10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ایتاچی انتشار: 4 سال پیش 221 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اومدم با قسمت 3
از زبان مرینت:دیشب بعد از حرف زدن با بچه ها فهمیدم نینو کلا حالش بده و حتی امکان داره فردا نیاد.از آدرین هم خبری نبود اما من میخواستم همین فردا بهش بگم.بعد از حرف زدن با تیکی رفتم شام خوردم و خوابیدم.صبح مثل همیشه دیر رسیدم.دیدم بله نینو نیومده بود و جای پیش آدرین خالی بود.من نمیخواستم که تو مدرسه بهش بگم که دوسش دارم. بهش سلام کردم اما انگار ناراحت بود. رفتم پیش آلیا بهش سلام دادم. منتظر خانم بوستیه بودیم.گفتم شاید مثل این یه هفته که نیومد بازم نیاد و خانم مندلیف بیاد😩.تقریبا ده دقیقه منتظر موندیم تا بلاخره یکی اومد.اون خانم مندلیف بود😩اما پشت سرش خانم بوستیه به همراه مدیر داماکلیز اومدن.کل کلاس تو سکوت مطلق بود.آقای داماکلیز شروع کرد👈سلام بچه ها هم یه خبر خوب دارم و هم یه خبر بد.خبر خوب این بود که بچه ی خانم بوستیه دزدیده شده بود اما به کمک نیروی پلیس اونو پیدا کردند و حالا حالش خوبه.خبر بد اینکه خانم بوستیه می خواد از مدرسه بره!!!همه بجز لوکا که خانم بوستیه رو نمیشناخت گفتیم چیییییییی!!!!!!بعد رز بلند شد و گفت چرا؟ بعد خانم بوستیه گفت بچه ها قرار نیست به مدرسه دیگه ای برم اما تو مدرسه شما هم نمیمونم چون از این به بعد قراره از نوزادم مراقبت کنم!
.....
همه ناراحت شدیم.رز بلند شد و گفت:کی برمیگردین خانم بوستیه؟گفت :نمیدونم شاید نیام و شایدم چند سال دیگه.رز ناراحت شد و با اجازه رفت توی دستشویی.بعد خانم بوستیه و مدیر داماکلیز از کلاس خارج شدند.خانم مندلیف می خواست حضور و غیاب کنه که صدای جیغ از همین نزدیکی ها اومد.از زبان رز:رفتم دستشویی.خیلی ناراحت بودم.ما چهار سال بود که با خانم بوستیه بودیم.بعد یاد گوشواره هام افتادم.اونا رو به عنوان هدیه بوستیه روز تولدم بهم داد.روی سنگ دستشویی نشستم و پاهام رو قفل کردم و گوشواره هامو گرفتم.یک دفعه یک نفر باهام حرف زد.من ارباب شرارت هستم.تو دوست نداری معلمت بره.محفوظ کننده من به تو قدرتی میدم که اونایی که دوستشون نداری رو جزو ارتش و اون هایی که می خوای رو زندانی کنی ولی در عوض معجزه گر دختر کفشدوزکی و گربه سیاه رو میخوام .قبوله ارباب شرارت😈خانم مندلیف یک اه کشید و گفت:بچه ها همه برید خونه یکی شرور شده.همه رفتیم بیرون تو راه شرور رو دیدم.شبیه الماس بود.رفتم توی دستشویی.تیکی اسپوتس ان و رفتم بیرون.داشتم شرور رو نگاه میکردم .هنوز کت نیومده بود.شرور کلویی و سابرینا رو گرفت بعد با یه وردی اونا تغیر کردن و گفتن:برای خدمت گذاری حاظریم محفوظ کننده. رفتن سراغ خانم بوستیه.ایندفعه از دستاش اشعه زد و خانم بوستیه داخل یه چیزی شبیه یه الماس تو خالی(یه زندان کوچیک الماسی به اندازه مشخص برای هر نفر)زندانی شد.میخواستم برم و نبرد رو باهاش شروع کنم که یکی از پشت گفت:بهتره زود تر تمومش کنیم.نگاه کردم کت بود.خیلی سرد اینو گفت.گفتم کت من معذرت میخوام اما...حرفمو قطع کرد و گفت:معذرت خواهی تو هیچ چیز رو عوض نمیکنه!!!
.....
با این حرف کت فهمیدم حرفایی که بهش زدم مثل یه تیر قلبشو سوراخ کرده😔.مثل حرف چند وقت پیش آدرین(قسمت مجسمه های مومی و مانون که کنترلشون می کرد که آدرین با مرینت تو ماشین حرف زدن)که یه نفر دیگه رو دوست داره اما صد برابر حرفهای آدرین بهش زدم😔.گفتم باشه بیا زود بریم تمومش کنیم.رفتیم سراغ شرور اون شرور بدون حتی یک کلمه دستور حمله داد و ارتش تقریبا سی نفریشو به سمت ما فرستاد.حواسم همش پیش کت بود.بدون هیچ توجهی مبارزه میکرد.یکدفعه ضربه خوردم تقریبا دو متر پرت شدم عقب.کت فقط ادامه میداد اصلا توجهی نمیکرد.از زبان کت:هنوز از دستش ناراحت و خیلی عصبانی بودم.سعی میکردم سرد رفتار کنم تا وقتی که نقشه رو عملی کنم.اون سربازا حمله کردن وبدون هیچ توجهی فقط مبارزه میکردم.یکدفعه یک ضربه خورد و دو متر پرت شد عقب(لیدی).در حد یک ثانیه نگاهش کردم.با وجود عصبانیت ناراحتی و افسردگی هنوز برام مهم بود پس سریع نگاهم رو برگردوندم تا متوجه نشه.ادامه دادم و چوبمو تو زمین فرو کردم و کمی بلندش کردم و بعد به صورت چرخشی گرفتمشو چرخیدم و هی میزدمشون.
.....
بعد از ضربات به صورت نیم نگاه برگشتم و به صورت خیلی سرد گفتم:شانستو راه بنداز.بعد با ناراحتی گفت لاکی چارم.ناراحتی لیدی برام سخت بود اما این کار لازم بود.بهش یه بسته پنج تایی تیله دادبعد رفتیم سراغش. لیدی گفت خودتو تسلیم کن!شرور سرشو آورد پایین و چند قدم اومد جلو و گفت من تنها چیزی که می خوام اینه که خانم بوستیه نره لیدی گفت رُز!!شرور گفت من رز نیستم من محفوظ کنندم.گفت البته من یه چیزه دیگه هم می خوام معجزه گراتون و اومد سمتمون.گفتم باید چکار کنیم لیدی باگ.در حین نبرد چند پشتک زد رفت عقب و گفت دیگه بهم مای لیدی نمیگی😟؟گفتم چطور انتظار داری بعد از اون کارت هنوز ترکیب مای لیدی رو بشنوی و به صورت سردی بهش نگاه کردم.بعد سرشو برد پایین و گفت:پنجتو اماده کن😔.گفتم کتاکلیزم و آماده شدم.گفتم آکوما کجاس گفت تو گوشواره هاش.به سرعت رفتم سراغش.اصلا حواسم نبود که اون اشعه داره و میتونه منو زندانی کنه.لیدی گفت صبر کن و تیله ها رو به طرفم پرتاب کرد،به صورت خیلی سریع اشعه پرتاب کرد و داشت به سمتم میومد.درست ده سانتی صورتم بود که یکی از تیله ها به اشعه خورد و داخل زندان الماسی رفت.از فرصت استفاره کردم و یکی از گوشواره هاشو نابود کردم و اون یکی رو در آوردم و پرتاب کردم به سمت لیدی.اونو شکوند ، کفشدوزک معجزه و همه چیز درست شد.گفت بزن قد...که یه دفعه دوباره ناراحت شد.گفت خداحافظ کت.منم گفتم خداحافظ و رفتم پشت یه ساختمون.
....
نوبت اجرای نقشه بود.وقتی پرید جوری که نفهمه دنبالش کردم.می خواستم ببینم زیر اون ماسک کیه که این قدر دل منو به بازی گرفته.داشتم میرفتم که گمش کردم.رفتم جلو تر که یکدفعه از پشته یه لوله دودکش اومد بیرون.با عصبانیت گفت فکر کردی اینکه بفهمی من کیم چیزیو تغیر میده😡.با داد گفتم شاید چیزیو نده ولی اونوقت میفهمم که کیه که دلمو تیکه و پاره کرده.این تیکه آخر رو بلند تر گفتم.وقتی اینو شنید ناراحت شد.گفت همونطور که تو دیوونه وار منو دوست داری منم یکیو دوست دارم.گفتم پس مطمئنی که دوست داره؟یه دفعه حالتش تغیر کرد.گفتم پس خودت میدونی.یکدفعه اشک تو چشماش جمع شد و اونجا رو ترک کرد.با گریه کردنش انگار آسمون هم گریش گرفت و بارون شروع به نم نم باریدن کرد.دنبالش نرفتم.اون راست می گفت من دیوونه وار دوسش دارم.اما بهتره بگم داشتم.شاید بهتره نظرمو تغیر بدم و برم سراغ کاگامی.اون منو دوست داشت.تا به کلمه دوست داشتن فکر کردم دوباره یاد لیدی افتادم.روی زانوهام افتادم و سرمو گرفتم وبا تموم قدرت گفتم چرا آخه چرا.همراه با اشکام بارون گونه هامو خیس میکرد. تو همون حالت گریه می کردم. یک دفعه به حالت اول برگشتم.شاید سرنوشتم تنهایی و زجر عشق بود.از لیدی با تموم قلبم متنفر شدم.
......
از زبون لیدی:از اونجا دور شدم.داشتم میرفتم که حرف گربه(پس مطمئنی دوست داره)تو گوشم زمزمه شد.روی یک پشت بوم وایسادم.داشتم سرمو برمیگردوندم که شنیدم کت گفت:چرا آخه چرا.وقتی اینو شنیدم دوباره گریم گرفت.کت راس میگفت چرا آخه چرا من دنبال آدرین راه افتادم چرا.گفتم لعنت به روزی که عاشقت شدم لعنت به روزی که دیدمت.در همون حالت که بودم گفتم تیکی اسپوتس اف و تبدیل به خودم شدم.دیگه تقریبا عصر شده بود. همونجا نشستم و پاهامو بغل کردم و با نگاه به غروب خورشید اشک میریختم.
.....
بریم به روز قبل از اجرای کنسرت جگد:از زبان مرینت:کل هفته آدرین نیومد مدرسه برام مهم هم نبود.تو این یه هفته وسایل جگد رو به همراه گیتارش که از الکس کمک گرفتم درست دادم وقراره ظهر بیاد و وسایل رو ببره.بعد از صبحونه:رفتم مدرسه و کنار آلیا نشستم.به هم سلام دادیم که فهمیدم آلیا دوباره می خواد اون حرف ها رو تکرار کنه گفتم :آلیا دوباره شروع نکن لطفا.آلیا گفت مطمئنم سرت به جایی خورده آخه دختر کل این هفته حرفی از آدرین نزدی و اصلا توجه نکردی.!!گفتم :حقیقت اینه آلیا تمام مدت من به آدرین فکر می کردم در صورتی که اون بهم نگاه هم نمیکرد و دنبال کردن های اون باعث شد یه دوست رو از دست بدم.من با احمقی عاشق آدرین بودم در صورتی که اون بود که تمام مدت بهم توجه می کرد همون ثانیه یه قطره اشک از صورتم اومد پایین.انگار آلیا هم ناراحت شد.آلیا گفت نکنه منظورت لوکا هستش؟؟!!گفتم نه اون لوکا نیست.اون کسی هستش که من احمق بهش نگاه نمی کردم بهش بی اعتنایی میکردم.اون بی نظیر بود😔.آلیا بعد از مکثی گفت دختر من پشتتم ایندفعه مثل یه دوست خوب کنارتم.بعد انگشت کوچیکشو آورد نزدیکم و گفت:دوست؟گفتم دوست و انگشتم رو تو انگشتش قفل کردم.گفتم اما آلیا ایندفعه فرق داره نمیشه.گفت باشه اما اگر به کمک نیاز داشتی حتما بهم بگو من مثل یه خواهر پشتتم.گفتم ممنون آلیا.تو این یه هفته آقای داماکلیز به جای خانم بوستیه یه خانم آورد که اونم مهربونه.اما جای خانم بوستیه رو نمیگیره.اسمش خانم فرانسیس بود.خانم فرانسیس اومد داخل همه بهش سلام دادن به جز رز اون هنوز از بابت خانم بوستیه ناراحت بود و با خانم فرانسیس گرم نگرفته بود.
.....
بعد از مدرسه داشتم میرفتم خونه که تو راه به کلاس شمشیر زنی آدرین رسیدم داشتم رد میشدم که شنیدم یکی گفت:مرینت.به شمت صدا برگشتم اون آدرین بود.در عرض یک ثانیه تمام خاطرات بدم از اونروز از جلو چشمام رد شد.به راهم ادامه دادم و رد شدم.از زبان آدرین:تو این هفته هفته اصلا مدرسه نرفتم و همش به کلاسای شمشیر زنی و چینی می رفتم.امروز وقتی کلاسم تموم شد داشتم چیز هام رو جمع می کردم که مرینت رو دیدم.بغیر از نینو که باهاش تماس تلفنی صحبت کردم مرینت دومین کسی هست که تو این در بین همکلاسی هام دیدم.صداش کردم و برگشت ولی سریع برگشت و به راهش ادامه داد. فکر کنم از دستم ناراحت بود.شاید به چیزی که لوکا می خواست بهم بگه ربط داشت.یدفعه به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۵ هستش و قرار دو ساعت دیگه هستش رفتم خونه.به بهونه جزوه اجازه رو گرفتم و منتظر موندم تا ربع ساعت قبل حرکت کردم به سمت پارک خونه مرینت.وقتی رسید لوکا رو ندید.داشت می رفت سمت نیمکت که یکی گفت:آدرین.برگشتم دیدم لوکا بود.بهش سلام دادم نشستیم و شروع کردیم.(+آدرین_لوکا)+خب قرار بود راجب مرینت صحبت کنیم اما چه چیزیه که به کرینت ربط داره؟_تا دو دقیقه دیگه میفهمی
......
_خب اینطوری شروع کنم که همونطور که میدونی اون یکی رو دوست داره.+آره_طبق چیزی که با خجالت بهم گفت اون پسر یکی از همکلاسی های منه+خب چطور فقط تو؟_خودت میفهمی و ادامه داد:گفت که از روز اول مدرسه اونو دوست دارشت،هر وقت اونو میدید دستپاچه می شد،عکسای اون روی دیوار خونه مرینت هست.+خب اون کیه_اون یه پسر مو بلوند چشم سبزه.تعجب کردم یعنی مرینت منو دوست داشت😳گفتم اما امروز وقتی منو دید راهشو گرفت و رفت،فکر کنم از دستم ناراحت بود.گفت در این مورد چیزی نمیدونم اما نظر تو چیه؟گفتم نمیدونم باید راجبش فکر کنم.گفت باشه و پاشد.سوار دوچرخه شد و گفت :راستی چرا این یه هفته نیومدی؟گفتم زیاد حالم خوب نبود اما فردا میام😊گفت باشه فردا میبینمت.وقتی سوار ماشین شدم به این فکر میکردم:نمیدونم به مرینت جواب رد بدم و تنها باشم یا اینکه بهش یه شانس بدم.تصمیم گرفتم برعکس کاری که لیدی باهام کرد من به مرینت یه شانس بدم.
.....
خب دوستان بگم که قسمت بعد بسیار باحال هست پس از دست ندین تا قسمت بعد بای
......
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
نویسنده یه کاری نکن که بیام بکشمتتتتتتتتتتتتتتتت
چرا اینکارو کردی
سلام بچه ها تست جدید رسید برید و نگاه کنید😉
سلام عالی نوشتی ولی اگر عکس داشت بهتر بود
خیلی خوب بود پین / ناگات
عالییییییییییییییییییی بود بهترین داستانی بود که توی عمرم خوندم بهترینهههههههههههه محشرههههههههههههه عالییییییییی هر چی بگم کم گفتم
ممنون بابت نظرات باور کنین در دست بررسی هستش وگرنه خیلی وقته که داخل سایت گذاشتمش
چرا قاطی شد🤨
لیدی با کت که نمیخوادش
ادرین با مرینت که نمیخوادش😐
آقا لیدی و کت بهم برسن تمومه بعد یه جوری کشف هویت میشه دیگه اما بازم عااالی بود❤لطفا زود بزار☁
خیلی ممنون بابت نظرات در حال بررسی هستش قسمت چهار خیلی جالبه پس منتظر بمونید😉
عالی بود
من حانیه هستم
فقط بگم اشتباه تایپی نشده
توی داستانم هم هم توی نظرات هم توی معرفی نوشتم
واقعا عالی بود لطفا بیشتر غمگینش کن و لیدی و عاشق کت کن تا ادرین به مرینت
داستانای منو هم بخون