
سلام اول از اون ناظر خواهش میکنم ک قبول کنن داستانام نشر پیدا کنه

.داستان ؛؛؛ من عاشق برادرم شدم .... خب اگه ب صفحه ام هم مراجعه کنئد .........میتوانید داستان راببیند اگه روی اینترنت سرچ کیند می بینید ......هرکی خوشش اومد اونجابگه میزارم .....خب من دو تا داستان دیگه گذاشتم یکی اسمش پوکر فیس من اون یکی هم عشق پلگ ب مرینت اون دو تارو هم بخونید وای این یکی جالب تره خیلی خب اینجا ادرین وقتی پدر و مادرش میمیرن میره پیش خاله اش و عاشق مرینت میشه مرینت خیلی کوچیک بودن و فکر میکرده ک ادرین برادرش و این احساس ک بهش دارن خواهر برداری ولی کم کن متوجه میشه ک عشقه. حالا از طرفی فکر میکنه عاشق برادرش شده ولی متوجه میشه ک ادرین برادر واقعیش نیست ولی ادرین همیشه اونو ب چشم ی خواهر میبینه وقتی ک میگه ک باهام ازدواج کن. ادرین قبول نمکینه و میگه ماباهم سر ی سفره غذا خوردیم و زیر ی سقف خوابیدییم تو خواهر کوچولوی منی چطور میتوونم باهات ا.ز.....د.....و...ا..ج کنم عقلت از دست دادی... نظرتون چطوره لطفا اگه خوشتون اومد توی تست هاتون این داستان معرفی کنید یا وقتی کامنتی توی دست های بقیه میید اینو معرفی کنید شرایط گذاشتن ۳۰تا لایک
خوب شروع میکنم ادامه اسلایید بعد
ماریا : گوشش گرفتم و گفتم مگه بهت نگفتم ک دیگه مخ دختر ها رو اینجوری نزن اون از اوندفعه ک با خاله الیا و کاترین و همیشه هم ک به مامان میگی ... لوکا ؛ خواهر ولم کن .. املیا ولش کن گناه داره ... لوکا: حق با امیلی ولم کن .... ماری ؛ چی صداش کردی چقد زود صمیمی میشی
لوکا ؛ ولم کن ... ماریا و.؛ ولش کردم سریع در رفت من و امیلی هم با هم خندیدم .... لوکا ؛ بدو بدو رفتم ک خوردم ب ی. نفر سرم که بلند کردم دیدم اگرستع .... من : ادرین اگرست تو اینجا چیکار میکنی ..... ادرین ؛ پدر صدام کن .... لوکا من پدری ندارم تو به من و مادرم .خ.ی...ا......ن...ت کردی
باعث شدی ک من و خواهرم توی مدرسه هر بار مسخره بشیم هم کلاسی هام چ حرفا که ب خواهرم نزدن من مجبور شدم ادمی باشم ک همه اش بقیه رو کتک میزنه ک از خواهرش محافظت کنه ( خب بچه هایی ک این داستان رو میخونن تعدادتون میدونن بیشتر از ۴۰ نفره ولی این داستان همه اش ۵ الی ۷ تا لایک داره پس سریع لایک کنید اگه میخواهید ادامه اش بدم )
ادرین ؛ من قسم می خورم ک تمام ایین 14، سال که بیش از ی دهه از عمرم تنبیه شدم ولی باور میکنی ک حتی یادمنمیاد چ اتفاقی افتاده بی احساس شده بودم قول میدم ک بقیع عمرم جبران کنم ........ لوکا ؛ بعضی چیز ها قابل جبران نیست
لوکا ؛ اگه میخوای جبران کنی برو برای مامان ام جبران کن ک خیلی سختی کشیده .... ادرین ؛: چشمام ک از اشک پر شده بودن رو مجگوندم و گفتم ببخشید ..لوکا ؛؛: حالا میشه بری ..........
از زبان لایلا : ۱۴ سال پیش معجزه گر پروانه رو به دست اوردم در جنگ بین لیدی باگ و هاکماث ..... ۱۴ سال پیش ع.ش..ق اولم از دست دادم و باز .ع.ا.ش.ق. شدم ولی فیلیکس هم مرد دوباره ع.ش.ق.م....ولی یکم دلم خنک چون ی انتقام از ادرین و مرینت گرفتم ... ولی من هیچ کاری با ادرین نکردم چون نمیتونستم ب فیلیکس خیانت کنم

ممنون که داستان ما را دنبال کردید .......... راستی من ۱۰۰ تایی شدم برای تبریک لایک ام کنید و نظر های قشنگتون ثبت کنید تا پایان برید و در چالش شرکت کنید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ:نه اون خودشو از من رونده ولی من نه
عالیییییییییییییییییییییییسیییسسسسییییییییییییییییییییییییییی
ببین اگه ادامه ندی با این 😐پوکره طرفی اینطوری با تمسخر نگاه نکن فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه الانم نقشه رو بت میگم این پوکره پیش از هزاران طرفدار داره این میره به همه میگه که تو اذیتش کردی و همه میرزن سرت تامام
ی نفر دیگه لایک کنه میزارمش بعدی رو
ای عالی عالی عالی عالی و پرتقالی
ادامه بده و گرنه پخ🔫😐
حتما
♥️♥️♥️🦋🦋🦋🦋
ی چیزدیگه با حمایت از ما میتوانید ادامه داستان را نیز بخوانید😅
عالی بود
ج چ:شاید
ممنونم