
۴ بودیم دیگه؟
هیچکس تو خونه نبود! نکنه اتفاقی برای آدرین افتاده؟؟؟!!!!! روی یکی از پله ها نشستم و با پام روی زمین ضرب گرفتم!.. صدای ریتمیک ضربهها توی خونه بزرگ و خالی اگرست اکو میشد... راهی به ذهنم نمیرسه! من همه جارو گشتم امم.. صبر کن! شاید گردونه خوششانسی بتونه بهم کمک کنه! ~لایکی چارم... یه چراغ قوه!؟ خوب من طی این مدت تو تشخیص راه حل خیلی پیشرفت کردم اما الان.. واقعا نمیفهمم چراغ قوه چه ربطی به شدوماث داره! زیرزمین! اره باید راه رفتن به پناهگاه زیرزمینی رو پیدا کنم؛ اصلا چطور دنبال پناهگاه شدوماث تو خونه ادرین بگردم؟ ی... یعنی، این یه نشونهست که شدوماث اینجا زندگی میکنه؟!! به سمت اتاق کار پدر ادرین رفتم مثل بقیه خالی بود... تنها چیز جالبی که وجود داشت تصویر بازیگر معروف امیلی اگرست بود! میدونستم اون مادر آدرینه و چند ساله که از دستش دادن... به سمت تابلو رفتم و لمسش کردم، روی تابلو چندتا دکمه بود که همرو همزمان فشار دادم!.. انتظار نداشتم که جواب بده ولی زمین زیر پام به شعاع یه متر جدا شد و من به سمت پایین کشیده شدم! داخل آسانسور عجیب و غریب اون خونه بودم که کتنوار رو درحال جنگیدن با شدوماث دیدم تیکی) که حالا دیگه کوامی نبود (توسط یه حباب بنفش احاطه شده بود!... تو اون هیاهو ناتالی، منشی خانواده اگرست رو دیدم که صورتش به طرز وحشتناکی با خون یکی شده بود!
یعنی شدوماث به خانواده ادرین هم رحم نکرده!!! کتنوار منو دید و بدون توجه به مبارزهش، به سمتم اومد و بغلم کرد! نمیدونم چرا و چطوری... ولی احساس آرامشی که تو اون لحظه داشتم با هیچ حسی تو دنیا قابل مقایسه نبود! انگار شدوماث هم به یه وقفه نیاز داشت!؛ تا پیش ناتالی بره... با بغضی که نمیدونم از کجا اومده (مگه خودش اینکارو با ناتالی نکرده!) گفت؛ ناتالی! نه.. نرو! پیشم بمون! تو دیگه تنهام نزار.... نههههههه!! ناتالی مرده بود!...
@فلش بک =) •از زبان کت• تیکی نتونست از قدرتش استفاده کنه! تیکی/ م.... من نمیخواستم به ادم تبدیل بشم!!! اونا خیلی محدودن :/ شدوماث یه سنتی مانستر ساخت تا تیکی رو از اونجا ببره با شوکی که از رفتن لیدیم بهم وارد شده فکر کنم دیگه پاهامو حس نمیکنم!.. ولی... شدوماث باعث این حادثه بوده! من باید انتقام لیدیباگ رو بگیرم!!! عصبانیت اختیارم رو بریده بود و چهرهم از خشم قرمز شده بود! به سمت شدوماث دویدم و بلند فریاد زدم/ کتاکلیزم! ها..ها مهلت زندگیت به پایان رسیده و دیگه نمیتونی شرارت کنی! بدون فکر کردن به عواقب کار، دستم رو بردم طرف قلبش!... چهره ترسون و نگرانش بیشتر بهم انگیزه میداد؛ پنجره برنده داشت بهش برخورد میکرد که.....! ناتالی اومد جلوی شدوماث و خودش رو سپر اون عوضی کرد!! حالا جای اون... دستم به صورت ناتالی خورد و من به عقب پرتاب شدم! ریناروژ اومد کنارم و کمکم کرد بلند شم.. نگاه کردم ببینم چه بلایی به سر ناتالی اومده!! صورتش غرق خون بود... چرا اون خودش رو فدای شدوماث کرد..؟ م.... من چیکار کردم؟!! ناتالی مدام سرفه میکرد و درپی هر سرفهش یه فواره خون از بدنش خارج میشد شدوماث نشست و ناتالی رو روی دستاش گرفت و فرار کرد! شدوماث چه نسبتی با ناتالی داره؟؟ نباید بزارم فرار کنه!.. نه حالا که هم لیدیم رو از دست دادم، هم ناتالی رو....
به دنبالش روی پشتبوم خونه ها میدویدم! اصلا توجهی به پشت سرش نداشت و با فرارش داشت منو به سمت مخفیگاهش راهنمایی میکرد! همینطور رفت تا به خونه.... خونه من؟؟! از پنجره اتاق کار پدرم وارد خونه شد ولی من برای اینکه نفهمه تعقیبش کردم از اتاق خودم وارد خونه شدم. ریناروژ گفت/ داریم قدم به قدم به پناهگاه شدوماث نزدیک تر میشیم! ~ تو برو!! کوامی من باید شارژ بشه الان به حالت عادی برمیگردم! ریناروژ/ باشه باهام در تماس باش...
پیام بازرگانییییییییییییییییی😁
•از زبان کت• (کلاز این!) از جیب لباسم یه تیکه پنیر برداشتم و سمت پلگ گرفتم چشماش نشون میداد که چقدر گرسنهست!.. اما چند ثانیه جلوی خودش رو گرفت... پلگ/ ادرین تو یه نفرو کشتی!!!! ~ م...من نمیخواستم اون کارو بکنم! تازه.. اون زندهس خودت که دیدی؟! درسته! من نمیتونم پنهونش کنم.. من!! خواسته یا ناخواسته باعث شدم ناتالی صدمه ببینه... اما برای اثبات بیگناهیم... گفتم/ خودتم میدونی که نابودی شدوماث قصد من بود! ناتالی خودش خودش رو فدا کرد! پلگ/ بعدا دربارش صحبت میکنیم! ~ باشه پس حالا.... (کلاز اوت!) ریناروژ تو اتاق پدرم منتظر بود؛ ~ ببخشید که دیر شد! ریناروژ/ نمیبخشم!! ~ چیی؟؟ خنده با جملهم مخلوط شده بود... ولی من که بدون لیدیم نمیخندم..! پشت بندش با خشکی جواب دادم/ وقت رفتنه! ریناروژ بیچاره مونده بود تو فاز من :/!! با مکث جواب داد/ آ...آره! از این طرف و فلوتش رو به سمت تابلوی مادرم گرفت! جلو رفت و بعد وارد کردن رمز...؟! همینطور که پایین میرفتیم ریناروژ همراه با هیجان جالبی گفت/ ما مخفیگاه شدوماث رو پیدا کردیم! گفتم/ اره... کاش لیدیباگ هم اینجا بود!... لحن غمگینم، ریناروژ رو هم نگران کرد؛ گفت/ اون تورو تنها نمیزاره... مطمئنم که برمیگرده! الان روی شکست شدوماث تمرکز کن خوب؟ تمام تلاشش رو کرد تا امیدوار صحبت کنه و منم به خودم اجازه نمیدم که ناامیدش کنم!! گفتم/ ممنون... وقتی رسیدیم پروانههای سفید زیادی رو دیدم که همه منتظر تبدیل شدن به اکوما بودن! حالا میفهمم معجزهگر طاووس و پروانه چقدر میتونه قدرتمند باشه!.. شدوماث از وجود ما باخبر شد!! ناتالی رو زمین گذاشت و با خشم به طرف من اومد! از پشت سرش ناتالی رو دیدم... بهش میخورد دیگه جونی تو بدن نداره! همینطور به ناتالی خیره بودم تا اینکه با ضربه شدوماث به خودم اومدم... افتادم رو زمین ولی خیلی سریع بلند شدم و مقاومت کردم! تیکی از داخل حبابش، ناراحت مارو تماشا میکرد... شدوماث خودش رو روی من انداخت و سعی کرد معجزهگرم رو بگیره!! نمیخواستم الان از پنجه برنده استفاده کنم... پس تمام قدرتمو بکار بردم و در یه حرکت جامون عوض شد! دستم به سمت معجزهگرها رفت!.. شدوماث تسلیم نمیشد!.. عصاش رو به سینم زد و منو به عقب پرتاب کرد! بعد از اینکه دوباره بلند شدم مبارزه همینطور ادامه داشت تا اینکه... لیدیباگ رو دیدم که وارد مخفیگاه شد! او...اون الان اینجاست؟؟؟ باور نمیکنم!.. شدوماث رو کنار زدم و به سمت لیدیباگ دویدم.. بغلش کردم اما انتظار نداشتم همراهیم کنه! لیدیباگ محکمتر بغلم کرد و سرش رو به سینهم تکیه داد! فکر میکردم براش ارزشی ندارم ولی الان.... خیلی احساس قدرت میکنم! تیکی ذوق زده به لیدیباگ نگاه میکرد... ص... صبر کن ببینم!! لیدیباگ چطور بدون تیکی و معجزهگرش تبدیل شده!!.. چند دقیقه که گذشت... شدوماث دوباره به سمت ما هجوم اورد؛ ولی ناگهان همه جا شروع به لرزیدن کرد و شیشه ها باصدای وحشتناکی خرد شدن.. نور کورکنندهای از پنجره تابید و بعد از اون... دختر زیبایی از پنجره وارد شد! همه متعجب به صورتش نگاه میکردیم!! جوری نگاه میکرد که انگار جنگ ما براش مثل یه بازیه!... تیکی بلافاصله خم شد/ درود سرورم! روی زمین ایستاد و با لبخند مهربونی گفت/ من ویولت هستم..........! ادامه دارد... خب خب😁هرکی اول درست گفت ویولت کیه 30 تا بازدید پروفایل بهش میدم...! فقط اون یه شخصیت حدیده 😍🤝🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییییییییییییییی بودددددد 👀👏❣️
ج چ: اممم بزار فک کنم بانیکسس؟ ای خدا ذهن خر منو نگاه بانیکس🤦♀️😑😂💔کفشدوزک اینده؟ نه اینم نیست واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی معلمم میخواد زنگ بزنه برم میام دوباره نظر میدم😂😂💔💔
نه❤ممنون
عالی بود
بعدی
❤❤
عالی
ملکه کوامی ها
نه😁ممنون💜
ویولت کسي که معجزه گر ها رو درست کرده و ملکه کوامی ها هست
دوتاشون هم نه❤
ویولت ملکه کوامی هاست؟
نه❤
میشه چشمانش شروع حادثه رو هم بزاری؟
عاااالی بودددد
ممنون چشم❤