6 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝘳ꫝ༆ انتشار: 3 سال پیش 172 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سناریو از جین💧
"شاید فکرش رو نمیکردی که علاقت به آشپزی ممکنه قلبت رو هم خوش طعم بکنه!"
به ساختمون بلند بالا نگاهی انداختی و آب دهنت رو قورت دادی، با حیرت زیر لب زمزمه کردی:
-باورم نمیشه بالاخره میتونم توی همچین رستوران بزرگی کار کنم!
وارد رستوران شدی که دیدی هنوز مشتری داخل نیومده، به طرف یکی از گارسونهای در حال آماده شدن رفتی و گفتی:
-ببخشید، من چند روز پیش با آقای کیم قرار داد بستم و به عنوان آشپز جدید اینجام، ممکنه منو راهنمایی کنید؟
گارسون با خوش رویی تعظیمی کرد و گفت:
×کارت شناساییتون؟
کارتت رو در آوردی و بهش نشون دادی که سر تکون داد و گفت:
×از این طرف لطفا.
تو رو به طرف اتاقی که سه تا زن دیگه هم مشغول پوشیدن لباسهای فرم و آماده شدن بودن هدایت کرد، تقهای به در زد که همه حواسشون به تو جمع شد.
×ایشون آشپز جدید هستن، لطفا ایشون رو راهنمایی کنید و قوانین رو توضیح بدین.
و سریع از اونجا دور شد، یکی از آشپزهای زن که میخورد یه دختر هم سن خودت باشه به طرفت اومد، تعظیمی کرد و گفت:
~اسم من داهیونه، بیا داخل تا همه چیز و برات تعریف کنم.
داخل رفتی که به یکی از کمدها اشاره کرد و گفت:
~اینجا جاییه که باید وسایلهات رو بزاری و لباسهات رو تعویض کنی، آقای کیم خیلی روی پوشیدن لباس تمیز و یک دست حساسن پس باید مواظبشون باشی.
وسایلت رو داخلش گذاشتی و لباسهات رو با اون لباسهای سفید مخصوص عوض کردی، پیشبند رو دور گردنت انداختی و از پشت به اون گره زدی و گفتی:
-خب، حالا احساس میکنم آماده باشم.
سر تکون داد و بهت اشاره کرد که دنبالش بری، از سالن پشت میز صندوق رد شدین که وارد یه آشپزخونهی بزرگ و مجهز شدین.
با دهان باز به امکاناتی که حتی توی عمرت ازشون استفاده نکرده بودی خیره شدی که داهیون سقلمهای به پهلوت زد و گفت:
متعجب در حالی که سرت رو خم کرده بودی آروم پرسیدی:
-آقای کیم میاد اینجا و به کارمنداش سر میزنه؟
داهیون در حالی که چشمهاش اطراف رو میپاییدن گفت:
متعجب گفتی:
-ا...ا...اون...خ...خ...خودش اینجا...ک...ک...کار میکنه؟ اوه خدای من!
داهیون سرش رو بلند کرد و گفت:
~تمام چیزایی که اینجا پخته میشن از زیر دست آقای کیم رد میشه، اگر مزشون به حد کافی خوب نباشه و یا اشکالی توی تزئین یا هر چیز دیگهای وجود داشته باشه تنبیه میشی.
سرش رو پایین آورد و آروم گفت:
~ممکنه وادارت کنه که تمام ظرفها رو به تنهایی بشوری و بعد جلوش زانو بزنی و دوباره به کار اشتباهی که کردی اعتراف کنی، یا کل زمین رو طی بکشی، اگر چند بار تکرار بشه اخراج خواهی شد!
سرت رو به نشونهی تفهیم تکون دادی که یکی از آشپزهای پسر جوان با دیدن آقای کیم سریع تعظیمی کرد و گفت:
آروم کنار گوش داهیون پچ زدی:
-ببینم این پسره شکرپاچ اینجاست؟
داهیون در حالی که سعی داشت خندش رو کنترل کنه نیشگونی از پهلوت گرفت و گفت:
~دختر روز اول کار دنبال دردسر میگردی؟ آره اون همیشه با کارایی که میکنه حسادت بقیه رو نسبت به خودش بالا میبره، شاید چون آقای کیم از اینکه کسی از صورتش تعریف کنه خوشش میاد بهش بها میده...هر چند اون واقعا خوش چهرست و نیازی به تعریف نداره!
خواستین کارتونو شروع کنید که گارسون با نگرانی و عجله داخل شد و گفت:
×سفارش گوپچانگ داریم، کسی بلده این غذا رو درست کنه؟
همهی آشپزها بهم نگاه کردن و سرشون رو پایین انداختن، آقای کیم هم در سکوت در حالی که دست به سینه با انگشتش روی بازوش ضرب گرفته بود به آشپزهاش نگاه میکرد، انگار منتظر بود تا همه بگن نه و همون لحظه تک تکشون رو جریمه کنه!
آروم دستت رو بالا بردی و گفتی:
-من بلدم.
نگرانی تو چشمهای گارسون تبدیل به لبخند گشادی روی لبهاش شد، سر تکون داد و سریع بیرون رفت.
به طرف مواد مورد نیازت رفتی که آقای کیم با عصبانیت غرید:
+چرا سر جاتون خشکتون زده؟ یه آشپز تازه کار داره سابقهی آشپزهای چندین سالهی من رو زیر سوال میبره، خجالت آوره...برگردین سر کارتون تا بیشتر از این عصبانی نشدم!
بعد از به اتمام رسوندن پخت غذا اون ها رو داخل ظرف چیدی و با ادویه کارت رو تکمیل کردی.
با شوق ظرف رو روی میز مقابل آقای کیم گذاشتی و منتظر بهش نگاه کردی، آقای کیم در حالی که مشغول تفت دادن پیاز بود به طرف میز اومد، با دیدن ظاهرش ابرویی بالا انداخت و آروم چاپستیک رو دستش گرفت، مقداری از غذا رو داخل دهنش گذاشت و شروع به جویدن کرد.
مکثی کرد و چاپستیک رو روی میز گذاشت که با استرس دستهات رو مشت کردی و بهش زل زدی.
+این غذا...
سرش رو بالا آورد و با هیجان و لبخند گفت:
+عالی شده!
نفست رو از سر آسودگی بیرون فرستادی، تعظیمی کردی و بعد از پر کردن یه ظرف غذای دیگه و تزئین اون، رسوندنش به مشتری رو به دست گارسون سپردی.
دو هفته از شروع کارت تو محل جدید میگذشت و هر بار سفارش غذای گوپچانگ
بیشتر میشد، به طوری که گاهی اوقات بقیه تصمیم میگرفتن که طرز تهیهی این غذا رو از تو یاد بگیرن، چون منوی سرو غذا تقریبا پر شده بود از سفارش گوپچانگ!
همچنین انقدر پیش آقای کیم وجههی عالی داشتی که آقای کیم گاهی بدون تست کردن غذاهات اجازه میداد که اونا رو برای مشتری سرو کنن، توی درست کردن بعضی از سفارشهایی که به خودش میدادن ازت کمک میگرفت و بعضی وقتها هم با جا به جا کردن وسایلت سر شوخی رو باهات باز میکرد.
آخرین ظرف رو هم تزئین کردی، عرق پیشونیت رو با پشت دستت پاک کردی و بی حال روی صندلی نشستی.
آقای کیم با طعنه گفت:
+شماها چرا نشستین؟ نکنه منتظرین مشتریها بیان برای شما غذا سرو کنن؟
همه سریع از جاشون بلند شدن و هر کس به طرفی راهی شد. کانگی، همون پسری که برای هزارمین بار بهش میگفتی شکرپاچ به طرفت اومد و گفت:
•به نظر میاد که خسته باشی، سفارشهای جدیدی که گرفتی خیلی زیادن...میخوای کمکت کنم؟
لبخند فیکی زدی و سرت رو به طرفین تکون دادی و گفتی:
-ممنونم، خودم از پسش بر میام.
لبخند کانگی از روی صورتش محو شد و سری تکون داد، از کنار میزت فاصله گرفت و مشغول کار خودش شد.
از جات بلند شدی و آستینهات رو برای شروع کار بالا زدی، لحظهای دستت به چیزی خورد و روی زمین افتاد، خم شدی که برش داری. در همون لحظه کانگی از کنارت با مکث کوتاهی رد شد، متعجب بالا اومدی و بهش نگاه کردی که دیدی حتی حواسش به اطرافش هم نیست چه برسه به تو!
بعد از اتمام کار ظرف رو رو به روی آقای کیم گذاشتی و گفتی:
آقای کیم با خیال اینکه این غذا هم میتونه مثل بقیه خوشمزه باشه لقمهی بزرگی رو داخل دهنش گذاشت اما به محض جویدن به سرفه افتاد و با عجله به سمت سرویس بهداشتی دوید.
بهت زده به غذا خیره شدی و گفتی:
-ی...ی...یعنی...
با صدای داد آقای کیم همه از جاشون پریدن و ترسیده بهش نگاه کردن.
+افتضاح، ببینم چطوری روت میشه اینو جلوی مردم بزاری؟ حالمو بهم زد!
ناباورانه سرت رو تکون دادی و گفتی:
-اما...اما من اینو مثل...ب...بقیه درست ک...ک...کردم.
آقای کیم با اخم چاپستیک تمیزی رو جلوت گذاشت و گفت:
آهسته یه مقدار از غذا رو داخل دهنت گذاشتی اما با احساس تلخی و شوری بیش از حدش به سرفه افتادی، داهیون مقداری آب بهت داد و پشتت زد تا سرفهی ناشی از مزهی بد غذات آروم بگیره.
شرم زده سرت رو پایین انداختی و گفتی:
-دیگه...تکرار...نمیشه!
آقای کیم پوزخندی زد و گفت:
+نبایدم تکرار بشه، بعد از بسته شدن سفارش گیری ظرفها رو میشوری، الانم این غذا رو بریز دور و یکی دیگه درست کن.
همه با ناراحتی و دلسوزی به تو چشم دوختن اما کانگی با لبخند عمیقی گفت:
•آقای کیم اون یه تازه وارده و قوانین اینجا رو نمیدونه، بهتر نیست اونو ببخشید؟
آقای کیم با خونسردی شونهای بالا انداخت و گفت:
+تازه وارده، یه بار که تنبیه بشه یاد میگیره!
گوشهی پیشبندت رو که حالا توی دستت مچاله شده بود رو رها کردی و ظرف رو برداشتی، تمام محتویاتش رو خالی کردی و از اول شروع به درست کردنشون کردی.
کانگی با نیشخندی نزدیکت شد و گفت:
•مطمئنی بازم کمک نمیخوای؟ دفعهی قبل رو که خراب کردی!
اخمی کردی و سعی کردی نادیدش بگیری، اصلا رو مود تحمل کردن نبودی و امکان داشت مثل بمب ساعتی منفجر بشی.
داهیون کانگی رو صدا زد و گفت:
~هی کانگی شی، بچهها به کمکت نیاز دارن.
پوزخند صداداری بهت زد و با طعنهای به شونت از کنارت دور شد، احساس میکردی از گوشهات دود بیرون میزنه و فقط یک محرک لازم بود تا مثل بشکهی باروت آتش بگیری.
داهیون به طرفت اومد، دستش رو روی شونت گذاشت و گفت:
~ببینم توام فهمیدی؟
دستش رو پس زدی و گفتی:
-تنبیه شدن منو که همه فهمیدن!
داهیون با تعجب انگشتش رو چند بار ضربه وار به سرت زد و گفت:
~چی داری میگی دختر؟ قضیهی خراب شدن غذاتو میگم؛ کانگی توی غذات ادویهی مخصوص کیمچی ریخت بخاطر همین بود که مزهی بدی بهش داد.
متعجب همراه عصبانیت به داهیون خیره شدی و ل.ب زدی:
-تو گفتی اون غذای منو خراب کرده؟
سر تکون داد که دستهات رو مشت کردی و غریدی:
-کانگی لعنتی.
ظرف رو آب کشیدی و داخل جا ظرفی گذاشتی، آرنجت رو به پیشونیت کشیدی و عرقهاش رو پاک کردی که با بسته شدن شیر آب، سرت رو بالا آوردی و دیدی که آقای کیم بالای سرت ایستاده.
مضطرب و ترسیده آب دهنت رو قورت دادی که گفت:
+دیگه نمیخواد ظرفا رو بشوری.
بهت زده نگاهتو بهش دادی که گفت:
+چرا گذاشتی؟
متعجب پرسیدی:
-منظورتونو متوجه نمیشم!
دستش رو روی بازوت گذاشت و گفت:
میخکوب به چهرش زل زدی، لبهات رو تکون دادی اما هیچ حرفی از بین اونها خارج نمیشد.
+من دیدم که کانگی پودر ادویهی مخصوص کیمچی رو داخل غذات ریخت، اما تو انقدر حواس پرت بودی که قبل از جوشوندنش یادت رفت مزش کنی!
سرت رو پایین انداختی و در حالی که با انگشتهات ور میرفتی
لب زدی:
-متاسفم
آقای کیم سریع جواب داد:
+کسی که باید متاسف باشه تو نیستی.
چشمهای از تعجب گشاد شدت رو بالا کشیدی که گفت:
+من باید متاسف باشم که با وجود دونستن ریشهی مشکل باز هم از تو توقع داشتم که نتیجهی خوبی بهم بدی.
مکثی کرد و گفت:
+باید عذرخواهی کنم ازت اما قبلش...
دستش رو از روی بازوت برداشت و چشمهای پر تلاطمش رو بهت دوخت، زمزمه کرد:
+رفتارت در مقابل بقیه یه طورایی...باعث شد که بیشتر ازت خوشم بیاد و حالا...
دستهات رو گرفت و بالا آورد و گفت:
+میخوام اون احساس بی پروای پرخاشگر و تبدیل کنم به یه گنج بی بدیل و اونو بهت هدیه بدم، ممکنه؟
پلک زدی و سرت رو پایین انداختی، به گوشهات اعتماد نداشتی، یعنی مسته؟ شایدم عقلشو از دست داده!
آروم صدات کرد که از دنیای خودت بیرون پریدی، کمی تعلل کردی و بعد جواب دادی:
-فکر کنم...بتونم اون هدیه رو به عنوان یه شروع بپذیرم.
آقای کیم لبخندی از روی رضایت زد که گفتی:
-آقای...
آقای کیم انگشت اشارش رو روی لبات گذاشت و گفت:
+آقای کیم نه، اسم من جینه...ولی تو میتونی ورلد واید هندسام صدام کنی، اگر فقط جین خالی صدام کنی قول نمیدم این دفعه به کانگی نگم که به جای یه قاشق پودر کیمچی یه تانکر داخلش خالی نکنه!
چند ثانیه در سکوت بهش زل زدی و بعد هر دو زدین زیر خنده.
شاید فکرش رو نمیکردی که علاقت به آشپزی ممکنه قلبت رو هم خوش طعم بکنه!
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
عررر چقد خوب بود
تنکک
واو واو...عالی اجی خیلی خوب بود🤩💜❤
بوس بت
خیلی خوب بود کاش ادامه داشت
تنکیو لاو خوشحالم ک دوسش داشتی🥺❤
کاری نکردم
عالی بود
تنکیو بیب🥺💔
لایک...فالو شدی بک بده💜
فالویی فال ک
فالویی♡