
سلام به همگی🙋 میدونم دیر شد ولی الان با پارت 2 اومدم
(از زبان آنجلی) : زیا ، آنجور ، نیها !!!!!!!!!!!!!!! شماها اینجا چیکار میکنید؟!!!!!!! (از زبان رونی) : من گفتم بیان ، گفتم شاید بتونن توی این دردسر عشق ما کمکمون کنن. ( از زبان زیا ) : آره آنجلی ، ما میتونیم کمکت کنیم ، مطمئن باش. ( از زبان سیا ) : سلام بچه ها ، چی شده اومدین اینجا؟ ( از زبان رونی ) : من گفتم بیان که شاید بتونن کمکموم کنن. ( از زبان آنجور ) : آنجلی ، تو مطمئنی که دنی رو دیدی؟ شاید کس دیگهای بوده. ( از زبان آنجلی ) : نه ، خودش بود ، مطمئنم ؛ ولی... ولی..... اگه نقشهمون خراب بشه چی؟ ( از زبان رونی ) : نگران نباش آنجلی ، همهچی درست میشه ، دنی دوباره برمیگرده آکادمی نظامی اونم برای ۵ سال! ( از زبان نیها ) : به نظر من......
آنجلی و رونی باید برن یه شهر دیگه مثلا برین بمبئی. ( از زبان آنجلی ) : وای خدا ، گفتی بمبئی یاد میرا افتادم. ( از زبان نیها ) : چیزی شده؟ حال میرا خوبه؟ ( از زبان آنجلی ) : ( آنجلی همه ی جریان اینکه پشت تلفن داشت با میرا حرف میزد و بهش گفت آلوک مرده و....... ) ( از زبان نیها و آنجور و زیا باهم ) : چی؟!!!!! بابات مرده؟!!!! ( از زبان آنجلی ) : آره ولی بهتون نگفته بودم چون فکر میکردم مسخرهام میکنید. ( از زبان آنجور ) : نه بابا مسخره چیه ، اتفاقا خیلی هم ناراحت شدیم. ( از زبان نیها ) : به نظرتون میرا حالش خوبه؟ ( از زبان آنجلی با گریه ) : واقعا نمیدونم ، ولی میدونم اگه میرا چیزیش بشه من میمیرم. ( از زبان زیا ) : بچه ها ، من یه فکری دارم. ( از زبان رونی ، آنجلی ، سیا ، آنجور و نیها باهم ) : چه فکری؟؟!!!!؟؟ ( از زبان زیا ) : فکر من اینکه.......
حتما بریم بمبئی و بینیم میرا حالش خوبه ، و اینکه دنی نبینتتون ؛ البته فقط آنجلی رونی باید برن و همینطور نیها و آنجور و من. ( از زبان رونی ) : فکر خوبیه ، من پایهام ، شماها چی؟ ( توضیحات اضافی درباره داستان از زبان رونی ) آنجلی یه لبخند ملیح زد و انگار میخواست چیزی بگه. ( از زبان آنجلی ) : بچه ها ، میرا قرار شد که راه بیوفته تا بیاد. ( از زبان سیا ) : نه آنجلی ، میرا به من گفته بود پس فردا راه میافته ، و امروز سه شنبهست و یعنی میرا پنجشنبه راه میافته تا بیاد اینجا. ( از زبان آنجور ) : چه زود! ولی ما تا اون موقع به بمبئی نمیرسیم ، مگه اینکه.....
با قطار سریعالسیر بریم که اونم خیلی گرونه و حداقل ۲ هزار روپیهست ( ۲ میلیون ). ( از زبان رونی ) : خب ، من به آنجلی گفته بودم که ۶ هزار روپیه ( ۶ میلیون ) دارم. ( از زبان آنجلی ) آره ، رونی پول کافی داره. ( از زبان سیا ) : پس بهتره سریع راه بیوفتیم و بریم بمبئی. ( توضیحات اضافی درباره داستان از زبان آنجلی ) هم خیلی خوشحالم ، هم خیلی ناراحت ؛ ناراحتیم به خاطر اینکه نمیدونم میرا الان در چه حاله و خوش حالیم از اینکه دارم میرم بمبئی ، جایی که آرزو داشتم برم ؛ بین دوتا احساس خوب و بد گیر کردم ، ای کاش دنی بر نمیگشت تا ما اینقدر اذیت نمیشدیم. ( *پیش به سوی بمبئی* )
( توضیحات اصلی داستان از زبان آنجلی ) از خونه با کلی استرس رفتیم بیرون که بریم و سوار قطاز بشیم ، یه چیزی تو دلم میگفت این قراره بد ترین و وحشتناک ترین سفر عمرت باشه ؛ خیلی میترسم ، ولی بهخاطر میرا و خودم و رونی باید حتما باید به به این سفر برم ؛ اون دلهرهای که بهم میگه بترس و به این سفر نرو هنوزم داره اذیتم میکنه و واقعا قلبمو داره از جا در میآره💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝 👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭 ( توضیحات اضافی درباره داستان از زبان رونی ) از توی چشمای آنجلی میشه دید که چقدر نگران و وحشت زدهست ؛ منم یه ترسی داشتم که بهم میگفت این بد ترین و وحشتناک ترین سفر عمرمه ؛ ولی من باید به این سفر برم. 💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭💝👭
( توضیحات اصلی داستان از زبان آنجور ) همین الان سوار قطار شدیم ، آنجلی و رونی مثل اینکه خیلی نگراننند و ترسیدند ؛ سفر عجیبیه ولی نباید ترسید چون ، ما نوجوونا از چیزی ترسی نداریم ، حتی از مرگ ؛ ولی طبیعیه که یکم دلهره داشته باشن چون پای نابودی عشقشون وسطه ؛ اما ترس چیزی درست که نمیکنه هیچی اوضاع رو بد تر هم میکنه. 💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫 ( از زبان نیها ) : آنجلی ، راستشو بخوای من از اینکه سوار قطار سریعالسیر بشم میترسم و الانم توی قطاریم!!!!!! ولی من از راه افتادنش میترسم. ( از زبان آنجلی ) : نترس ، من پیشتم. ( از زبان راننده ی قطار ) : میخوایم راه بیوفتیم ، همگی بشینید سر جاتون. ( توضیحات اضافی درباره داستان از زبان نیها ) وای خدای من ، قطار داره راه میافته ، الانه که سکته کنم ؛ دست آنجلی و دست آنجور رو که دو طرف من نشستن محکم محکم گرفتم از ترس ؛ فکر نمیکنم با این وضع تا بمبئی دووم بیارم. 💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫💝👫
👇 *در خانه ی آنجلی* 👇 (از زبان سیا) : سلام دنی ، به خونه خوش اومدی! ( از زبان دنی ) : سلام مامان ، خوبی؟ ( از زبان سیا ) : آره عزیزم حالم خوبه. ( از زبان دنی ) : مامان ، خواهر آنجلی کجاس؟ خیلی دلم براش تنگ شده. ( از زبان سیا ) : رفته مسافرت ، تا ۲ هفته دیگه بر میگرده. ( از زبان دنی ) : ۲ هفته؟!!!!!!؟ ، چقدر زیاد! ( از زبان سیا ) : نگران نباش ، این ۲ هفته هم عین برق و باد میگذره......
*آنچه خواهید دید* ( از زبان اوپراتور ایستگاه قطار ) : به ایستگاه چاتراپاتی در بمبئی خوشآمدید! ( از زبان راننده ی قطار ) : بفرمایید پیادهشید ، به بمبئی رسیدیم. ( از زبان نیها ) : کمکککککککک من میترسممممممممممممم. ( از زبان رونی ) : آنجلی ، من عاشقتم.
حتما حتما نظر بدید و بگید دوست داشتید یا نه و اینکه پارت های بعدی رو بسازم یا نه😜 دوستتون دارم😘 بای بای🙋
دوستتون دارم عشقای من😝😘 💝👫 رو بزنید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این پادت هم عالی بود لطفاً پادت بعدی رو بذار
اگه ۲۰ نفر داستانمو بخونن ، چشم
تو تستچی نمیشه دنبال کرد ولی میشه همیشه تست هاش رو دید و این چیزا...
مثل آپارات نیست ولی ممنون عزیزم که طرفدارمی ( منظورم تو هستیN.A.Z )
لطفا داستانمو و تستامو به هرکسی که میشناسی معرفی کن
بچه ها به بقیه ی کسایی که میشناسید بگید داستانمو بخونن و تا وقتی که حداقل ۲۰ نفر داستانمو نخونن نمیتونم پارت بعدی رو بزارم
ببخشید عشقای من