جادوی بیرحم4

المیرا گفت:یعنی امکان داره که.....که که این خودشو... مدیر آلندرانینا گفت:هنوز مطمئن نیستم. با بغض زیادی اینو گفت. بعد المیرا افتاد زمین و به خون دست زد دید خون به فرش رنگ داده😂😕 گفت:خانم مدیر تا حالا شده خون به فرش رنگ بده 😂😆. مدیر گفت:نه تا حالا نشده. وقتی مدیر اینو گفت:المیرا از خنده پوکید و روی زمین پخش شد

بعد مدیر گفت:تو چت شده😟. بعد المیرا گفت:الان میفهمین. روی زمین رو خیلی با دقت گشت و یه جای رنگ گواش قرمز پیدا کرد😂😁. بعد گفت:این...... این خون نیست این رنگه😂😁😀😍

خب بچه ها مطمئنم که گیج شدید پس بزارید برگردیم به شبی که مرالین خواست بره سره قرار:مرالین داشت از پنجره میپرید بیرون که یکهو در اتاق باز شد مرالین پرید سمت تخت خوابش وقتی داشت میپرید دستش به گواش قرمز رنگ روی میزش خورد و افتاد زمین😂😁😀😃 گرفتید؟ یعنی مرالین نکرده و اون خون فقط رنگ بوده و شما الکی ترسیدید😂😅 (وقتی شما این خوندید:😒😐😑 من تو رو میکشم😂)

مدیر آلندرانینیا گفت:مطمئن هستی که خون نیست . المیرا گفت:مطمئن هستم آخر ماه میشه خون به جایی رنگ بده😂 مدیر آلندرانینیا گفت:اگه این خون نیست پس یعنی مرالین یا فرار کرده یا دزدیدنش اگه دزدیدنش باید دنبال دشمنش باشیم. بعد مدیر زنگ زد به پلیس و قضیه دزدی مرالین رو گزارش داد

المیرا هم که در پوست خودش نمی گنجید هم میگفت:لالا لالالا لالا لالالا لالالا. بعد از اینکه تماس خانم مدیر تمام شدم خانم مدیر گفت :المیرا تو برو صبحونه آن رو بخور . المیرا گفت:خانم مدیر من چند بار بگم که خوردم😊بعد خانم مدیر گفت:آها پس برو توی اتاق تا خبری بیاد

المیرا رفت تو اتاقش و در رو بست

از زبان مرالین:

چشمام رو باز کردم دیدم توی به اتاقم و همه جا تاریکه اما از سه جایی یه نور کم می اومد فهمیدم نور از پنجرس دیدم توی اتاق به میزه به روش وسایل منه دیدم روی به صندلی هستم خواستم بلند شم اما تا بلند شدم افتادم روزی اما جالب این بود که صندلی هم همراه من افتاد😂 من به صندلی بسته شده بودم

ای خدددددااا چون همه جا تاریک بود ندیدم به صندلی بسته شدم و حالا خیلی اذیت شدم جون باید صندلی رو هم با خودم حمل کنم چون باید از اینجا برم بیرون تو این فکرها بودم که دیدم در باز شد

خب این پارت هم تمام شد برای پارت بعدی به 5 نظر احتیاج هست یادتان نره 5 نظر😚