
خب . . . اول قرار بود این پارت آخر داستان باشه . . . ولی جا نشد😅 برا همین . . . فعلا مونده . . .
_پ . . . که یهو یاد قولم به بانیکس افتادم. ای نامرد! پس منظورش این بود! باید بهم میگفتی بانیکس! . . . ولی به هرحال . . . قول گربه قوله🤷🏻♀️! پس به جای گفتن پدر گفتم: گابریل آگراست؟؟؟ _آقای اگراست؟ شما؟ و . . . ولی چرا؟ _من میخواستم امیلی رو برگردونم . . . اون . . . (و توضیحات در باره این مدت و اینکه آدرین خبر نداشته و ازشون خواست که بهش نگن و هویتش رو هم برای پاریس فاش نکنن) _ . . . چرا؟ مگه پسرتون حق نداره که بدونه؟(با عصبانیت!) _کت . . . (روشو از کت برمیگردونه و به سمت گابریل میره و دستش رو میگیره) باشه آقای اگراست . . . من قول میدم که هویتتون رو برای مردم پاریس کشف نکنم . . . ولی امیدوارم یه روزی که خیلی دیر نشده باشه ، جرئتشو پیدا کنید و به پسرتون حقیقت رو بگید . . .
_من فقط میخواستم مادرشو برگردونم . . . _(در اینجا کت دست هایش را که از عصبانیت مشت کرده بود باز میکند و کمی از دلخوریش از گابریل کم میشه و راستش یه جورایی هم سعی میکنه که درکش کنه ، او هم میره به سمتش دستشو گرفته و میگه) به نظر من ، پسرتون اونقدری فهمیده هست که اینو درک کنه ، قطعا از دستتون عصبانی هم میشه . . . ولی . . . به نظرم میبخشتتون . . .
کمی بعد . . . _یعنی شما میگین که دیگه شدوماثی وجود نداره که مردم پاریس رو شروع کنه؟ لیدی باگ: بله . . . ما شدوماث رو شکست دادیم و معجزه گرش را هم گرفتیم. دیگه نیازی نیست که مردم پاریس بترسن . . . _پس چرا هویتش را مشخص نمیکنید؟ یعنی کسی که این همه ظلم در حق پاریس کرده رو میخواید بدون مجازات بگذارید؟ . . . _ما . . .
لیدی باگ نمیدونه چه جوابی بده ولی به کمکش میاد . . . کت نوار: ما با مردی که پشت نقاب شدوماث قایم شده بود صحبت کردیم و قرار نیست که هویت اون رو کشف کنیم. راستش . . . ما یه جورایی اونو درک کردیم . . . برای همین . . . بهش قول دادیم که هویتش مخفی بمونه . . . _بله همونطور که کت نوار گفت ، ما به شدوماث قول دادیم که هویتش مخفی بمونه. امشب (راوی: ساعت ۶ عصر هستش اونقدر هم شب نیست! ولی منظور اینه که هوا تاریک شده . . .) من فقط شما رو اینجا جمع کردم که بگم دیگه شدوماثی وجود نداره و دیگه قرار نیست مردم پاریس شرور بشن . . .
مدتی بعد همان شب . . .
_بانوی من . . . میشه باهام یه جایی بیای؟ _باشه . . . ولی کجا؟ . . . _لطفا سوال نپرس فقط بیا . . . بهم اعتماد داری مگه نه؟ _ کاملا . . . باشه!
. . . _اینجا که مدرسه دوپان هستش! _آ . . . آره . . . راستش . . . من به بانیکس قول دادم ولی به گمونم الان دیگه مانعی نیست! _مانع؟! . . . برای چی؟ . . . _ببین . . . من بهت نگفتم . . . لطفا از دستم عصبانی نشو🙏 . . . من . . . وقتی که گفتی عاشق چه کسی هستی و بخاطر چه کسی منو رد میکنی . . . می . . . میخواستم هویتمو بهت بگم . . . ولی بانیکس . . . اون . . . از من قول گرفت که هویتمو برات فاش نکنم . . . نه تا وقتی که شدوماث رو شکست ندادیم! . . . اون تاکید کرد که نباید تا قبل از شکست کامل شدوماث هویتم رو برات فاش کنم! . . . اون موقع منظورش و دلیل تاکیدش رو نفهمیدم . . . ولی خب . . . (لبخند عمیق و تلخی میزند) امشب فهمیدم . . . _ب . . . بانیکس؟!! . . . _آره ولی الان . . . (ناگهان باران شروع به باریدن میکند . . .)
خب چون اینجا مهم ترین صحنه داستانم هست میخوام قشنگ براتون توصیفش کنم . . .

اینجا دقیقا مثل صحنه معروف آدرینت هستش . . . کت ، چترش رو در میاره و روی سر لیدی باگ میگیره . . . لیدی در چشمانش خیره میشه . . . کت هم در چشم های او . . . مکانش هم که در مرسه دوپان هستش . . . دقیقا مثل صحنه ای که توی اسلاید عکسشو گذاشتم و مطمئنم همتون دیدید😂 یه چیز دیگه . . . همین الان گوشواره لیدی باگ صدا داد و به حالت عادی برگشت . . . خب برید پارت بعد ، که داستان داره تموم میشه😥
_قول میدم که بعدا برات توضیح بدم ولی الان این مهم نیست . . . چیزی که میخواستم بگم که اینه . . . که . . . که این ۱ سال و نیم برام خیلی سخت بود . . . دونستن اینکه تو عاشق چه کسی هستی . . . ولی نتونم بهت بگم . . . و . . . ولی الان . . . اون لحظه سر رسیده . . . و به نظرم . . . وقتشه . . . دیگه مانعی بین ما (هویت ما) نیست . . . پلگ . . . کلاز این . . .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییی آخراشه نه؟
آره👌پارت بعدی آخریه😥😁
عالییییییییییی
عالیییییییییی💜