هچی....اسلایدا کمه ...ساریییی
{رزینا}
چشمامو باز کردم.....مثل همیشه اون سقف سفید بالای سرم.....پچ پچ پسرا میومد....وقتی که تهیونگ رو دیدم اینطوری شدم....اره ...حالم داره از بیمارستان بهم میخوره....هیچ خاطره ی خوبی تو بیمارستانا نداشتم....واقعا...بومگیو سریع اومد گفت:جیوویااااا...حالت خوبههه؟....لبخندی زوری زدم....صدای جنی اومد:بخوره تو سرت ته ...نخواستم بابا....ته:یاااا...به من چه...من پارش نکردممممممممم.....(هیچی بابا...تهیونگ کتاب جنی رو مثلا جر داده)جیسو:بهتر نیست بیاین لباس منو درست کنین تا ش.و.ر.ت.م معلوم نشده....(توجه الان رزینا بلند شده و پوکر داره به اینا نگاه میکنه)هوسوک یکی زد تو سرش و بعد مثل همیشه مهربون کتشو در اورد و داد به جیسو...جیسوعم سری کت هوسوکو پوشید و دکمه هاشو بست..جیسو کلا با لباساش مشکل داش
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالی بود🙃❤
تنکص:)))
عالییییی بود پارت بعدی رو زود بزارررررر♡