7 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🤍🌸Rose انتشار: 3 سال پیش 388 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بعد مدت ها با پارتی نو و جدید (✪‿✪) سعی میکنم پارت بعدو زود بزارم💕😽بریم برای یک بمب هیجاااان😍چون فاصله شده پیشنهاد میکنم پارتای قبلو بخونید🐾🌟
آنچه گذشت♡_همون طور که خنده با خجالتمو تماشا میکرد در رو برام بست و سمت راننده سوار شد بعد از استارت یک اهنگ ملایم از جاستین بیبر گذاشت که باعث شد من توی شیشه و مناظر سئول محو شم...♡
_مدت زمانی گذشته... و مهم نیس چقده
واقعا فقط میخام محو باشم،محو در روزمرگی مردم سئول...رفت آمد های تلخ و شیرین...خیابان های ساده،وسیع و زیبا که با برگ های پاییزی درختان تزئین شدن... دخترکی که آبنبات چوبی دستشه
یا حتی پیر زنی که نایلون به دست از خریدی برمیگرده...رفت و آمدای سریع مردم مدام با آوای«سووو سووو لونلی» جاستین در هم آمیخته میشد*پ. ن: اهنگ لونلی جاستین بیبر*
بغضی درونم بود که معنی گریه نداشت😊بیشتر بوی آرامش میداد،واقعا فشار سنگینی روم بود...درسته با خوشبختی محض رو به رو شدم ولی...ولی حضمش برام خیلی سنگین بود
دلم میخاست گریه کنم ولی جایز نبود☹️
بیشتر سعی داشتم این بغضو تبدیل به لبخند کنم و خدا رو شکر گذار باشم🙏🏻😇
(جونگکوک):هیچ میدونی 2 ساعته دارم تو شهر دور میدمت؟ دیدم تو حال خودتی چیزی نگفتم...گشنت نیس؟ من که گشنمه😅😋
*خدایااا حواست کجاس دختر اه افتضاح کردی این چه حالیه به خودت گرفتی🤦🏻♀*
مثلا خیلی عادی خودمو جمع و جور کردم و لبخندی زدم:وعووو دو ساعت؟؟😳😂ااا من خوبم چیزیم نیس بانی
ساعت چنده مگه؟*به خودم که امدم دیدم بدنم ضعف عجیبی گرفته*ااا باشه اگه میخایم چیزی بخوریم اوکیه😢😅
(جونگکوک):ااا ساعت 13:10 عه..امیدوارم....😕پس بریم رستوران دیگه آره؟؟😉
(ا/ت):بریمـ... ااا باشه🙁🧐
_چشمش رو از آیینه ماشین برداشتو مشغول رانندگی شد بعد مدت جایی توقف کرد که روبروش یک رستوران اوپنِ خیلی بزرگ بود...با دیدنش حس خوبی بهم دست دادو انگاری شارژ شدم
تو ایران که اینقد ی رستوران نمیتونست شیک باشه😂🤦🏻♀
سعی کردم انرژی خوبی از خودم نشون بدمو پیاده شدم که به طرز عجیبی هم زمان با پیاده شدن جونگکوک بود
(جونگکوک):اعــ پیاده شدی😂
_موهامو اروم پشت گوش انداختمو خنده ای کردم...اونم ازم دعوت کرد که شروع به راه رفتن کنمو پشت سرم راه افتاد
بعد اینکه خیابون رو رد کردیم جونگکوک با قدم های استوارش ازم پیشی گرفت و پشت میزی که رزرو کرده بود واستاد...منم به سمتش رفتم و نشستم...
_جونگکوک جذاب با عینک دودیش محو در خورشید تابان ظهر بود...
سکوتش باعث میشد احساس عذاب بیشتری کنم.... هی آب دهن... هی آب دهن
اه خشک شد گلوم😤خب اصن حرف میزنم...
(ا/ت):به چه دلیل... منو اینجا اوردی؟
_روشو برگردوند، دستشو زیر چونش گذاشتو گفت:به دلیل اینکه چیزی بخوریم و حرف بزنیم😐😂😂بعد همین جور که میخندید منو رو برداشتو نگاهی انداخت
(جونگکوک):چی میخوری؟
(ا/ت با آشفتگی):نم.. نمیدونم هرچی تو میخوری..😇
_جونگکوک که انگار فهمیده بود شوق شور اولم به نگرانی و عذاب تبدیل شده سکوت کرد و ترجیح داد دوتا شیرموز بستنی سفارش بده
_تعجب میکردم که همه چی داشت حتی دسر شیرموز بستنی😅
همینجور که سرمو پایین انداخته بودم گفت:از چیزی نگرانی؟؟؟
_یک دفعه فرو ریختم....میترسیدم حسم لو بره...اخه چطور بگم حس میکنم دوسم داری برای همون دلشوره دارم😶😰
(ا/ت):نه... نی...نیستم ینی هستما ولی مهم نیس*اههه خاک توسر خودت کنن عین بچه ها شدی چه طرز حرف زدنه😥*
(جونگکوک):اوکی اوووکی😂😂همین که درست حدس زدم جای خوشالیه....
بابا نمیگی من خوب بلد نیستم ابراز کنمـ... باز خجالت میکشی کلا نمیتونم😂 مثل خودمی خوبه والا خجالتی ها جذابن😏😂
_منی که انگار از شدت ولوله درونم ناگهان تبدیل به سنگ شدم خیلی سرد پرسیدم...
(ا/ت):چیو میخای ابراز کنی؟🤨
~هول کرد...با اینکه نگاش نمیکردم از حرکت دستاش مشخص بود نمیدونه باید چیکار کنه....از اینکه اینجوری حیرونش کردم خجالت میکشم اما خب نمی دونم چم شده....
با استرس چشمامو بالا کشیدمو گفتم
(ا/ت):ببخشید.. معذرت میخام نمیخاستم اینطور بشه...اگه نمیتونی لازم نیس بگی ببخشید نمیدونم چم شد😔
(جونگکوک):هوففففف ایرادی نداره
... چیزی نگذشت که سفارشات رو میز نشست
از شدت حس گندکاری و شعله درونم فقط لیوان رو ورداشتم،نی تو دهنم کردمو مک زدم
جونگکوک خنده ریز و دلبرانه ای کردو اونم مشغول خوردن شد
(جونگکوک):میدونی اولین کسی هستی که میزارم جلوم شیرموز میل کنه؟
(ا/ت):😂😂😂♥️لطف داری خرگوش
_دوباره سکوت کرد.... پاهاشو به زمین میکوبید...انگار اونم حسی شبیه من داشت اما.... امان از اینکه نمیشه توصیفش کرد
گارسون با ورودش این خلا سنگینو شکست
(گارسون):از اونجایی که اولین باره به رستوران ما میاید ما براتون هدیه ای در نظر گرفتیم،امیدوارم خوش بگذرونید خانم و آقای محترم😊بعد جعبه رو میزاره و میره...
(جونگکوک):وعووووو🤩🤩نمیخای بازش کنی؟
(ا/ت):من؟؟؟
(جونگکوک):اره تو
_جعبه رو اروم تو دستام گرفتم...
ذره ذره درشو میدادم بالا و....؟؟!!!
هیییییییع😱چ چی..باورم نمیشه
ی ست الماس؟
(ا/ت):هی نگو این فقط کار رستورانه😑
(جونگکوک):😂😂😂😅نه خب.... مبارکت باشه❤️💖
_واییییییی خدایااااا شکرتتتت🤯تمام بی حسی و ترسم به شور و شوق تبدیل شده نفس از سینم بیرون نمیاددددد😳🤯ای خدااا وای یکی نجاتم بده در حالی که با سنگینی شوق نفس میکشیدم و دستام میلرزید دستمو اروم جلو دهنم گرفتم و سعی کردم گریه نکنم😍🤩
*واقعا نمیتونم باور کنم میفهمی؟؟؟*
(پ. ن:بفهمش😂)
تا به خودم امدم دیدم جلو پام نشسته
جیغی کشیدمو از روصندلی بلند شدم
گریه داره واقعا دارم میمیرم😭
زبونم بنده......
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
100000
واوووووو عالی بود تو نمرت از ۱۰ هم گذشته بی نهایتهههه
فداتتتتت شم عجقم نظر لطفته💎😌
💜💚💙💖❤
۱۰ خیلی داستانت خوبه
ممنون زیبای خفته من❣️🎉🎈
اجی میشی؟
من خواهر همه ام...
جانم بفرما؟
سالیبن صدام کن 16 سالمه✔️💜
اسم اسلیم انا هست دوستام جنی یا ملکی رپ
یا پرنسس حسن صدام میکنن 🥲
چه اسم قشنگیییییی😃💛خوشبختم🤗