
گفت/ البته! من تیکیم! به تته پته افتادم/ چ..چی! یعنی چی؟ تیکی/ اینجا نمیشه توضیح بدم.. امشب خونهی کتنوار میبینمت! خواستم حرفی بزنم ک خیلی ناگهانی ناپدید شد، اون چطور تبدیل به انسان شده!! @فلش بک... از زبان کت :) پاهام سست شدن ~ نه این غیر ممکنه!! بی حال روی زمین افتادم.. رناروژ که حالا از هیپنوتیزم خارج شده بود، گیج و مبهوت به جای خالی لیدیم نگاه میکرد... شدوماث بلافاصله به سمت گوشوارههای لیدیباگ هجوم برد تا برشون داره! ~ تیکی.. معجزهگر!!! شدوماث گوشوارههای کفشدوزک رو پوشید و جمله تبدیل رو گفت/ تیکی اسپاتس آن منتظر بودم اتفاقات وحشتناک بعدی رو ببینم اما هیچ اتفاقی نیافتاد! شدوماث چندین بار جمله تغییر شکل رو تکرار کرد و من کمکم متوجه اشعه های صوتی که از تیکی خارج میشد شدم... چطور ممکنه! اون داشت در برابر هولدر مقاومت میکرد!! تیکی/ سالهای زیادی زندگی کردم و شاهد نابودی انسانها.. اونم فقط بخاطر تغییر گذشته اشتباهشون بودم! آدمای زیادی برای برگشتن کسایی که دیگه نیستن قربانی شدن! چرا دست از گذشته نمیکشین و به آینده نگاه کنید؟! شماها فقط دارید زمان حال که از همه چیز مهم تره رو از دست میدید... چشماتونو باز کنید! این دنیاییِ که میخواستین؟؟ که پیر و جوون یا حتی پدر و پسر به جون هم بیافتین برای رسیدن به خواسته هاتون؟! اگه این چیزیه که میخواید من به عنوان یه کوامی! اگرچه کوچیک.. ولی نمیتونم قبول کنم!
بعد از سخنرانی تعجب برانگیز تیکی همه برای چند دقیقه سکوت کردن... شدوماث قیافه پشیمونی گرفت و انگار با خودش درگیر بود! ولی درنهایت محکم ایستاد و گفت/ من هرکاری برای براورده کردن ارزوم میکنم! تیکی/ شدوماث من هویت تو و همینطور مایورا رو میدونم.. منتظر موندم تا خودتون متوجه بشین که چه راه اشتباهی رو انتخاب کردین... ولی حالا! من از قدرتهای میراکلس کفشدوزک استفاده میکنم و قدرت واقعی عشق رو نشونتون میدم! چی قدرت عشق؟؟ فکر کردم میخواد قدرت میراکلس لیدیباگ رو نشون بده!..
~تیکی تو میدونی اونجا چخبره درسته؟ تیکی/ درسته ولی ازم نخواه که بگم چون نمیتونم! با لحنی طلبکار گفتم/ اونوقت چرا!!؟ مگه لیدیباگ نگفت که من باید همه چیز رو درست کنم! تیکی/ اینو بدون که هرکاری انجام بدی سرنوشت تورو به اون زیرزمین میرسونه!، تو فقط باید به بهترین شکل باهاش روبهرو بشی مرینت... ~ آره آره.. میدونم! فقط خواهش میکنم نگو که الان اونموقعست!! تیکی/ متاسفم ولی هست! ~وایییی من نمیتونم با کتنوار حرف بزنم! اونم الان که میدونم آدرینه.. مطمئنا دست و پامو گم میکنم! تیکی/ مرینت چیزای مهمتری برای نگران شدن وجود داره!! سرفهی مصنوعی کردم/ درسته معذرت میخوام.. بزن بریم! تیکی/ تا اونجایی که یادمه من در گذشته از معجزهگر کفشدوزک استفاده میکنم و به انسان تبدیل میشم! متاسفانه گند میزنم :/! ولی خوشبختانه تو همه چیز رو درست میکنی ~ اگه من همه چیزو درست میکنم پس کتنوار چطوری به اون روز افتاد!!!؟؟ تیکی/ .... ~ خیلی خوب نمیپرسم :| (تیکی اسپاتس.... صدای کسی رو شنیدم! ناشناس/ اممم میشه منم ببرید!..
~ پلگ تویی؟!! نمیدونم.. تیکی لازمه باهامون بیاد؟ تیکی/ من که مانعی نمیبینم.. ممکنه بهش نیاز پیدا کنیم!. دیگه کاری نمونده.. بدون وقفه تغییر شکل دادم و معجزهگر گربه رو به یویوم سپردم!! از پنجره وارد اتاق ادرین شدم.. خیلی وقت بود اینجا نیومدم!.. یه لبخند کوچولو گوشه لبم جا گرفت ولی وقتی همه جای خونه رو بررسی کردم از بین رفت...! ادامه دارد...
خوب دوست داشتین؟ راستی من دو روزه چشمانش شروع حادثه بود رو گذاشتم تو برسیه دعوام نکنید ها اسلاید بعد مدرکش هم میزارم😐

اینا ها
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییییییییییییییی بودددددد
عالی بود
بعدی
🙂
عالی
♥
عالیییییی پارت بعد🌸🌸🌸🌸
چشم🥀🙂
عالییییی اجی😊😍😘
ممنون🙂