به طور رندوم آهنگ فالینگ خودش پلی شد😍🙂 دلم میخاد هق بزنم از خوشبختی☹️هیییم
_بالاخره رسیدیم خونه بتص😍😌چقدر بزرگه....🤩وییییییی باورم نمیشه تا چند لحظه دیگه پسرامو ملاقات میکنم پیاده شدیم و دست در دست هم حیاط خونه رو طی کردیم...بعد هم پیلوت و آسانسور... با استرسو هیجان دستمو رو دستگیره در گذاشتم قلبم تو سینه بپر بپر میکرد...نفس عمیقی کشیدم:جیییی کییی استرس دارم😔😢 (جونگکوک):استرس چی رو اخه؟ (ا/ت):تو مگه نمیدونی من آرمیم؟!.... (جونگکوک):اوکیه تا ته خوندم😍😂مای بیبی آرمی...دستی رو موهام کشیدو با دست دیگرش حامی دستم شدو دستگیره رو پایین داد،جلو تر از من وارد شد اما من می ترسیدم برم😶هوووو نمی تونم نفس بکشم😨 پچ پچ پسرا بعد مدتی به سکوت تبدیل شد از روزنه در نگاهی به داخل انداختم... هیچ کسی نبود! تقلامو بیشتر کردم تا بلکه بشه چیزی ببینم اما بی فایده بود
(ا/ت):اخخخخخخ اوییییییی له شدم *کی اخه در رو یهو باز میکنه ناقص شدمممم آبرویی برام نموند با این پخش زمین شدن* (جونگکوک):خوبی؟؟دم در چیکار میکنی؟😶چیزیت که نشد؟! چشمام رو آروم آروم باز کردم:ااا... نه خوبم.. چیزیم نیس😅☺️کاری داشتی باهام؟ _دستمو به سمتم دراز کرد، یکی از دستامو گرفتو منو با قدرت کشید بالا همینطور که لباسامو می تکوند گفت:فکر نمی کردم دم در باشی ببخشید بزار کمکت کنم بیای داخل... (ا/ت):ااا صبر کن صبر کن بقیه کجان؟ (جونگکوک):سر جاشونن تو بیا داخل... _سریع دستمو کشید و با عجله منو برد داخل اما.... هیچکی نبود... کپ کردم!ینی پسرا کجان؟ بعد از اینکه در رو بست منو رو مبل نشوند و خودش همنشینم شد... (جونگکو):حالت خوبه؟ مطمئن باشم چیزیت نیست؟ (ا/ت):قشنگم بخدا خوبم نگران من نباش😉 _تا به سمت آشپزخونه رفت جیمین از اتاقی بیرون امد...
(ا/ت):وعوووووو جمن شییی🤩😭😍 (جیمین):انیونگ آرمی😇 _تو آسمونا بودم...باورم نمیشه که در حال تماشای چهره کیوته فرشته ی بتص ام...🤩🤩نا خداگاه بلند شدم و ذوق کیوتی کردم😝به زحمت هیجان درونمو میخوردم که ابرو ریزی نشه.... (جیمین):حالت چطوره ا/ت؟ گفتی از ایرانی؟ *اییی وای😶قلبم ریخت.کی اومد کنارمو دست کردنم کرد؟؟🤯* _آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم هول نکنم.... (ا/ت):اااا😅 با شما عالیم... ام اره من ی آرمی ایرانیم😊 (جیمین):از اینکه از نزدیک می بینمت خوشالم،سارانگه💜 (ا/ت):منم همینطور جیمین شی😍اممم بقیه کوشن؟ (جیمین):میان کم کم...چه سرگرمی دوست داری؟ (ا/ت):منظور؟؟ (جیمین):بازی ای... چیزی؟! (ا/ت):اا😂بهش فکر نکردم متاسفانه، بیشتر اجراهای شما رو دوست دارم❤️ (جیمین):اووو پس با پسرا هماهنگ میکنیم که امشب ی کنسرت بشه برات😃😉جونگکوک خیلی هواتو داره ها..! (ا/ت):😅😅😄
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جیخخخخ عالی بود :)
میشه مامانم شی؟
مرسی خودت عالی هستی♡
من همه کاره همتونم🙂💛همیشه هم اینو میگم
چشم دخملم🍓😘
جیخخخ میسی اوماااا🤧💖
وای عالی بود خدااااااا
ا.ت ایز وری خر شانش😐😐😐
😂😂😂😌
فدای شانس شما بشم من🤗😂
خدانکنه
والا من ارزو دارم ا.ت باشم
راستی اجی میشی؟
من ملینام مقلب ب لیا
من خیلی وقته آبجیتم😂🤗راستی چرا هی آنفالو میکنی؟ یا سایت مشکل داره
سالیبن هستم16 ساله
عه راس میگی یادم نبود😐
ن عشقم انفالوت نمیکنم برا اینکه اسمت بیاد اول دنبال شده هام هی انفالو و فالوت میکنم💜
فدات اجی😆🤗لازم به اینکارا نیست من شما رو خوب یادمه