8 اسلاید صحیح/غلط توسط: ꧁𝑺𝒂𝒓𝒊 انتشار: 3 سال پیش 19 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب چطورین دوستان😁، چند تا تست بهتون بدهکارم😅، یکی معرفی الکس، یکی دیگه معرفی چند تا شخصیت جدید البته شاید😎، یکی دیگه هم که بعدا می فهمید😁🔮
🌠به نام خداوند بود و نبود🌃 آه... ما شکست خوردیم🔮 ،دیگه نمیتونیم ادامه بدیم، این بدترین پایانه! روی زمین افتادم و دستم را روی شانه ی خونینم گذاشتم! به دور و برم نگاه کردم، کاترین، لونا، دنیل، استوین... همه! همه دیگر توان جنگیدن نداشتند😞، اما چشم من فقط یک نفر رو دنبال میکرد، سازنده ی تمام این بلاها، الکس!... ( ادامه از زبان ۱۵ سالگی الکس💙) مطمئنی انجام دادنش خطری نداره😦؟ اِما از خنده به خودش پیچید و گفت: ول کن بابا😂، میخوام بهت ثابت کنم که جادو الکیه😑( اِما در واقع دنیل در بُعد الکس هستش) چشمانم رو چرخوندم و گفتم: به هرحال دوست هانا هستی دیگه🤷♀️، ازش بعید نیست بهت نگفته باشه! یک دفعه هانا با یک دختر دیگه به سمت ما اومد: الکس، باید صبر کنی یک گروه بسازم، اینطوری راحت تر عملی میشه😌، این دوستم الکسه،( الکس در واقع لونا در بُعد الکس هست😶) با اینکه هم اسم بودیم اما اون دختر بود😳.
گفتم: خوبه حالا گروهت تکمیله؟😏، اشاره کرد و گفت: اوفففف، به افراد بیشتری احتیاج داریم! صبر کن دارن کم کم میان😁، هوفی کشیدم و سرم رو برگردوندم تا ببینم کسانی که هانا برای پیدا کردن برادرم خبر کرده چه کسانی هستن، چند دقیقه گذشت و چند نفر اومدن، آرتین که طبق معمول دستش رباتی بود و لقب مرد آهنی رو گرفته بود!، شارلوت هم که یکی از خرخونای کالج بود💯، زک هم که دوست صمیمی خودم بود و از دیدنش خیلی خوشحال شدم🤗، ( دوستان دیگرمان هم که اطلاعاتی در مورد خودشون ندادن متاسفم من واردشون نمیکنم🤷♀️، شش روز صبر کردم که همه بگن) داشتن همه جمع می شدند که.... وای😫، دشمنم تو کالج هم اینجاست😒، ( منو میگه😶😁) همه جمع شده بودیم، گفتم: تو اینجا چیکار میکنی؟😬 اشاره کرد به هانا و گفت: یکی باید حواسش به خرابکاری های شماها باشه🤧. گفتم: نیاز نیست تو حواست باشه😒. چشم غره ای رفت و گفت: فعلا که خرابکاری بزرگتری انجام دادین🙄
سرم رو برگردوندم، همه جز من و هانا فکر میکردند که پدرم مرلین گمشده و حالا باید سم، این مشکل رو حل بکنه اما خب سم غیب شده رفته زیر زمین😐، در واقع... خب شاید من باعث شدم که داخل یک گوی شیشه ای حبس بشه😅😐، اما خب این دوستان برای این موضوع اینجا جمع نشدن😌، فکر میکنن که قراره سم رو پیدا کنیم، اما هدف ما چیز دیگریه😏، من بُعد ها رو میشکنم 🏃♂️, فکر نمیکنم کسی تا حالا تونسته باشه بُعد خودشو عوض بکنه، اما خب این امکان پذیره😁، برگشتم به سمت بقیه ی بچه ها و گفتم: اینجا جمع شدیم که به دنبال شاهزاده سم بگردیم😏😓، ازتون میخوام که حتی شده بُعد های مختلف هم بگردین تا شاید بالاخره پیدا بشه! سپاسگزارم🥸. الکس گفت: میخوای از کجا شروع به گشتن کنی؟ ناگهان آرتین گفت: شایعه کردن که مرلین داخل آزگارده😦، اما گفت: یعنی از اونجا باید شروع بکنیم؟😄، سریع سرم رو تکون دادم و گفتم: همینطوره🙂، از آزگارد شروع میکنیم😌، شارلوت گفت: امیدوارم سم پیدا بشه😟.( خب یک چیز بگم😁، از این به بعد بعضی اوقات تو بُعد الکس رو مینویسم، بعضی اوقات آینده و بعضی اوقات هم حال، بریم الان حال😅 از زبان آرتین) همش در حال چرخش بودیم، آخه اصلا مگه مردم میدونن که الکس مخفیگاه داشته یا نه😐، اما خب باز هم میگشتیم تا شاید سرنخی پیدا بکنیم!
دنیل گفت: چرا از گردنبند استفاده نکنیم؟ میشه🤨، کاترین سرشو تکون داد و گفت: اووو اصلا😬، فکر کن وسط هزاران پلیس ظاهر بشیم🥴، درسته نباید ازش استفاده کنیم، سابرینا گفت: چطوره خودمون رو تسلیم کنیممممم، بچه ها این واقعا تنها راهه😓. ( ادامه از زبان استیون) اولش با پرخاشگری شروع شد اما همه کم کم آروم شدیم، زک گفت: فکر میکنین اگر خودمون رو تسلیم کنیم میتونیم فرار کنیم بازم! شارلوت گفت: نه اما... از این به بعد دیگه دست ما نیست😓، باید الکس باشه و برامون توضیح بده که چه کسی بوده! جان گفت: پس یعنی خودمون رو تسلیم کنیممممم😟؟ به جاناتان نگاه کردم: نمیتونی کاری بکنی که دستگیرمان نکنن؟ سرش رو تکون داد و گفت: از دست من خارجه🤷♂️، آه... سابرینا گفت: بیاین خواهش میکنم🥺،
موافقت کنیم؟ چیکار کنیمممم😫، ( ادامه از زبان کاترین) یعنی یکی باید فدا بشه؟🥺، اگر تو این راه پیش بریم قطعا این اتفاق رخ میده😓، گفتم: بیاین رای بگیریم🙁، من مخالفم! دنیل هم دستش رو بالا برد و گفت: هرچی کتی بگه😌، سابرینا موافقت کردم و لونا هم همینطور! زک مخالف بود، اما شارلوت نه👍🏻،استیون و جاناتان و آرتین هم باید میگفتند! آرتین موافقت کرد اما جاناتان نه، در آخر باید استیون نظرش رو میداد! بلند داد زد: انتقام ابیگل رو میگیرم😤، من موافقت میکنم! ( ادامه از زبان سابرینا) با این موضوع تفرقه ای بین هر دو گروهمون ایجاد شد😓، باعث شد که همه از دست هم ناراحت بشن، این نباید آینده ی ما باشه😔، اما خب چاره ای نیست! ( یک تنه داریم گند میزنیم به همه چی😐) هممون بغل اداره جمع شدیم، با بی محلی به هم نگاه کردیم و ادامه دادیم، همونطور که صورتم رو به جلو بود گفتم: به هرحال، تا آخرش می جنگیم😤، تسلیم هم نمیشیم چون ما انتقام جو هستیم! دنیل گفت: فعلا فقط روی تسلیم شدن تمرکز کنین😒. یک قدم دیگر برداشتیم و طولی نکشید که.... پلیس ها همه جا رو گرفتن😒، میتونستیم با جادومون از وسط نصفشون بکنیم، اما مانع این کار شدم، زک گفت: آروم باشین برای تسلیم شدن اومدیم🙁، پلیس ها تعجب کردند و میترسیدند به سمتمون میان، چند تا از پلیس های قدرت دار و خبر کردن و به ما دستبند زدن😒، گفتم: بگین ببینممم، دوست ما کجاست؟ کجا زندانیش کردین؟😤. پلیس ها حرفی نمیزند اما کم کم ما را به یک سلول بردند!
اوفففففف، فکر کنم الکی تسلیم شدیم🤕، برگشتم به سمت بچه ها: چیزه، دیگه فایده ای نداره! فکر کنم اصلا اون اینجا نیست🤐، تا حالا به این موضوع دقت نکرده بودم😧، چقدر بچه ها خستن! روی صورتمون جای زخم هست، از آشفتگی حتی تو زندان هم میتونن بخوابن، اما باز هم ادامه میدن😦، آروم گفتم تا بیدار نشن: خوشحالم که دارمتون🙂❤، یکدفعه یک صدایی از بیرون زندان اومد، یکمی رفتم عقب، دو دقیقه بعد در سلول باز شد😳، یک پلیس قد کوتاهی با خنده گفت: بیاین دنبالم😏، اول چند دقیقه خشکم زده بود اما گفتم: تازه خوابیدن😌، صبر کن! گفت: ول کن بابا این سوسول بازی ها رو🥴، با انگشترش که فکر کنم فلز بود بر روی تخت سلول کوبید و صدای ناهنجاری ایجاد کرد😬، میخواستم برم جلوشو بگیرم که دیگه کار از کار گذشته بود... همشون بیدار شدن🤒، رو به بچه ها گفتم: بلند شین، این پلیس میخواد ما رو وسط بیابون دفن کنه😐، همشون به سرعت با حالت خواب و بیداری بلند شدند و راه افتادیم... پلیسه ما رو به سمت آسانسوری برد، زک گفت: داریم کجا میریم🤨، پلیسه هیچ حرفی نزد، لونا به شوخی گفت: داریم میریم دیدن ارواح🙂، کاترین هم گفت: آره میخوایم بریم دیدن خون اشاما😐. پلیسه به سمتمون برگشت: ببینم میتونین آینده رو هم ببینین🧐. یا خدا چی😨، گفت: بیاین دیگه... می برمتون پیش دوستتون!
از یک طبقه ی دیگر هم پایین رفتیم! یعنی الان الکس اینجاست؟🤨، به سرعت پله ها رو طی میکردیم تا بالاخره به یک در رسیدیم، پلیسه جلوی در ایستاد و گفت: کلمه ای در مورد اینجا به کسی بگین، کلتون رو تو کوچه ی پشتی پیدا میکنن😒، حتی با اینکه ماورایی هستین😬، جان گفت: یا علی😑. در را به سوی ما باز کردن، منتظر بودم تا ببینم اینجا چجور زندانیه، رفتیم داخل. وایییییی😶.... به سرعت به دور وبر نگاه میکردم! اینجا دیگه کجاستتتت😧، دنیل گفت: فوق العادس😳، پلیسه گفت: به بزرگترین آزمایشگاه لندن خوش اومدین😏، استوین گفت: الکس اینجاست؟🤠. پلیسه یکمی من من کرد و گفت: داریم روش آزمایش انجام میدیم، باید صبر کنید!😬. چی چی😳، گفتم: چه آزمایشی؟ شارلوت ادامه داد: و برای چی؟😶، اوه، یک لحظه فراموش کردم پلیس ها آدم بدان😒، پلیسه خندید و گفت: ما آدم بد نیستیم! من هم ماورایی ام. بهتره بگم اصلا پلیس نیستیم😌. احساس خطر میکردم، باید هرچه سریع تر از اینجا بریم بیرون اما با الکس😠، کاترین گفت: ما برای چی اینجاییم؟😤، مرده همینطور دور خودش می چرخید و می گفت: خوشحالم که به برادرم کمک کردین گند بزنه تو بُعد های مختلف😒، این برادرشه؟🤯، مرده تغییر حالت داد و به پسر نوجوونی تبدیل شد! پس، خانواده ی الکس دارن روش آزمایش انجام میدن😵. گفتم: برای چی داری روی برادرت آزمایش میکنی؟🙁، یک تک خنده ای کرد و گفت: دیگه برادر من نیست😒، احساس کردم محاصره شدیم، اره.... فکر کنم باز تو دردسر افتادیم🔮
( ادامه از زبان ۱۵ سالگی الکس!) داشتیم از گدازه های آتش فشان رد می شدیم😐، یعنی واقعا چکش ثور خورده به آتش فشان بغل ازگارد و ریخته🤨، این واقعا عجیبه🤷♀️، برگشتم به سمت گروهمون که مشغول رد شدن از گدازه ها بودن: این دیگه آخرشه، ممکنه شاهزاده اینجا باشن😏، پس خوب بگردیم من دوریشو نمیتونم تحمل کنم😂😓. شارلوت گفت: حتما پیدا میشن، خیلی قوی هستن🙂. چند قدم دیگر برداشتیم، آزگارد، من قلبت رو میخوام💚، خنجر رو میخوام! کم کم رسیدیم، هنوز مطمئن نیستم که سرباز ها بغل مرز هم هستن یا نه اما امیدوارم نباشن😓، زک گفت: اول باید مطمئن بشیم که کسی اینجا نیست! آرتین هم ادامه داد: همینطوره، این موضوعات خیلی پیچیدس😑، از نظر فیزیکی و منطقی جور در نمیاد😶، سابرینا گفت : حواستون به کارتون باشه، شیشششش🤫، پشت سر هم قطاری رفتیم جلو، داشتیم از مرز رد میشدیم که...😁😦، ولی نهههههههه، باید برگردیم، برگردیمممم، رفتیم به پشت اما سرباز ها از پشت هم وارد شدن! حالا چیکار کنمم🤯، همه جا محاصره شدیممم😠، سرباز ها میدان رو خالی کردن برای یک نفر! باز هم ملاقاتش کردم، .......... لوکی💚، اومد جلو و گفت: چند تا گروگان پیدا کردم😏... این از این پارت هاس که میگن این داستان ادامه دارد😂😎، تا پارت بعد خدانگهدار برو نتیجه واسه آنچه خواهید دید😁
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
فکر کنم باز پارت بعد گیر بررسی افتاد😬🤒
والا اصلا نمیاد بیرون چند روزه گذاشتمش😞
الان دوباره گذاشتمش شاید درست بشه😭
میگم موضوع رو داستان اتخاب نکن ببین چطکر میشه
اره راست میگی، من فکر کنم به خاطر اینکه صف شلوغه یا مثلا میره واسه کسایی که دیر به تستچی سر میزنن😐🤒
بیچاره شدم رفت درست نمیشه که😐
عالییی بود
دارم زیست میخونم پدرم در اومده
منالان یازدهمم تجربی نمونه دولتی خیلی بهتر از تیزهوشان هست چون تیزهوشان کلا خارجاز کتاب درس ميدند و لقمهرو فقط میپیچونن
نه اصلا گیج نمیشیم، خب چون تیزهوشان هم هست و واسش امتحان دادیم، قطعا با اینجور چیزا به راحتی گیج نمیشیم🥳.
البته بگما چون از الان دیگه تفکیک میشن ما جزوه ی سال های بالاتر رو میخونیم دیگه پس خیلی جلوییم👻
لقمه پیچونده نمیشه، تحلیل میشه😑
تحلیل برآب خودت ببینم کنکور رو چجوری میدی🤪
بشین بچه یک سوال
قانون حجمی آووگادرو چیست؟؟؟
منم واسه نمونه دولتی امتحان دادم اونم ۹۰ سوال سخت!!!
تو نود سوال دادی من ۳۳۰۰ تا تست زدم😐
کتی جانم ان شا الله میریم ازگارد😂😔
تو به من بگو میتوکندری چند غشا داره و اینم تضصیح بده که اسمز و انتشار چیه😶، واقعا همش اینا رو یادم میره😜، اهان راستی، اسمم رو یادت باشه شاید رتبه تک رقمی اوردم🤪😂
دانشمند تو هنوز هفتمی سوالیکه من پرسیدم شیمی دهم فصل دوم 😂😂😂😂 چه ربطی به زیست داره
تازه رتبه ۴ رقمی آوردی شاهکار کردی 😂
بشین و تماشا کن😏😆
زیست خوندن تو چه ربطی به شیمی داره😌🤷♀️
ربط داره دیگه😂😂😂😂اثبات کن که ربطی نداره
اول تو تماشا کن 😏🔮😂
تو اول اثبات کن بعد من هم میکنم😎🤚🏻
باشه میدونی کربن چیه ؟
خب آمینو اسید از کربن تشکیل شده زیست آمینواسید داره شیمی هم کربن رو و آمینواسید از کربن تشکیل شده 🤭😎
دعوا نیست کتی دارم آتیش دانشمندان رو میخوابونم تا خاکستر شه😂🤣
اوهوم اوکی خب پس اسمز و انتشار هم ربطش به مولکول های مادست، انتشار حرکت مولکول های ماده ی حل شده رو از محل پر تراکم به کم تراکم نشون میده اما اسمز حرکت مولکول های آب از محل پر تراکم به کم تراکم😅، میتوکندری هم دو غشا داره داخل سلول های یوکاریوتی فقط که در واقع فقط باکتری ها هستند که سلول پروکاریوتی دارن🤝🏻
زیست هم ربطی به شیمی نداشت ربط به اولین کامنتت داشت که میگی دارم زیست میخونم😅😐
نه اصلا دعوا نیست، دارم کاغد رو آتیش میزنم که خاکستر بشه😂😐
من خر خون نیستم درسم رو یاد میگیرم ۲۰ میگیرم
دقیقا حالا اینها فعلا بهدرد شما نمیخوره مال دهم هست
😶🙂
به هم مربوط هستن بزرگ شدی میفهمی🥱
احساس می کنم میخوام بزنمت🙂🤝🏻🤲🏻
تو خرخون باش خیالت تخت، نمرات ما از ۲۰ نیست از ۲۳ هست🙂🤲🏻☠
نه از ۲۷ هست🤣🤣🤣🤣😂👋
بیا بزن دستت نمیرسه خیالت تخت🥱😂👋
به دنبال اونجرز پارت 11:
موش ارتین رو خورد😔
وای خدا آقا موشه آرتین رو دزدید😂😔
کدوم نوع کشته شدن رو دوست داری؟😂 تو داستان؟🤔😂🤒، خلاصه که یکبار هم که شده باید زنده زنده آتیش بگیری تو داستان🙂🤝🏻🤲🏻
هنوز ندیدم اسپویل کردی که🥲🥲🥲🥲
WTF😶😐
چی بگم اسپویل کردی که🥲🥲
مثل تونی مرگ زیباست🙃
دقیقا همون صحنه باید باشه ها مثل تونی
نه نه نه اشتباه برداشت نکن قرار نیست بمیری😅🤷♀️
بمیرم هم مثل تونی میمیرم💔🙃
هعی..... مردم عاشق مردن شدن😐👩🦯
نه من عاشق مرگ به سبک تونی ام
عالی بود من هنگ کردم😂😂😂😂🤣🤣
اون یکی لوکیه که تو اون بعد دیگه مونده بود چی شد؟موفق شد شاه بشه؟😂💚👑
اااا راست میگی😂، یک کاری میکنم خیالت تخت سر قضیه رو باز میذارم😂😁
دقیقا الان دارم فکر می کنم چه غلطی کردم یه زری زدم😐😂😂😂من خنگم نمی فهمم اینا چی میگن اینا زیادی باهوشن😂😂😂💔
نبابا این چه حرفیه😅
بعد از هشت بار خوندن انچه خواهید دید قضیه رو فهمیدم😐😂✨
جرررررر داشتم فکر می کردم ا ما کیه شخصیت جدیده؟😂😂😂😂
چه عالییییییییی
یه سوال
یعنی ما و الکس سم عزیز رو زندادی کردیم؟
عالی منتظر پارت بعد هستم