
سلام امیدوارم حالت خوب باشخ و خوشت بیاد
راستی ببخشید تو پارت قبل اسم تیمی رو تغیر دادام الان دوباره تیکی هست وچون پارت قبل رو یادم نیست چی نوشته بودم از اینجا شروع میکنم :مرینت(تو) :صبح بخیر تیکی .تیکی تیکی کجایی تیکی:ها صبح شد صبح بخیر مرینت دینگ دینگ برات پیام اومد گوشیتو گرفتی دستت نوشته بود :یک پیام ارسال شده از. 💜آدرین 💜رفتی تو پیام ها نوشته بود:
سلام عزیزم وقت داری بزنگم. ✋👫 نوشتی :سلام عجقم آره بزنگ 😜😘 گفت:آنلاین نیستی که؟؟ گفتی:چرا مگه برای زنگ زدن باید آنلاین باشی گفت :تصویری گفتی:باشه بعد آنلاین شدی زنگ زد جواب دادی خلاصه هی حرف زینو حرف زدینو.... تا یه لحضه قیافه آدرین یه جوری شد انگار کسی پشت سرته رو تو برگردوندی دیدی آلیا همونجا دست به کمر وایساده قیافتو تابهتا کری و گفتی هو حالا گفتم مامنمه آلیا که قریبه نیست آدرین با انگشت به گوشی آلیا که توی دستش بود اشاره میکرد
راستی من اسم بعضی از وستاشونو عوض کرزم ادامه :وای تماس تصویری بود با... با یکی از همکلاسی هاتون جولیکا آب شدی تماس رو قطع کردی و بعد با صورتی قرمز بهش نگاه میکردی گفت :به به خانوم خانوما داشتی یا جناب آقای آدرین حرف میزدی عصبی شدی بهش گفتی :به تو چه تو هرچی با الکس میری بیرون اینورو اونور چرا من چیزی بهت نمیگم بعد گوشی رو از آلیا گرفتی و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه قعتش کردی
آلیا گوشیشو گرفت و شروع به نصیحت کرد :دختر ببین و قتی داری با جناب حرف میزنی اونم تصویری در اتاقتو قفل کن و آروم حرف بزن و... گفتی :اه اه اه من تو اتاق خودمم راحت نیستم و.... بعد گوشیت زنگ خورد چون تو پایین بودی آلیا جواب داد آدرین بود گفت:سلام عشقم چیشد نمردیجولیکا بود وای خدا رحم کرد خوبه سالمی حالا ببینم بانو آلیا نصیحتلش تموم اه اه اینقدر بدم میاد یه عالمه حرف میزنه الو پشت خطی مرینت؟ آلیا گفت:سلام جناب ملکتون پایین پیش مامانشونن منم بله نصیحتام تموم آدرین گفت:آخ اخ اخ ببخش ترو خدا آلیا گفت :مهم نیست حالا بعد زد زیر خنده چنتا سرفه کردی تا بفهمه خندش مهف شد گوشیتو داد دستت و رفت پایین
هی باهم حرف زدین تا صدای مامان آدرین اومد :آدرین پسر مامان غذا حاضره بیا پایین آدرین بای بای میکنه بعد قطع میکنید بعد چند دقیقه دوباره گوشیت زنگ میخوره اما اینبار آدرین نیست نوشته : 😈لوکا 😈 مجبوری برداری میگی :الو بگو چته میگه :سلام خوبی مری وقت داری برای امشب میگی :نه بعد قطع میکنی اینبار آدرین برداشتی گفت :سلام عجیجم مامانم برای شام تورو دعوت کرده توعم میگی باشه و میری خونشون
راستی 2سال از اومدن املی گزشته و مثلا الان آدرین و مرینت 20ساله هستن ادامه : و مادر و پدرت رو هم زعوت کرده املی سرشام کلا درباره ازدواج حرف میزد شما دوتا یه جوری شدین و سریع تر شام خوردین تا زود تر برین بالا تو اتاق رفتین بالا و نشستین رو تخت و باهم حرف زدین سرت رو شونش بود که املی اومد تو بهش نگاهی کردین گفت : اجازه هیت بعد نشست و گفت ببینید بچه ها ما و والدین مری به یه قزیه ای فکر کردیم و خوایم با شما در میون بزارم چون نظر شماها خیلی مهمه
همزمان گفتین :چی؟؟!! گفت :ازدواج لپاتون سرخ شد بحسو عوض کردین و زدین به خط آبو هوا املی گفت :بحس رو عوض نکنید الکی نظرتونو بگید شماها همو دوست دارین؟ آدرین گفت مامان اینم شد سوال خوب معلومه که آره املی نگاهی به تو انداخت و تو هم به نشانه (درسته) سرتو تکون دادی املی هم گفت پس حله دیگه مبارک و نزاشت شما حرف بزنید و رفت پایین
گاهی به هم کردین و همو بوسیدین بعد دست هم. خوب دوستان این پارت هم تموم عزیزانم
منتظر عروسی باشید
تو اره اونی که داره این تست رو میخونه نظر بده و داستان عمارت الیزابت خودمم بخون میخونی ؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگه ولی کاش طولانی تر بود و بیشتر به وقایع بال و پر میدادی
ممنون
عالی بود
بعدی رو زود بذار
سلام ممنون چشم درحال برسیه