10 اسلاید صحیح/غلط توسط: mona انتشار: 3 سال پیش 12 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام
چانگ وو:اما....سونا:خواهش میکنم منو میبخشید اما نمی تونم عاشق کسی بشم که تازه ملاقاتش کردم اگر چه همبازی دوران بچگیم باشه....بعد از یک دقیقه چانگ وو(با چهره ای ناراحت و جدی)باشه هر چی خودت صلاح میدونی....دیگه مزاحمت نمیشم....سونا:دیدم با چهره ای به هم ریخته رفت....جونگین یه نفس راحت کشید(آخه صداش بلند بود)جونگین:خداروشکر رفت...پسره(بوققققق)....سونا:من میرم اتاقم لباسام رو عوض کنم....کاری باهام نداری.....جونگین(لبخند زدم)نه برو منم باید برم بعدا میبینمت.....(خوب الان جونگین تو ی راه داره خوشحالی میکنه و شاده شاده هه هه هه.....بریم سراغ چانگ وو)چانگ وو:الو.....سریع بیا به این آدرس......کار مهمی دارم....چانگ وو:ببین کی اومده.....شریک قدیمیم...سونگ....سونگبا لحن جدی و عصبانی)چی می خوای گفتی بیام.....چانگ وو:خواستم بهت بگم که خیلی وقته دیگه با هم همکاری نمی کنیم......
سونگ:من دیگه عمرا باهات شریک بشم بعد از اون همه اتفاق حتی نمی تونم تو چشای خواهرام نگاه کنم...همش عذاب میکشم از اون اتفاق(بعدا می فهمید)...چانگ وو (با خنده مرموز)اخخ...چقدر تاسف باره....خوب....اگر می خوای نفهمن..سونا باید با من ازدواج کنه...(سونگ عصبانی شد و یقشو گرفت)سونگ:تو بی جا میکنی اسم خواهرمو به زبون بیاری چه برسه....چانگ وو:خودت می دونی وگرنه....سونگ ولش کرد و با عصبانیت سوار ماشین شد و رفت....چانگ وو همینطوری داشت نگاش میکرد...(خوب هنوز از زبون این چانگ وو پدر سوختس)...چانگ وو:بیا تو.....یکی از افرادش:قربان براتون آوردیم.....بده ببینم....قربان چند ماه پیش پارک سونگ 4 تا بادیگارد به نام های کیم جونگین/پارک چانیول/آن تائو/لی لوهان استخدام کرد که مواظب خواهراش باشن اما.....
چانگ وو:کیم جونگین!....اسمش آشناست...صبر کن...اون همون مامور مخفیه نیست که خانوادشو کشتیم؟.....بله قربان خودشه...5 سال پیش یهو ناپدید شد ولی افراد ما ردشو تو لندن زدن ولی بازم گمش کردن......بعد متوجه شدیم که تو این خونه به عنوان بادیگارد کار میکنه....چانگ وو:اینم یه ماموریتشه....نه ....حتما خواستن من و سونگ رو زیر نظر داشته باشن....قربان دستور چیه بریم کارشون رو یکسره کنیم؟....چانگ وو :نه....یه نمایش بهتر سراغ دارم(با خنده شیطانی)......(کلا من این خنده هارو هنوز نگرفتم).....از زبون جونگین:تو راه خونمون بودم...دلم خنک شد که سونا اینجوری جوابشو داد....داشتم میرفتم که صدای شلیک شنیدم....
یه دردی رو تو پهلوم احساس کردم.....همه چی داشت برام تار میشد دستمو گذاشتم به دیوار و اونیکی رو به پهلوم گذاشتم و دیدم دستم پر خون شد...ولی.....(جونگین افتاد روی زمین و بیهوش شد...5 6 نفر ریختن دورش)...آقا...آقا....صدامو میشنوید.....زنگ بزنید اورژانس......یهو تلفن جونگین زنگ خورد.....آقای چویی بود....یک نفر جواب داد.....الو...چویی:من به شماره جونگین زنگ زدم...شما.....نفری:من تو خیابون بودم که دیدم این آقا حالش بد شد و افتاد رو زمین نزدیکش که رفتم دیدم داره از پهلوش خون میاد.....چویی:چی....کی ....کجا....نمی دونم وقتی دیدمشون بیهوش بودن هر چی صداشون کردم بیدار نشدن....(آمبولانس اومد)...چویی:ادرس بیمارستانو بهم بگید....(یک ساعت بعد)(جونگین رو بردن اتاق عمل خون زیادی ازش رفته بود سریع جراحی رو شروع کردن)...آقای چویی رسید و اقای دکتر از اتاق اومد بیرون....چویی:دکتر حالش چطوره.....دکتر:شما نسبتی باهاش دارید؟...چویی:من همکارشم....دکتر:خون زیادی ازش رفته...درصد زنده موندنش 50 50 هه....فقط به خودش بستگی داره که می خواد بمونه یا نه.....
آقای چویی تو شک بودن...همون موقع چانیول و تائو ولوهان رسیدن...چ ت ل:آقای چویی چیشده حال جونگین چطوره؟...چویی:(با حالت شک)دکترا گفتن زنده موندنش 50 50 هه...چ:امکان نداره(همه ناراحتن)....(سونا رفت طبقه بالا و در اتاق رو باز کرد)...جونگین(رنگ پریده و بی حال)سونا..تو برو...الان میام....سونا(تعجب کرده)جونگین...حالت...خوبه؟(اومد نزدیک جونگین)جونگین:آره...فقط...برو...نیااینجا...(دستشو گرفت و چرخوندش)سونا(ترسیده)جونگین...داره...داره ازت خون میاد....(یهو جونگین میوفته زمین)...سونا(با داد و گریه)جونگین...جونگین...چشاتو باز کن...جونگین....یکی کمک کنه(یهو نفس نفس زد)سونا:(با گریه و ناراحتی)وای...خواب بود.....این چی بود من دیدم(رفت سریع موبایلشو برداشت و به جونگین زنگ زد....جواب نداد دوباره زنگ زد...بازم جواب نداد....نگرانش شد....سریع لباسشو پوشید و رفت پایین دید دخترا دارن با چهره نگران پچ پچ میکنن تا سونا رو دیدن ترسیدن و هیچی نگفتن....سونا:(از پله ها داره میاد پایین و با چهره ای مبهم)چی شده....چی داشتین به هم میگفتین؟.....سئوهیون:هیچی....
سونا:(با گریه و عصبانیت)به من دروغ نگین....چی رو از من مخفی میکنین....یوری سونا رو که دید نتونست تحمل کنه:.....تائو زنگ زد گفت که...سونا:(با داد)چی گفت.....یوری(با صدای بلند)جونگین تیر خورده والان بیمارستانه....سونا(شک زده)چی گفتی.....تی...کدوم بیمارستانه؟....(آدرسو گفتن و با ماشین رفت اونجا و وقتی رسید چ ل ت و آقای چویی اونجا بودن)...سونا همینجوری اشک میریخت و یواش یواش به پشت در اتاق ICU رفت....دید جونگین رو تخته و یه عالمه دستگاه بهش وصله....(سونا دستشو گذاشت رو در و فقط اشک میریخت)....سونا:من باید ببینمش...چویی:شما اجازه ندارید....خواهش میکنم فقط برای 5 دقیقه.....قبول کرد گفت فقط برای 5 دقیقه.....سونا رفت داخل و کنار جونگین دو زانو زد....با گریه و ناراحتی:جونگین...خواهش میکنم...خواهش میکنم بیدار شو...منو تنها نذار....مگه قول ندادی همیشه کنارم باشی و مواظب باشی...اگر منو تنها بذاری....دیگه دلیلی برای زنده موندن نمی دونم....
رفت سمت صورتش و لبشو بوسید و گفت خواهش می کنم منو تنها نذار من از تنهایی میترسم.... چویی: وقتی تمومه... سونو از اونجا رفت ولی قبلش به جونگین نگاه کرد با ماشین تا خونه رفت و لی تو راه همش گریه کرد با (صدای بلن).... رسید خونه.... حالش خوب نبود... آروم آروم رفت تو اتاقش و در و بست و گریه کرد... سونگ رسید خونه در وا. کرد و گفت... چه اتفاقی افتاده.... یونا با ناراحتی: بادیگارد سونا انگاری تیرخورده الان معلوم نیست زنده بمونه.... سونگ میدونست کار کیه دوباره از خونه رفت بیرون....سیوهیون: چرا این روزا برادر هی میره و میاد بدون موندن و حرف زدن....یونا:نمی دونم اما خیلی عجیبه...تو بیمارستان... جونگین دار هوشیاریش به دست میاره....دکترا اومدن بالا سرش...دکتر:نبضشو چک کن ...پرستار:چک شد.... یهو ضربانش وایساد...
دکتر: شوک الکتریکی سریع....پرستار،چشم...همینجوری می زدند اما به هوش نمی آمد....جونگین:اون کیه...یون...یون خودتی... به یون نگاه کردم و بغلش کردم اونم به من لبخند زد... دلم برات تنگ شده بود کجا بودی دیگه ولت نمیکنم....بعد دستمو ول کرد و گفتم کجا میری....(با صدای بلند( من نمیخوام دوباره از دستت بدم.... وایساد به طرف جونگین کرد آروم اومد سمتش و با دستاش صورتشو گرفت...یون☺️ میدونم برادر من هیچ وقت منو تنها نمیزاره.... اما یه نفر هست که منتظر توئه.... نزار اون مثل تو تنها بمونه.... بهش لبخند زدم و....از خواب بیدار شدم...👩⚕️ دوباره نبضش برگشت.... برگشت...👨⚕️ ضربان رو چک کن.... خدارو شکر دوباره به این دنیا برگشت.... جونگ این آروم چشماشو باز کرد و میگفت سونا....سونا.... بعد از چند دقیقه چانیول و لوهان و تاعو آقای چوبی اومدن تو اتاق و گفتن خدا را شکر حالت خوبه....جونگین(جدی) سونا کجاست.....
چوی آروم باش یه خورده استراحت کن بعد میری پیشش....جونگین: ۹ باید برم من باید برم... چویی: کجا میخوای بری....جونگین: باید برم دنبالش....( حالا بذار یه ذره به این سمت آدم بده)... چانگ وو: کارتون ستی انجام بدی.... بله قربان شلیک کردن به پهلوش....چانگ وو😡 ای ابله ولی من الان زنده است.... کارشو تموم کنید.... نه قربان خواهش می کنم من زن و بچه دارم.... از اولم خودم باید وارد عمل میشدم....اما....😈 این نمایش داره جالب میشه........ چانگو به سونگ زنگ زد و گفت که بیا به این آدرس... خوب میریم سراغ سونگ: چانگ وو گفت به این آدرس بیان من از دستش عصبانی بودم ولی رفتم پیشش یه آسمون خرابه بزرگ بود... رفتم و طبقه بالا دیدنش....سونگ😠 تو چیکار کردی عوضی.... چرا این کارو کردی...چانگ اصلحه رو کشید طرف صورت سونگ: این بازی رو خودت شروع کردی منم دارم تمومش می کنم....😈 قرار امشب خوش بگذره.... سونگ عصبانی بود و چانگ و همینطوری میخندید....
میریم اینوری.... جونگین: از بیمارستان در اومدم.... هنوز درد داشتم ولی باید میرفتم پیشش سونا....اون تو خطر بود... منظورش به خاطر چانگ وو نه که جونگین ماست غیرتیه قوربونش برم... داشتم میرفتم که از پشت یه چیزی خورد تو سرم و بعد همه چی سیاه شد....از زبون دخترا.....توسالنن و نگران...سیوهیون: چرا برادر نیومده....یونا: هیچکدوم جواب نمیدن.....سونا همینجوری ناراحت بود...که....یک نفر محکم در باز کرد....هیچ کس جایی نداره.... دخترا رو بگیرید.....یوری: شما کی هستید.... خونه ما چی میخوایم....حرف نزنید بیهوششون کنید...دستاشونو از پشت گرفتن و یه دستمال گذاشتن رو دهنشون و بعد بیهوش شدن.....نیم ساعت بعد.... جونگین آروم آروم چشماشو باعث کرد دستشو بسته بودن...جونگین:اههه...اینجا کجاست.....چانگ وو👏🏻... آفرین نه واقعا باریکلا به شجاعت قوی تر از اونی هستی که فکرشو می کردم....جونگین😠 جون من چی میخوای میدونم تو بودی که دستور دادی بهم شلیک کنم...چانگ وو: آفرین به هوش ذکاوت ولی من از تو چیزی نمیخوام.....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
واهایییی 😭😭😭عوضیا💔جونگینم😢
مرسی که گذاشتیش منتظرش بودم😍👍
خواهش میکنم
❤❤