
بالوین یهو داخل بیمارستان داد زد و گفت = من زندم اون ع.و.ض.ی منو با اون چاقوی تیزش زد 💘💘💘) پرستار اومد و گفت = مشخصاتی چیزی ازش ندارین ؟) بالوین جواب نداد و داشت صورت پرستارو تماشا میکرد که یک سرباز با صدای کلفت اومد بالای سر بالوین اون سرباز برادر پرستار بود اسم هاشون روی سینه اشون زده بودن نام سرباز = پارک جهی نام پرستار = پارک جنی و اونجا بود که بالوین فهمید اینا برادر و خواهرن
جهی گفت = تو چی گفتی ؟؟؟ گفتی که چاقو خوردی ؟؟؟) بالوین گفت = ارههههه مدرک میخوای .......بیا) بالوین زخمو نشون داد و گفت = اینا هاش حالاچی هنوزم باور نکردی؟؟) جنی گفت = ...
جنی گفت = عههههه بسه دیگه دیگه صبرم به سر اومده هی تو بگو هی شما بگو اههههههههه) بالوین گفت= باشه دیگه باهم جر و بحث نمیکنیم ) جهی گفت = باشه )
از دید جیمین : جیمین = یعنی ما دو تا چیکاره حسنیم ؟؟؟) جین گفت = والا منم موندم) بالوین با قیافه ی زخمی رفت فرودگاه بازم اون فرد ناشناس رو دید که داره با یکی دیگه یک کالا رو بهم دیگه میدن رفت جلو و یه مشت محکم زد تو سر اون فرد ناشناس اون فرد گفت = تو دیگه کدوم آ.ش.غ.ا.ل.ی هستی هااا؟؟؟؟) بالوین گفت = اول از همه آ.ش.غ.ا.ل خودتی بعدم من همونیم که چاقو تیز سال ۱۹۹۲ رو کردی تو شکمم )
اون فرد ناشناس وقتی که حرف زد بالوین فهمید که پسر نیست اون دختره یکم فکر کرد و محکم خودشو زد و گفت = تو چجوری هنوز زنده ای هااااا؟؟؟؟) بالوین گفت = وقتی که وکیل خوب داشته باشی همینه ) دختر گفت= من که تورو کش.تم چجوری زنده ای ) بالوین یکم نگاهش کرد و گفت = به آدم یه بار میگن وکیل خوب داشتن از مرگ نجاتت میده ) این داستان ادامه دارد...
ل.ک.ف لایک کامنت فالو یادتون نرههههه💙🙂💙🙂💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)