
سلاااااام به همگی =] انشالله که مثل همیشه حالتون خوب باشه {。^◕‿◕^。} بریم برای داستان ✧ ✩ ✪ ✫ ✬ ✭ ✮☆ ☆ (\(\ ☆ („•֊•„) ☆ ┏━∪∪━━♡━♡━━ ⊙.☉انیمیشن ⊙.☉ ┗━━━♡━♡━━━━┛
پارت 1️⃣2️⃣💫 فلش رو با عجله وارد لب تاپ کردم...... فقط یه فایل؟؟ زدم روش یه سری کد عجیب و غریب توش بود که من ازشون سر در نمی آوردم!!! به صندلی تکیه دادم و گفتم : ( عالی شد... هیچی، هیچی توش نیست) پیتر خنده ای کرد و گفت : ( میدونی تو اصلا کارآگاه خوبی نیستی! اگه من یه تبهکار بودم، که البته نیستم! قطعا همه چیز رو با یه جور رمز خاص مینوشتم تا یک پلیسی مثل تو نتونه ازش سر در بیاره!!) کارا : (اول که من خیلی خوبم، چشام هات بد میبینه؛ دوم یعنی میخوای بگی این جور پیام در قالب رمزه؟؟ اما، اما چطور رمزی؟) پیتر : (خب از اعداد و ارقامش مشخصه مختصات یه مکان ه...) کارا : ( میتونی پيداش کنی؟؟) پیتر : ( بدون تجهيزات سخته... تو هم که اخراج شدی و به سيستم دسترسی نداری،ولی خب یه کاریش میکنم)
کارا : تو دلم گفتم : (پیتر تو واقعا رو مخی خیلی هم هستی؛ شیطونه میگه بزنم داغون کنم..... بلند با لحنی مسخره آمیز گفتم : (ممنون، لطف میکنی) از روی صندلی داغونش بلند شدم و گفتم : (من میرم، چیزی پیدا کردی خبر بده...) پیتر : (باشه) کارا : کیف و کت ام رو از روی چوب لباسی برداشتم.... واقعا نمیدونستم کجا میرم، فکر پر شده بود از اینکه هانا تو اون خرابه چیکار میکرد، وایسا خرابه؛ وای خدا چقدر من خنک ام. من اصلا فراموش کردم از خرابه بازدید کنم.. شاید پیتر کم بیراه نمیگفت، شاید من اونقدر ها هم خوب نیستم..... با تمام سرعت، از همون راهی که رفته بودم برگشتم، تند تند به در ضربه زدم، پیتر با دلهره در رو باز کرد، پیتر (چی شده؟؟؟) نفس نفس زنان گفتم : (سوئیچ، سوئیچ ماشین رو بده زود باش) پیتر : (کجا میری؟؟ ) کارا : بعدا برات توضیح میدم، قول میدم.... با عجله سوار ماشین شدم، پام رو از رو گاز بر نمی داشتم، وسط راه متوجه شدم که من اصلا نمیدونم اون خرابه کجا هست"_"
وسط خیابان زدم کنار و با همکارم تماس گرفتم، بعد از کلی خواهش و التماس، بلاخره آدرس بهم دادم، جالب بود آدرس نزدیک خونه ی الیزابت بود.... طولی نکشید که به خرابه رسیدم و از ماشین پیاده شدم، کلی ماشین پلیس دم درش پارک بود، از نوار ورود ممنوع رد شدم خانمی جلوی منو گرفت و گفت : (ببخشید خانم اینجا ورود ممنوع هست) خواستم چیزی بگم اما خانمی نسبت جوان، از پشت بلند گفت : (دارم درست میبینم خانم گودمن؟) کارا : منم فرصت رو مناسب دیدم، با این که نمیشناختمش به سمتش رفتم و گفتم : (بله خودم هست و؟؟) (اه بله ببخشید، فراموش کردم خودم رو معرفی کنم بنده لینا پارکر هستم مسئول جدید این پرونده...) کارا : (واقعا! میتونم بپرسم به چیز های جدی دست پیدا کردین؟)
لینا :( شرمندم که اینو میگم ولی شما اخراج شدین و من نمیتونم اطلاعاتی به شما بدم واقعا متاسفم...) کارا :( نه مشکلی نیست، شما دارین کار درست رو انجام میدین) لینا :( ممنونم که درک میکنید.) کارا : همون موقع بود که گوشیم زنگ خورد، (من رو ببخشید، الو الو، پیتر تویی؛ چيزي پیدا کردی؟؟) پیتر : ( اره.... یه آدرسه نزدیک خیابان شمالی،) کارا : (من، من دقیقا روبه روی همون خیابونم!!) پیتر : (باشه، وایسا الان میام) چند دقیقه ای نگذشت که پیتر از تاکسی زرد رنگ کنار ساختمان پارک کرده بود پیاده شد و گفت : ( دنبالم بیا) برام جالب بود که این پرونده علاقه مند شده!
آدرس یه خونه کوچیک با رنگ آجری رو انتها خیابان شمالی نشون میداد، نفس عمیقی کشیدم و بلاخره زنگ زدم "دینگــ دینگــــــ" بعد از مدتی در به آرام باز شد من با اعتماد به نفس گفتم : ( سلام خسته نباشید من کارآگاه....) نزاشت حرف ادامه بدم و گفت : ( از این جا بروو) و در بست!!!!!! پیتر زیر لب خنده ای کرد و منم محکم زدم پس کله اش، حقش بود، آخيش خنک شدم... البته که من قرار نبوده تسلیم بشم و دوباره در زدم، آنقدر زدم که بلاخره باز کرد با اعصبانیت گفت : ( چی میخوایییی؟!) خواهش میکنم درباره یه قتل..... در ایستاد صدای لرزنده ای از پشت در گفت : (قتلــــ؟)

خب دیگه امیدوارم خوشتون اومده باشه 🌸 🥰 😍 لایک و کامنت فراموش نشه 😉 💕 ✨ 🌈 نظرت رو برام کامنت کن ✨ 🌈 در پناه خدا باشید 💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی زیبا و بی نظیر 😍😍😍😍😍😍
ممنون گل 🌱 🌼 🌸 🌼 🌸 🌼
خیلی قشنگه بنظرم داستانت رو باید به شبکه ی بـــــوق بفروخت فیلم قشنگی میشه با تفاوت اینکه اسماشون میشه مریم و زهرا امیر و ایمان😉😢
مرسی عزیزم خیلی لطف داری 🌸❤️
وای فقط اسم ها عالییییییییییی بود 👌 😂😂
وای!!!!داستانت بی نظیر شده فقط اگه زود تر میزاشتی بهتر بود
مرسی عزیزم ♥️
از این به بعد زود تر میزارم چون سرم خلوت شده ✨
خواهش