
سلام بچه ها پارت جدید👋🏼
از زبان ا/ت :وقتی رفت ی نصف راحت کشیدم . زنگ خورد آخرین کلاس بود.🔔 رفتم نشستم تو نمیکتم یک دختر اومد بهم گفت : سلام من یونا هستم.میای باهم دوست بشیم گفتم :سلام منم ا/ت هستم خوشبختم آره حتما گفت: فکر نکنم درباره این پسری که کنارت میشینه چیزی نمیدونی درسته خب بزار برات دربارش بگم اسمش که خودت میتونی کیم تهیونگ هست اون محبوب مدرسه اس همه دوستش دارم روش کراش دارن اون دوتا دوست داره به اسم جیمین و جونگ کوک که هر سه تاشون خیلی خوشتیپن و قلدر مدرسه هستن و اینکه مراقب باش پا رو دمشون بزاری وگرنه بدجوری پشیمون میشی گفت: اوکی ممنون که دربارشون گفتی تو ذهن ا/ت: مگه اینا کین که اینقدر ترس ناکن من که بهشون محل نمیدم تمام .
از زبان تهیونگ :ا/ت واقعا دختر خوشگلی بود حس خوبی بهش داشتم . رفتم تو کلاس دیدم ا/ت موهای قهوه ایش رو داره میبنده محوش شدم سریع از فکر اومدم بیرون رفتم نشستم پیشش بعد محلمم نداد منم بهش محل ندادم معلم اومد درس داد کلی هم مطلب منم خوابیدم رو نیمکت زنگ خورد با صدای یکی که مثل ا/ت بود بیدار شدم از زبان ا/ت : زنگ خورد منم میخواستم برم که دیدم تهیونگ خیلی کیوت خوابه منم دلم نیومد بیدارش کنم اما از سر لجبازی گفتم :هی بیدار شو میخوام برم اونم بیدار شد کیفش رو برداشت و رفت منم رفتم خونه رسیدم مامانم تو پذیرایی نشسته بود قهوه داشت میخورد گفتم :سلام مامانی جون مامان: سلام دختر گلم خوبی مدرسه خوب پیش رفت روز اول ؟ گفتم : آره خوب بود .😊 مامان : خوبه گلم اها راستی دخترم امشب قراره برامون مهمون بیاد یکی از شرکای جدید پدرت گفتم :اوکی مامان شب :

قرار شد برامون مهمون بیاد منم رفتم بالا یکم استراحت کردم تکالیفم رو نوشتم رفتم حموم اومدم موهامو خشک کردم لباس قرمز تا بالای زانو پوشیدم آرایش ملایمی کردم رفتم پایین رفتم که یهو تهیونگ و خانم و آقایی رو دیدم از تعجب داشتم سکته میکردم نصف آرومی کشیدم رفتم پایین پیش مامانم نشستم از زبان تهیونگ : داشتم به حرف های مامان و بابام گوش میکردم که یهو یک دختر که اون ا/ت بود از پله ها اومد یک لباس قرمز پوشیده بود . خیلی هات شده بود بدن سفیدش نمایان میشد داشت دیوونم میکرد رفت نشست پیش مامانش بابا ا/ت: این دختر من ا/ت هست ا/ت: سلام من ا/ت هستم خوشبختم مامانم : سلام دخترم من خانم کیم هستم و ایشون پسرم تهیونگ هست. ا/ت به من نگاه کرد گفت: بله ایشون رو میشناسم همکلاسیم هستش . از زبان ا/ت : رو به تهیونگ کردم بعد روبه خانم کیم گفتم: بله میشناسمش هم کلاسیم هست. خانم کیم چقدر هم عالی که همین دیگه رو میشناسید . مامان بابام با آقا و خانم کیم درحال صحبت بودن تهیونگ خیلی به من نگاه میکرد هم مخصوصابه پام لباسم واقعا باز بود . لباس ا/ت :👆🏼
مامانم گفت :برید داخل حیاط باهم صحبت کنید . گفتم : باشه مامان روبه تهیونگ کردم و اونم پاشد رفتیم تو حیاط نشستیم رو صندلی ها تهیونگ :فکر نمیکردم تو دختر شریک بابام باشی گفتم :منم فکر نمیکردم تهیونگ: بنظرت لباست باز نیست گفتم: نه چطور مگه ببینم نکنه اذیتت میکنه. تهیونگ: نه بابا چرت نگو. صدای مامانم اومد گفت: بیاین برای شام گفتیم : باشه خواستم پاشم تهیونگ دستم رو گرفت من رو چسبوند به خودش گفتم: هی ولم کن تهیونگ: باشه فقط فردا چیزی درباره شریک شدن بابا هامون نگو نمیخوام فکر کنن قرار میزاریم .گفتم: اتفاقا منم میخواستم همینو بگم . رفتیم تو شام خوردیم اونا خداحافظی کردن و رفتن منم رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم رفتم خوابیدم .
از زبان نویسنده فردا صبح : ا/ت سریع حاضر شد صبحانه خورد رفت به طرف مدرسه بالاخره رسید رفت سرکلاس نشست یونا اومد پیشش یونا: سلام ا/ت ا/ت: سلام یونا یونا : میخواستم برای امشب دعوتت کنم به یک مهمونی که به مناسبت تولدم گرفتم ا/ت: تولدت مبارک باشه حتما میام ساعت چند فقط یونا : ساعت ۹ شب شروع میشه فقط ا/ت .. هیچی زنگ ناهار میگم ا/ت : اوکی کلاس شروع شد تهیونگ خوابید رو میز ا/ت مطالب رو نوشتم زنگ ناهار خورد همه رفتن ا/ت رفت بعد تهیونگم پشتش رفتن سمت سالن غذا خوری رفتن .
از زبان ا/ت: رفتم سمت سالن غذا خوری غذا مو گرفتم نشستم بعد یونا اومد گفت: بچه ها به من نگاه کنید . گفت: من به مناسبت تولدم که امشب هست میخوام قرعه کشی کنم ببینم کدوم دختری با کدوم پسری میوفته شروع میکنم داشتم میچرخوند اسمارو که یهو ......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ا/ت و تهیونگ افتاد
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ا/ت و تهیونگ باهم افتادن؟
عااااااااالی
اوردمت تو لیست
... اگاتا
عاللللللییییییییییسیسسیییییییی معرکهههههههههه
... اگاتا
عالی بوددددد
به شدت فوق العاده:)❤🌸
عالی بود پارت بعدو زود بذار
پارت بعد رو زود میزاری وگرنه با ساطور دم در خونتون حاظر میشم