10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Armlink❤ انتشار: 4 سال پیش 146 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستای گل اینم پارت ۱۰ امروزم ۱۵ دی ماه ۹۹ هست ساعت ۹ و ۴۳ دقیقه شب....پارت ۱۰ تقدیم چشاتون😘❤❤🌷
که یهو.....لیدی تایگر(دوستان همون بانو ببری هست ولی این طوری کمتر ضایع هست)و رِد دراگون(دوستان این هم همون اژدهای سرخ هست) از فرصت سو استفاده کردن و به سمت عموی دیوانه حمله ور شدن...منم دیدم حواسش نیست تبدیل شدم...با یویوم طنابهارو باز کردم...بعد رفتم بیرون ساختمان دوباره وارد شدم...(دوستان باید یه طوری میشد که مثلا کفشدوزک تازه اومده😁😁😁)و سه تایی به جون اون عموهه افتادیم...اینم وضعیت رو خراب دید فرار کرد.اما قبل رفتنش گفت:یه روزی اون بلوبری سومی رو گیر می ارم...منتظر باشین😈...چقدر شبیه ارباب شرارت حرف میزنه فقط ور ور میکنه هیچ کاری هم انجام نمیده....رو به مارتین و میرا کردم و گفتم..:تا کی میخواستین این رازو ازم پنهون کنین...فکر میکردین من بچم و چیزی نمیفهمم.من وقتی ۱۶ سالم بود نگهبان معجزه اسا شدم...مسئله ای که به طور اتفاقی برام رقم خورد اما چرا باید گذشتمو از زبون یه نفر دیگه بشنوم...خواهش میکنم اگر چیز دیگه ای هم هست بهم بگین...نمیخوام بیشتر از این بی خبر باشمم...به خاطر غفلتم به خاطر بی خبریم به خاطر بی تجربگیم..به هر کسی اعتماد کردم باعث شد ضربه ی روحی بدی بخورم که هنوز فراموش کردن اون افراد برام سخته(داره قضیه الیا اینا رو میگه...بچم😢)مارتین میرا الان ما با هم خواهر برادریم و نباید چیزی بینمون نگفته بمونه..اگر چیزی هست و من نمیدونم بهم بگین...که یه دفعه......😮
جو فیلم هندی به وجود اومد....مارتین و میرا اومدن سمتم و بغلم کردن...×ما رو ببخش خواهر اما مجبور بودیم...همون ۱۶ سالی هم که با ارامش زندگی کردی به خاطر بی خبریت بود اما حالا که اون ب.ی.ش.ع.و.ر همه چی رو گفت...باید بگم دیگه چیزی نیست همه رو بهت گفته....به خاطر اون الان مامان بابا بالا سرمون نیستن اما ما باهم میتونیم...معذرت میخوام پیشت نبودم تا تنها باشی بی خبر باشی مارتین هم همینطور..÷خواهر گلم ما تو شرکتمون به طراح نیاز داریم....مطمئنم که تو میتونی مثل میرا و (دوستان اسم دختر خاله اشو یادم نیست اما فکر کنم لونا بود.پس از این به بعد لونا هست)لونا یکی از بهترین طراح ها بشی...منم بابت نبودم معذرت میخوام...مارو می بخشی؟؟؟؟؟*البتههههههههه مگه میشه نبخشم....اما دیگه خیلی فیلم هندی شد الانم خواهر گلتون رو بر اثر خفگی از دست میدین هااااا...یه دفعه از بغلم در اومدن و شروع کردن به خندیدن منگ همراهشون خندیرم.خوشحال بودم همه چی رو فهمیدم اما فهمیدنم حنبه منفی هم داشت و ناراحتم که نتونستم مامان و بابا ی واقعیمو ببینم اما به جاش تام و سابین هستن...اونا برتم کم نزاشتن ....بعد از اینوه یه دل سیر خندیدم با هم دیگه برگشتیم خونه.....🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از زبان ادرین👈وای فکرم جدیدا خیلی درگیر مرینت و اتفاقا شده....یاد حرفای مرینت افتادم اونروزی که با لایلا دعوا کرد...منظورش از اینکه پاریس لیاقت منو نداره چی بود؟از اینکه بعد رفتنم پاریس دیگه پاریس قبلی نمیشه....ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد....نمیدونم انگار مرینت خیلی بهم نزدیکه انگار یه دیواری بینمونه....نمیدونم چه حسیه....هرچی هست عجیبه ...میگه تو اونو خیلی خوب میشناسی ارزششش پیش تو خیلی خیلی بیشتر از یه دوسته...(سارا:حس این عاقل شد خودش نشد چرااااا😐😐😐)ولی به حسم اهمیت نمیدم ....شیز اِ جاست فرند...مرینت فقط یه جاست فرنده(نمیدونم وقتی ادرین اینو میگه حس حالت تهوع بهم دست میده...من برم میام😝😝😝😝😝)^ادریننننننننننننننن....#چی کار میکنی گوشم کر شدد اخ..بله؟؟؟؟؟%رفیق ۳ ساعته داریم صدات میکنیم کجا سیر میکنی؟#هیچی تو فکر بودم..خوب چی کار داشتین؟؟^جدی جدی یادت رفته برای چی اومدیم؟بدو دیگه قراره بریم خونه مرینت اینا...#خوب اماده ام بریم....۱ ساعت بعد جلو در خونه.....^خانم ببخشید ادرس کارخونه رو میدین.؟خدمتکار:وای چند بار بگم مسئولیت داره...فقط بدونین ایشون اومدن به همراه خانم مرینت ملانیو تازه تا الان هم زیاد گفتم...^باشه خانم چرا جوش میاری؟ممنون.....چند دقیقه بعد...ادرین مگه با پدرت قرار نمیذاشتین با شرکت حتما ادرسشم میدونی دیگه اره؟؟؟؟#نه(ضد حال😐😁😑)شما که بابای منو میشناسین تو پاریس به زور به من اجازه میده نیویورک که واویلا...ولی شرکتشون زبانزد هست میتونیم ادرسشو راحت پیدا کنیم...^اره ها...این خدمتکاره هم چه دیوانه ای هست ها مسئولیت داره مسئولیت داره ...یکی نیست بگه دکتر شرکتشون که اینقدر معروفه راحت میشه پیدا کرد چرا ادرسشو نمیگی....
خوب ادرس کجا شد؟%میگم همه بناهاشون بالا شهره ها#مهندس مثلا یکی از بزرگترین شرکت های مد و طراحی رو تو نیویورک و اروپا دارن هااا^بله راست میگه حالا بدویین بریم شرکت.....۲ ساعت بعد...^فکر کنم اینجا باشه نه ادرین؟#دقیقا....چند دقیقه بعد....منشی:چشم صبر کنین یه لحظه با اقای ملانیو هماهنگ کنم...بفرمایید...^وارد شدیم یه اقایی بود که ادرین باهاش دست داد خوش و بش کردن باهم دیگه و همدیگرو بغل کردن...#معرفی میکنم اقای مارتین ملانیو (دوستان مارتین÷)÷خوشبختم. منو نینو باهم :همچنین...#مارتین(نکته:چون باهم صمیمین به اسم کوچیک صدا میکنن* ما دنبال یه دختری به اسم مرینت دوپن چنگ هستیم...از خانم تام و سابین که پدر و مادرش هستن پرس و جو کردیم..گفتن که دخترشون در واقع دختر خونده شون بوده و فامیلیش ملانیو هست...پیش خواهر و برادرش زندگی میکنه...میخواستم ببینم ایشون رو میشناسی؟÷واتتتتتت؟؟؟؟شما برای جی دنبال خواهر منین؟؟؟^خواهرتون پس میشناسینش. میدکنین الان کجاس میشه بهش بگین بیاد فقط نگین کی اومده؟÷خانم ارومتر...چشم بهش میگم اما برای چی نباید بگم شما کی هستین؟^چون مطمئناا نمیاد تا ببینتم....÷برای چی نکنه شما همون کسایی هستین که درموردشون حرف میزنه....همش میگه به هر کسی اعتماد کردم...و اینا شما باید دوستاش باشین درسته؟خانم الیا سزار...و نینو لحیف...خیلی دویست داشت الان اینجا نیستن؟....ادرین هم جزو دوستاش بوده؟ولی درمورد ادرین به منو و خواهرش چیزی نگفت...^بله من همون بی معرفتم...اگر بدونه اینجام مطمیئنا نمیاد..میشه بهش بگین یه اشنا کارت داره...÷چشم حتما ولی الان مرینت با خواهر و دخترخاله اش دارن با شرکت اشنا میشن...و شاید طی اتفاقاتی اعصابش هنوز اروم نشده باشه....این ادرس خونه ما هست....بعدازظهر ساعت ۶ فکر کنم زمان خوبی باشه...بازم نظر خودتونه الان میخواین ببینینش؟^خیلی ممنون .... ما ساعت ۶ مزاحمتون میشیم. خیلی لطف کردین ممنون⚘⚘⚘÷خواهش میکنم.#ممنون رفیق خدانگهدار....÷خخوش حال شدم خدانگهدار🌸
از زبان مرینت👈خیلی خوشحال بودم قرار شد به عنوان طراح ویژه کنار لونا و میرا کار کنم.لونا خیلی دختر خوب و مهربونی بود..همچنین خالم هم خیلی خانم نجیب و مهربونی بود...اسم خالم لینا بود...اسم مادرم هم الینا...اسم پدرم هم فهمیدم....الکس اسم پدرم بود و اسم اون عموی دیوانم هم مکس....حالا بگذریم ولی شرکته خیلی خیلی بزرگ بود.تنها توش میرفتم گم میشدمم....خیلی خوشحال بودم.تنها مانع خوشحالیم اون عمویه بی شعور بود....ولی زیاد درگیرش نمیشم الان باید به عنوان طراح تو شرکت کار کنم...نمیدونم ولی احساس میکردم.ع.ش.ق.ی که بین لونا و مارتین هست ۲ طرفه هست...چون وقتی وارد شدیم...لونا مثل من شدم وقتی با ادرین حرف میزدم..چه زمانهایی بود.(.دوستان پیشنهاد میکنم اهنگ فیک لاو بی تی اس رو الان گوش کنید با این فضا قشنگه😉🙄..)ولی ع.ش.ق.ی که به ادرین داشتم یه ع.ش.ق دروغی بود....اون که منو دوست نداشت...من بودم که ع.ا.ش.ق.ش بودم.اون هم مثل لایلا دروغ گفت همشون لنگه هم دیگه ان....کاش هیچ وقت نمیرفتم پارک تا اون صحنه ها رو نبینم کاش هیچ وقت کلویی رو صندلیم ادامس نمیچسبوند تا با ادرین دعوا نکنم..کاش هیچوقت اونروز بارون نمیومد...کاش یه عالمه کاش که به واقعیت نپیوست...😢بی اختیار یه قطره اشک ریختم.(لونا€)€مرینت عزیزم چرا گریه میکنی؟*من نه داشتم پیاز خرد میکردم.. €توجیه میکنی منطقی توجیه کن...اخه مگه اشپز خونه ایم که اینطوری میگی؟*حالم یه جوری شد یاد خاطراتم افتادم وقتی مثل تو یه ع.ا.ش.ق بودم مارتین رو د.و.س.ت داری نه؟؟؟؟؟
€چییییییی چی میگی بابا منو دوست داشتن؟*اینارو نگو که باورم نمیشه...دقیقا مثل خودمی منم یکی رو دوست داشتم...اما ع.ش.ق من یک طرفه بود اون نمیدونست دوستش دارم...اما برای شما دوطرفه است خوش به حالت...حالا اگر گفتی من از کجا فهمیدم...وقتی مارتین رو دیدی به تته پته افتادی.وقتی میرا از تو پیشم تعریف کرد.مارتین گفت اره لونا خیلی خوبه.....منم مثل تو بودم به تته پته می افتادم..جلوی کسی که د.و.س.ت.ش داشتم...تجربشو دارم...اما واقعا از تجربه کردنش پشیمونم...یه نگاه به لونا انداختم که یه عدد گیلاس شده بود....بچم خجالت کشیده بود....گفتم:خجالت نکش طبیعیه....€واقعا؟؟؟مارتین درمورد من اینو گفتتتت؟؟؟*بله خانم ع.ا.ش.ق پیشه... €حالا کسی که تو دوستش داری کی بود؟*یه رازه که دیگه اهمیت نداره خودتو درگیرش نکن....ما همینجوری داشتیم حرف میزدیم که میرا اومد و گفت:کله گنجشک خوردین اینقدر حرف میزنین؟بدویین بریم خونه.... €باشه بچه ها خداحافظ منم با مامان میرم...*چرا مگه نمیای؟€نه ممنون فعلا...*هر چی اصرار کردیم نیومد بچه حقم داشت از روبه رو شدن با مارتین خجالت میکشید الهیییی...با میرا و مارتین رفتیم خونه.....سر میز بودیم که مارتین گفت:خواهران گل اماده باشید ساعت ۶ مهمون داریم..×مهمونامون کین؟÷مهمونن دیگه گفتن نگم سوپرایز شین*سوپرایز؟÷بله سوپرایز....بعد از ناهار....*بچه ها من میرم اتاقم...×باشه منم برم÷یه دونه زدم به میرا که وایسه...×بله چه کار داری؟؟؟؟؟÷بیا پایین...×اومدم...÷ببین میرا الیا و نینو و ادرین دوستای مرینت میشناسی دیگه..×.اره ولی ادرین هم مگه دوستشه؟؟؟؟؟÷اره منم تازه فهمیدم در واقع مهمونای ساعت ۶ الیا و نینو و ادرین هستند×چییییی؟؟؟؟واقعااااا اما با مرینت چی کار دارن....مگه باهم قهر نیستن÷نمیدونم ولی هر چی بود خیلی پشیمون بودن.ولی به مرینت چیزی نگو باشهههه...؟؟؟؟×باش خیالت تخت÷ابجی خودمی❤......
از زبان گابریل👈(حس کرم ریزی به دستم خطور کرد😈😁)ناتالی تو معجزه گرم رو ندیدی؟؟؟؟؟(ناتالی +گابریل_)+نه قربان _هیچ جا نیست وقتی دیروز در اوردمش رو میز گذاشتم ولی الان نیست+ برای چی دراوردین؟_دیگه نمیخوام کسی رو شرور کنم خسته شدم...یه چیز خیلی مهم یاد گرفتم اونم اینکه تقدیر انجام شده رو نمیشه تغییر داد....با کارم موجب اسیب به عزیزترین کسام شدم(توجه!توجه! یکیش ادرینه اون یکی ناتالیه)باعث اسیب رسیدن به تو شدم بارها جون ادرین رو به خطر انداختم...امیلی ازم خواست که مراقب ادرین باشم ولی با کارم دارم زیر قولم میزنم...دیگه نمیخوام...ولی اگر معجزه گر دست یه ادم نادرست دیگه بیفته ممکنه خیلی خطرناک باشه....+قربان کمکتون میکنم پیداش کنین و خوشحالم که بالاخره همه چی رو فهمیدین....._ممنون ناتالی....
از زبان مرینت👈(حس مهربانی خطور کرد😁😊)برای مهمونامون اماده شدم یه تاپ سرمه ای با یه کت ابی اسمانی روش پوشیدم با یه دامن که تا سر زانوهام بود و رنگ ابی اسمانی داشت هم پوشیدم.یه گردنبند ستاره ای نقره ای هم پوشیدم اینو تام و سابین روز تولدم برام گرفته بودن یه ست کامل بود همه شو رو خودم سوار کردم..حسابی خوشمل شده بودم قربون خودم برم(مغرور😐)بالاخره زنگ رو زدن رفتم پایین با چیزی که دیدم شوکه شدم...دوباره اومده بودن...دوباره اون روز تلخ تو ذهنم مرور شد دوباره الیا اومده بود...دوباره ادرین اومده بود...دوباره همه چی به ذهنم برگشت دوباره دوباره همه چی از اول شد..دوباره....داشتم روانی میشدم(بودی/*رو مخم نرو ها تو رو هم میزنم داغون میکنم/باش باشه)بلند داد زدم:شما اینجا چی کار میکنیننننننننن؟؟؟؟؟؟^مرینت رو دیدم چقدر خوشگل شده بود...با بهت داشت نگامون میکرد...بعد بلند داد زد شما اینجا چیکار میکنینننننن؟؟؟گفتم :سلام مرینت...اومدم ببینمت دلمون برات تنگ شده بود اما کل بچه ها نتونستن بیان از وقتی رفتی حالمون خیلی بد شده.اکمدم پیشت تا ازت دلیل کار بدمونو بپرسم کاری که باعث شد بی خبر از پیشمون بری...اومدم تا بهت بگم یه فرصت دیگع بهمون بده و برگرد...#سلام مرینت احساس ما هم مثل الیا هست خواسته منو نینو هم همینه یه فرصت....*فرصت چه فرصتی؟؟؟فرصت دوباره برای تیکه تیکه شدن قلبم...فرصت دوباره برای یه ع.ش.ق.دروغ....فرصت دوباره برای سو استفاده کردن از اعتمادم...ها ؟؟؟؟از این فرصت هااا؟؟؟چی شد از لایلا دل کندین اومدین سراغم نقشه ی دیگتون هست اره؟؟؟؟؟شما کار بدی مرتکب نشدین من احمق بوم من اشتباه کردم اعتماد کردم بهتون...دوباره باید از نو شروع کنم دوباره ..... دوباره.... داشتم فراموش می کردم....همه رو همه ی کسایی که دلمو شکوندن...داشتم این کارو میکردم...فراموش کردن..ولی خرابش کردین....ازتون متنفرممممممممممم بعد سریع رفتم تو اتاقم و درو محکم بستم😢😢😢😢😭😭😭😭😭
دوستان گل اینم پارت ۱۰.. خوب ساعت الان ۱۱ و ۴۴ دقیقه شب هست..روز ۱۵ دی ۹۹... امیدوارم خوشتون اومده باشه...خواستین نظر هم بدین دوستای گلم🌸🌸🌸🌷🌷🌷
انچه خواهید دید👈واقعاااااا؟؟؟؟؟......یعنی چی؟؟؟؟؟......تو برگشتی؟؟ خیلی خوشحالم...._ اره ولی زیاد نمیمونم......منتظر باشین
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خیلی قشنگ بود لاوم :)
محشررررررر
ممنونننن
مثل همیشه عالی☺
ممنون مثل داستان شما
ممنون مثل داستان شما
ممنون
خیییییییییییییییلی قشنگگگگگگگ بوووووود سارا💖💖💖💖
اونجا که گفتی جو فیلم هندی شده بود خیلی باحال بود😂😂😂😂
ممنون عزیزمممممم⚘⚘🌷⚘⚘⚘
سلام من تازه وارد تشنجی شدم میشه یه خلاصه از رمانتون بدین یا بگین درمورد چیه ؟؟؟
ممنون میشم
سلام خوش اومدین....تو تستچی داستانهای مختلفی هست درمورد میراکلس و داستان من هم یکی از اوناست...تست من درمورد میراکلس هست که احتمالا تا به حال دیدین...تو این تست لایلا باعث میشه که مرینت تصمیم بگیره بدون درنظر گرفتن پاریس و عزیزانش بره نیویورک...در طی این اتفاقا مرینت متوجه میشه که خانواده ی واقعیش کین و کی باعث نبودشون شده و یه عالمه ماجرای مختلف دیگه که تو تستهای بعدی هست....اگر با جزئیات بیشتر میخواین تست رو بخونین....
عالی بود
ممنون
عالی بود😘🌷
ممنون🌻
تو بهترین نویسنده هستی عشقم 😍😍😍خیلییی قشنگه داستانت
خیلییییی ممنون گلمممممم داستان شما فوق العاده است منتظر فصل دوش هستم