
سلام من جدا معذرت میخوام دیدم زده شخصی از اول میزارم : بیاین یه زندگی اروم بسازیم .
از زبان راوی ) لیا دامبلدور در کنار پسری با موهای قهوه ای تیره ، لخت و کوتاه قدم میزند . پسری با موهای بور در کنار دو پسر هیکلی و دختر مو قارچی در حیاط هاگوارتز راه میرفت پسر مو بور در فکر بود . پانسی با لحنی که سعی در جلب توجه پسر بود گفت : ببین اون دامبلدور و بلک میشه بریم سر به سرشون بذاریم ؟. پسر با جشمان خاکستری اش سرش را بالا گرفت و به دختر خیره شد در دل گفت : حالا وقتشه برو بهش بگو و گرنه هیچ وقت نمی تونی دلش بدست بیاری دراکو ! بعدم مارتا و نارسیسا چه اون بخواد چه نخواد شما هارو نامزد اعلام می کنن پس دلش بدست بیار دراکو . و بعد به پانسی گفت : همینجا میمونی فهمیدی پارکینسیون ؟ . پانسی با عصبانیت : بله دراکو . دراکو به سمت ان ها راه می افتد وقتی به نزدیکی ان ها میرسد با صدایی که سعی میکند ملایم باشد می گوید : دامبلدور میشه با هم حرف بزنیم ؟. لیا به سمت او بر می گردد و می گوید : متاسفم امروز نمیتونم یک کار خیلی خیلی مهم دارم . پسرک نا امیدانه به سمت گروهش بر می گردد لیا و سوروس به سمت برج گریفیندور راه می افتند . سوروس : اگه منم مثل یه بلک بشم چی ؟. لیا : فکر نکنم ولی اگه بشی من ، ما یادت میاریم خب ؟. سوروس : فکر نکنم یادم بره ولی بازم ممنون الان ۲ ماه هست که داریم زحمت میکشیم از گروهی که درست کردیم چخبر ؟. ( الف دال هنوز تاسیس نشده فقط عضو گیری کردن )
لیا : خوبه جاشم مشخص شده اتاق نیاز ها . سوروس : حالا اسمش چی میگذاریم ؟. لیا : ارتش دامبلدور ! مخففشم میشه الف دال . سوروس : به نظرت خیلی با فامیلتون شبیه نیست ؟. لیا : اره اتفاقا بهش حسابی فکر کردم و ما قراره یعنی دامبلدور ها البته کاترین و کلارا مورفی هستند ولی دامبلدور ها خب ادوراد و ادموند و کتی و کیتی با فامیلی مادرشون حاضر میشن : موریس . و ماهم میشیم بلک ، لیا بلک و هرمیون بلک . پوزخند تلخی بر لبانش می شیند . لیا : خیله خوب بیخیال بریم برج که باید نقشه مون حسابی عملی کنیم . بانوی چاق : رمز در ؟ . لیا : اسنیج طلایی . بانوی چاق : غلطه . سوروس : باتیلدا بگشات ؟. بانوی چاق : غلطه . لیا : ای بر جدت .... ویولت ؟. بانوی چاق : درسته . و بعد در را باز می کند . سوروس : هر روز داره رمز عوض میکنه . لیا : داره از برج محافظت میکنه خیلی از اینکه امبریج اومده تو برج خوشش نیانده تند رمز ها رو عوض میکنه که کسی رمز به امبریج نرسونه .
لیا و سوروس به نوک برج میروند و هری و هرمیون را می ببینند که منتظر ان ها هستن . لیا : اماده این ؟ . سعی داشت لحنش امیدوار کننده باشد ولی این کار خطرناکی بود بازی با زمان و عوض کردن زمان . هرماینی : فقط باید کیف بر داریم و بریم گودریک هالو لیا تو رمز تاز درست میکنی ؟. لیا : اره کیف رمز تاز میکنیم که یادمون نره . هری کیف را بر میدارد و ان را می اورد . هری : با لباس هاگوارتز نمیشه بریم گودریک هالو باید عوضشون کنیم . لیا : ما همین الان میریم خوابگاه لباس گرم می پوشیم . لیا و هرماینی به سمت خوابگاه رفتن ( راوی سکته میکند میمیرد پس از زبان لیا ) سریع یه شلوار مشکی ، یه بلوز مشکی و یه سویشرت مشکی پوشیدیم جدا بریم بیرون یخ میزنیم داره برف میاد ما سویشرت پوشیدیم ، رفتیم بیرون هری و سوروس هم شلوار و بلوز مشکی و سویشرت مشکی پوشیدن کیف ابی رنگ دوشی ام برداشتم و انداختم روی شانه ام و شنل انداختیم روی خودمون و رفتیم بیرون همون طور که حدس میزدم داشتیم یخ میزدیم سریع رفتیم دم دریاچه و بعد کیف در اوردم گذاشتم رو زمین چوبمو در اوردم و گفتم : پورتس . و بعد دستمون گذاشتیم روش و رفتیم گودریک هالو
بخاطر کارای محفل هم بلد بودم رمزتاز درست کنم هم عین پارسال جام جهانی پخش نشم زمین میدونید بعضیا میگن البوس دامبلدور بعدی منم لیا دامبلدور 🤣🤣🤣 جدا خنده داره ( تا پارت های بعدی معلوم میشه 😈😈 ) رفتیم گودریک هالو اونجا هم سرد بود و برف می امد سریعتر راه افتادیم و یهو به یه خانه ای رسیدیم که . هرمیون زمزمه میکند : خدای من ! نابود شده . راست می گفت خانه پاتر ها یکم نابود شده بود . لیا : بریم تو . و در باز کردم پناه بر ریش دراز مرلین ! . لیا : بیاین بریم و زمان برگردان انداختم دور گردنمون و چرخوندمش و رفتیم به ۱۴ سال پیش
لیلی : لیا ، هرمیون ، هری ، سوروس ؟!. لیا : الان جدا وقت ابراز احساسات نیست اون کچل ، بی دماغ داره میاد همه رو بفرسته دیار باقی . جیمز : خودش ؟. سوروس : نه عمش داره میاد . جیمز : عمه هم داره ؟. لیا : جیمز یکاری نکن اون روی من بیاد بالا ببین خیلی تند و سریع براتون میگم : ولدی میاد اینجا تا بکشتتون و بعد جیمز اون معطل میکنه تا لیلی و ما فرار کنیم ولدی بعد از اینکه به جیمز قبض میده و مطمئن میشه قبض شده بلیط یطرفه به دیار باقی و جیمز قطار سوار شده میره سراغ لیلی و خب لیلی التماس میکنه که ولدی اونو بکشه و ما رو نکشه ولدی بهش میگه بره کنار ولی اون نمیره و خب .... لیلی میمیره و طلسم برمیگرده سمت اون و ولدمورت میمیره و ما زنده میمونیم وقتی طلسم برمیگرده زخم اذرخش روی پیشونی هری به وجود میاد ، و خب این همون تراژدی هست که میخوایم عوضش کنیم . لیلی : نه ، نمیتونید زمان عوض کنید . و لیلی و جیمز مخالفت میکنن . لیا داد میزند : جدا پس میخوای بدونی هری کجا میره میره پیش خواهرت لیلی پیش پتونیا و ورنون دورسلی و اونا با منت بزرگش میکنن ، پسرشون دادلی هر سال هری میزنه اذیت میکنه و اونا مجبورش میکنن تو خونه براشون کار کنن ، بزار حماسه های بعد از مرگت بگم جیمز کسی لوتون داد پتی گرو بود تو بهش اعتماد کردی جیمز ولی اون رفت لوتون داد بعد از مرگت سیریوس میره دنبال اون و بعد می دونی چیشد پتی گرو توی خیابون مشنگی وایساد و به سیریوس زل زد و فریاد زد من به لیلی و جیمز خیانت کردم و بعد خیابون پشت سرش منفجر کرد و ۱۳ تا مشنگ مردن و انگشت خودش کند و تبدیل به موش شد و فرار کرد و سیریوس با یه خیابون منفجر شده و ۱۳ تا مشنگ مرده رها کرد سیریوس به حبس ابد در ازکابان به خاطر گناه نداشته محکوم شد و سوروس ۱ ساله چیشد ؟ دامبلدور ها اون به سرپرستی گرفتن و اون هیچ وقت نتونست دوست پیدا کنه بخاطر سیریوس و خاندان عزیزش بزار ریموس بگم اون هرجا که میرفت بخاطر گرگینه بودنش بهش کار نمیدادن و دوست های عزیزش پیشش نبودن که بگن رفیق نگران نباش ما پشتتیم بزار از رایان و مارتا بگم مارتا رفت نمیدونم چرا ولی فکر کنم نتونست از دست دادن لیلی و نارسیسا تحمل کنه و رایان مجبور شد از تموم خاطرات خوشش بگذره و بره و ما تنها موندیم و حالا مارتا بعد ۱۳ سال برگشته تا هرمیون ببره و منو تو این .... این تراژدی مسخره و تلخ تنها بذاره ، هیچکی باورش نمیشه ولدمورت برگشته پس بزار عوضش کنیم خواهش میکنم !. لیلی : باشه عوضش میکنیم این تراژدی عوض میکنیم
لیا : خب اول یه کپی از لیلی و جیمز و بچه ها میسازیم و بعد خودمون میریم تو کلیسا بغل خونه و از اونجا همچی می ببینیم و ولدمورت به جای اینکه لیلی و جیمز واقعی بکشه کپی های اونا رو میکشه و شما زنده میمونین و اون میمیره . لیلی : نقشت شدنیه فقط باید یه ۲ ساعتی وقت کپی ساختن کنیم . لیا : خوبه شروع میکنیم . ( حوصله ندارم فلش بک میزنیم وقتی کپی ها رو ساختن ) سوروس : بریم کلیسا ؟. لیلی و جیمز : بریم . و خب تند راه می افتیم سمت کلیسا خدا رحم کرد بهمون که ما شنل نامرئی خودمون اورده بودیم از زیر شنل رفتیم اونجا . لیا : لیلی بچه هارو بذار روی صندلی خب شروع میشه . و لیا و سوروس و هری و هرمیون و لیلی و جیمز از پنجره یواشکی به خونه پاتر ها نگاه میکنن . کپی جیمز : ليلي.. هري رو بردار و برو... خودشه! برو فرار كن! من يه كم نگهش مي دارم... . ولدمورت : : آواداكداورا ! . شوکی عظیمی به جیمز خودمون وارد شد این کار بی عوارض نبود ولی حالش خوب بود ولدمورت رفت بالا سراغ لیلی و بچه های کپی اونجا بودن . کپی لیلی : بچه هارو رو نه! بچه هارو نه. لطفا بچه هارو رو نه . ولدمورت : كنار وايسا دختر احمق! همين الان برو كنار . کپی لیلی : بچه هارو نه! لطفا نه! عوضش جون منو بگير! منو بجاش بكش ! . دست هرمیون گرفتم و محکم فشارش دادم . ولدمورت : اين آخرين اخطارمه... . کپی لیلی : هري رو نه! لطفا... بخشش داشته باش... خواهش مي كنم... هري رو نه... من حاضرم ... هر كاري بكنم... لطفا.... . ولدمورت : آواداكداورا . و بعد شوک عظیمی به لیلی خودمون وارد شد ولی همه به خونه پاتر خیره شده بودن و در اخر . ولدمورت : آواداكداورا . و اون .... اون محو شد ما موفق شدیم . عالی بود . لیا : میشه بریم هاگوارتز ؟. جیمز : اکسپتروپاترونوم . و گوزن نقره ای رنگی از چوبدستیش در اومد . جیمز : البوس یه خبر عالی داریم لطفا شبکه هارو باز کن . و بعد چند دقیقه ما به هاگوارتز دفتر دامبلدور غیب شدیم . کل اساتید اونجا بودن . البوس : فکر میکردم الان . لیلی : مرده باشیم ؟. و بعد همه قضیه رو گفتن . مینروا : افرین . البوس : شما واقعا باهوشین . لیا : ممنون میشه برگردیم ؟. البوس : البته . رفتیم دم دریاچه و زمان برگردان چرخوندیم و برگشتیم به دنیای جدیدمون . ( برین نتیجه )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه شو نمیزاری
تروخدا پارت 27 رو هم بزار 0_0
ترو بر جدتت بزار ادامه اینو
دارم مینویسم
همچنان منتظر*
اوووهوووووووووو
بالاخره گذاشتیش
تو بررسی بود
بله درسته