
اینم از پارت ۸
من: محکم تابم بده اونم همش خنده الکی تحویلم میداد تا جلب توجه نشه خلاصه راضی شد تاب بده اروم تابم میداد واسه همین گفتم: داری بچه تاب میدی تند ترـ بعد از گفتن این حرف کاملا پشیمون شدم چون ماتیکان سرعتشو بیشتر کرد خیلی وحشیانه تاب میداد خیلی ترسیده بودم زنجیر تاب و محکم تر گرفتم و چشامو محکم بستم حالم داشت بد میشد واسه همین اروم گفتم:بسه
ماتیکام خنده ای سر داد و گفت: نشنیدم چی گفتی ــ من: بسه دیگه میخوام بیام پایین ــ ماتیکان همین جوری میخندید و می گفت: نمیشنوم، نمیشنوم بلند بگوــ چشامو باز کردم خیلی محکم تاب میداد چشام سیاهی میرفت. من: حالم بده بزار بیام پایین ــ ماتیکان مسخره میخندید دیگه طاقت نداشتم میخواستم بیام پایین واسه همین محافظشو دادم بالا که صدای آبتین امد که داد میزد:شوووووووکا مواظب باش ـ
با این حرف ابتین ماتیکان تاب و نگه داشت از تاب امدم پایین چشم سیاهی میرفت محکم خوردم به یه چی هر کی بود دستمو کشید یه سمتی و نشوندم وقتی چشامو باز کردم دیدم ماتیکان محکم گرفتتم که نیوفتم و با نگرانی نگام میکنه و ابتین با سینی که توش یه بستنی شکلاتی بود یه اب هویج و یه ابمیوه وایساده بود ماتیکان که دید چشامو باز کردم ابمیوشو از توی سینی برداشت و داد دستم و گفت:بیا بخور فشارت بیاد بالا کشتیمون از نگرانی ـ
ابمیوه رو از دستش گرفتم و گفتم:نگران من بودی؟ـ. ماتیکان خودشو جمع کرد و گفت:نه میترسیدم چیزیت بشه صد تا وکیل وصی پیدا کنی ــ از روی سکو پریدم پایین و نی ابمیوه رو برداشتم و ابمیوه رو تا ته سر کشیدم و لیوان خالی رو دادم دستش و گفتم:دیگه نترس.ـ آبتین که تا الان داشت با تعجب نگامون میکرد واسه اینکه دعوا نشه گفت:خیلی خوب بیاین قدم بیزنیم،بستنیمو از توس سینی برداشتم و راه افتادیم آبتینم اب هویجشو داد به ماتیکان همین جوری داشتیم قدم میزدیم که گوشیه آبتین زنگ خورد با نگرانی نگاهی به گوشیش انداخت و گفت: شما برید من جواب بدم میام ــ ماتیکان:باشه داداش ــ
آبتین وایساد و منو ماتیکان ادامه دادیم ماتیکان:از تاب میترسی ــ من:ببین برو یکی دیگه رو گیر بیار سوژش کن که بخندی من حال ندارم ــ ماتیکان:نمیخوام بخندم سواله ــ با تعجب نگاش کردم و گفتم:تا حالا سوار نشده بودم و اینم بگم که نمیترسم فقط حالم بد شد ــ ماتیکان:اها باشه ــ من:وایستیم تا آبتینم بیاد ــ آبتین خودشو رسوند به ما و گفت: من باید برم فوریه ــ من:خوبی؟!چیزی شده؟؟؟ــ آبتین:نه چیزی نیست میخوای برات تاکسی بگیرم بری خونه؟ــ ماتیکان:اگه بخوای من میتونم برسونمت ــ من:تووووو؟!میخوای منو برسونی؟ــ ماتیکان:اره خب چیه مگه ــ من:خب ولی من ترجیح میدم......ــ آبتین:اینجوری که عالی منم خیالم راحت میشه ــ من:نه بچه ها من با تاکسی..........ــ آبتین ب. غ. ل. م کرد و گفت: مواظب خودت باش میبینمت ــ با تعجب از ب. غ. ل. ش اومدم بیرون و به چهره ی ترسناک ماتیکان زل زدم و بعد با یه نیشخند به آبتین گفتم:تو هم همین طور خداحافظ ــ آبتین خداحافظی کرد و رفت منو ماتیکان همین جوری رفتنشو نگاه میکردیم که من دستمو کردم تو جیبم راه افتادم.
ماتیکان:کــــجااااااا؟ برگشتم سمتش و گفتم: خوش گذشت مواظب خوشگلیات باش خدافس،راهمو ادامه دادم ماتیکان داشت پشت سرم میومد تا بهم برسه و وقتی رسید دستمو محکم کشید و پرت شدم تو ب. غ. ل. ش صورتامون خیلی بهم نزدیک بود جوری که میتونستم مژه هاشو بشمارم چند ثانیه ای همین جوری بودیم که من هولش دادم عقب و گفتم:چته وحشی بیابونی دستم شکست ــ ماتیکان به خودش اومد و گفت:مگه قرار بود من برسونمت ــ من:من که با تو قراری نداشتم ــ راهمو کشیدم و خواستم برم که دوباره دستمو محکم کشید و باز پرت شدم سمتش دستمو از توی دستای قویش بیرون کشیدم و گفتم:دفعه اخرت باشه دستمو کشیدی خودم میرم لازم نکرده زحمت بکشی ــ ماتیکان پوزخندی زد وگفت:هرجور راحتی ـ و رفت سمت ماشینش،به خیابون خلوت نگاهی انداختم خب من الان گفتم اون بره خودم با چی برم خونه چرا من اینقدر احمقم الان ماشین از کجا گیر بیارم ای خداااااااا رفتم سمت ماشین ماتیکان و سوار شدم ماتیکان با تعجب نگاهی بهم انداخت. من:میشه منو برسونی ــ ماتیکان پوزخندی زد و ماشین و روشن کرد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیههههه عالی عالی عالیییییی ممنووونم که داری ادامه میدی خیلی خوبه من خیلی ناراحت بودم که دیگه ادامه نمیدی ولی الان که دیدم داری مینویسی خیلی خوشحال شدم ممنووووووون🥺😍👍😜❤🥰🤩
خواهش میکنم 💞💞💕💓
خیلی قشنگه💛
😍😃
من تازه شروع کردم بخوندن داستانت خیلی قشنگه
فالوت کردم دوس داشتی ب داستان منم سر بزن ی پارتشو گذاشتم فعلا
مرسی عزیزم❤حتما❤🙂