
سلام اینم پارت ۴ اومدیم که جبران کنیم
نویسنده : خب بچه ها تا این جای داستان رو دوست داشتید میخواید بریم ببینیم چرا دعوا بین لوکا و ادرین به وجود اومده ؟؟ نمیخواید ولی من میخوام و مطمئن هستم که شما هم میخواید حالا بخونیم : کت نوار : بانوی من تو چرا همیشه من رو رد میکنی تو خودت میدونی من عاشقانه تو رو دوست دارم لیدی : اره میدونم کت : بانوی من میخوام یه سوالی بپرسم که شاید دونستنش برای تو جذاب باشه لیدی : نویسنده این چی میگه _ والا نمیدونم _ ميخواد سوالی از من بپرسه که من از جواب دادنش چهرم جذاب میشه _ فکر کنم سرش به سنگ خورده لیدی جان _ قطعا همینطوره کت : بانوی من بپرسم ؟ لیدی : ببخسید کت اما گوشوارم داره زنگ میخوره من باید برم سوالت برای فردا شب روی برج ایفل 😉
راوی : مرینت الکی به ادرین گفت 😝😝 و از شرش راحت شد و رفت کجا؟(اسکلش کرد) اگه گفتین به حالت عادی برگشت و خونه تا به باباش کنه تا کیک ها رو ببره تحویل بده 😐😐😐 ۱۰ تا کیک به مرینت به طور قرعه خورد و رفت همه ی اونا رو داد ۱۰ امین کیک بود و اخرین کیک اگه گفتین باید به خونه ی کی میبرد؟ اگه گفتین بابای لوکا
مرینت زنگ رو میزنه و لوکا در رو باز میکنه میگه : مرینت تو اینجا چهکار میکنی مرینت : مثل اینکه بابات یه کیک سفارش داده بود منم آوردمش لوکا : اهان گرفتم 👍🏻 مرینت نظرت چیه که فردا با هم بریم توی شهر یکمی با هم قدم بزنیم مرینت : باشه میام ❤️ لوکا : مرسی بای
عصر، راوی: مرینت و لوکا کل عصر تا شب رو با هم گذروندن و کلی عشق و حال کردن و شب ساعت ۲(😲😐) رفتن خونه و بابا و مامانشون انقد سرشون داد زدن که نزدیک بود کر بشن فردا صبح که توی مدرسه هم دیگه رو دیدن مرینت از پیش الیا رفت و پیش لوکا نشست و همه تعجب کردن
الیا توی زنگ تفریح گفت : دختر تو احیانا سرت به سنگ نخورده مگه تو ادرین رو دوست نداشتی مرینت : الیا من از ته قلبم ادرین رو دوست داشتم و عاشقش بودم و هستم اما با خودم فکر کردم حالا که ادرین با کاگامیه من هم با لوکا باشم الیا : اوهو حرفای گنده تر از دهنت هم بلد بودی و ما نمیدونستیم مرینت : الیا حد خودت رو بدون الیا : من اگه حدمو نمیدونستم با تویی که بعد از ادرین لوکای کله مدادشمعی رو انتخاب کردی دوست نمیشدم راوی : مرینت بلند میشه و الیا رو هل میده و سر الیا میشکنه و مرینت ۱ هفته از مدرسه اخراج میشه 😔
راوی:(😐😐😐)(بخاطر عصبانیت مرینت) مرینت بعد از اخراج شدن از مدرسه رفت و یک هفته (به قول قدیمیا) به کار های زشت و نا پسندش فکر کرد🤣 و وقتی اومد مدرسه از الیا بسیار عذر خواهی کرد و دل الیا رو بدست اورد و الیا بخشیدش🥰 و لوکا هم به مرینت گفت: ببین مرینت من نمیخوام به خاطر من اسم تو بد به نظر بقیه بیاد مرینت: نه عزیزم...... کردن
لوکا : من برای امروز یه عالمه برنامه ریختم عشقم اول میریم یکم پارک بعدش میریم پیش اندره و بعدش هم میریم برج ایفل و بعدش هم میریم کنار رود سن مرینت : وااای لوکا واقعا ممنون اما من امروز باید به پدر و مادرم قول دادم کیک ها رو برسونم لوکا : چه عالی من هم کمکت میکنم
راوی: مرینت و لوکا ۲۰ تا کیک رو به دست مشتری ها رسوندن و تا ساعت ۸ شب رفتن خوش گذرونی و عشق و حال و بعدش رفتن رستوران یه غذای خوشمزه خوردن و رفتن خونه تا برای امتحان فردا (😱😵) اماده بشن (بیمزه ها تا ساعت ۹ شب بیرون بودن فردا هم امتحان داشتن 😐)
ممنون که خوندین اگه خوشتون اومد و پارت های بعدی رو خواستین توی کامنت ها بنویسید (وووووااااااییییی باز گفت کامنت بزارید بابا بسه میزنم شل و پلت میکنما دهنمونو سرویس کردی اه) 😂😂😂😂 کامنت بزارید پرچم ما همیشه بالاست
خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
باحالللللل🥺🥺
ممنون♥♥
عالیییییی
ممنون
ممنون بعدی ❤️
ممنون
بعدی توی بررسیه
آفرین همینجوری ادامه بدید که میشه بهترین داستاننننننننن
ممنون چشم