
اینم پارت ۶ امیدوارم لذت ببرید
از زبان مرینت اون خورد به کت نوار اون موقع بود که احساس کردم واقعا یه هیولا هستم برای من خیلی دردناک بود تازه داشتم آدرین فراموش میکردم که یه مشکل جدید برام پیش اومد وقتی کت نوار بیهوش دیدم رفتم کنارش نشستم نزدیک بود گریم بگیره گفتم باگ لیدی از گردونه خوش شانسیش استفاده کن استفاده کرد گفت لاکیچارم و بهش یه لباس مبدل کت نوار داد گفتم کت نوار بلند کن بلندش کردم رفتیم تو یه کوچه بن بست خوب گفتم کت نوار بلند شو چشماشو باز کرد گفتم برو اونجا این لباس بپوش خیلی بی حال بود گفتم باشه رفت گفتم من پوشیدم گفتم باگ لیدی تو همین جا بمونی گفت باشه رفتم پیش کت نوار گفتم جای که زخمی شده رو ببینم بهم نشون داد اونجا سیاه شده بود گفتم کامل لباست رو بزن بالا اول یه زره سرخ شد ولی دیگه چاره ای نداشت زد بالا دستمو گذاشتم جایی که زخمی شده سیاهیش داشت از بین میرفت داشتم به زخمش نگاه میکردم که گفت من .... متاسفم گفتم من هم متاسفم بعد از اینکه کارم تموم شد زدم زیر گریه گفتم من یه هیولا نمیدونم امروزا خیلی کار های عجیبی میکنم
از زبان کت نوار بغلش کردم گفتم نه مرینت نو هیولا نیستی تو بهترین دختری هستی که دیدم حالا فکر کنم بتونم لباس خودم رو بپوشم گفت باشه رفت اون ور بدون که بهم نگاه کنه ، لباسمو عوض کردم بعد گفتم پلگ تبدیل گربه ای به کت نوار تبدیل شدم میتونستم راه برم رفتم سمت مرینت ازش تشکر کردم و گفتم مرسی مرینت گفت من ازت ممنونم بعد. گفت من باید برم
از زبان مرینت باید میرفتم و کاری که اون زن ازم خواسته انجام بدم حاضر شدم کیفمو برداشتم مامان و بابا نبودن رفتم بیرون داشتم از دم مدرسه رد میشدم که آلیا جلوم رو گرفت گفت سلام مرینت کجا بدون گفتم بیرون گفت چرا شال کلاه مسافرت کردی گفتم یه سر میرم جنگل که حال هوا عوض بشه برای ... ۳ روز گفت وای عالی دختر ما هم میام گفتم نه .... یعنی خوب ... باشه گفتم باشه به نینو و آدرین هم میگم یه سفر کوچیک دوستانه بعد به حالتی منو نگاه کرد که یاد موضوع نیویورک افتادم آدرین منو دید یه زره سرخ شدم گفتم سلام گفت سلام مرینت و بعد رفتیم خونه آلیا و نینو تا وسایل هاشون جمع کنن آدرین زنگ زد به ناتالی بهش گفت که یه اردویی مدرسه اگه نره از نمره علومش کم میشه بعد یه زره دم مدرسه وایسادیم که بادیگارد آدرین اومد یه کوله پشتی تهویلش داد بعد راه افتادیم با خودم فکر کردم فقط یه زره ادای اینکه فقط اومدم اردو رو در میارم بعد وقتی حواسشون نیست میرم دنبال سنگ
از زبان رابی آنها به سمت جنگل شاه سمبراه که در جنوبی ترین مکان پاریس قرار داره حرکت کردن برای آدرین و مرینت و آلیا نینو عجیب بود که پدر آدرین به اون اجازه داده که بره اردو به دم جنگل رسیدن آلیا گفت چه جنگل سوز داری وارد جنگل شدن به وسط جنگل رسیدن جنگل خیلی زیبایی بود ولی فقط مرینت میدونست که جنگل نفرین شده است و هیچ کس نمیاد اینجا آنها در همان جا اردوگاه زدن با هم رفتم گشت زنی مرینت خیلی دلش میخواست که اونا هواسشون پرت بشه تا اون بره دنبال سنگ
از زبان آدرین داشتیم گشت میزدیم که دیدم مرینت داره از صخره که جاده داره میره بالا گفتم نینو ! بعد بدون اینکه مرینت بفهمه رفتیم دنبالش رفتیم بالا صخره داشت از بالا نگاه میکرد که گفتم مرینت یهو منو دید رنگش پرید گفت آدرین بیا این ور گفتم چی شده داد زد گفت فقط بیا این ور گفتم چرا گفت پشت سرتون بپاع پشت سرم نگاه کردم دو تا خرس ترسناک پشت سرمون بود که می غریدن نینو آلیا کنارم بودن سریع رفتیم پیش مرینت پشت سر مرینت پرت گاه بود خرس 🐻 ها داشتن نزدیک میشدن گفتم مرینت یه نگاه به من کرد گفت نینو آلیا آدرین دست های همدیگه رو بگرید نینو دست آلیا رو گرفت و من هم دست نینو رو بعد گفت متاسفم بعد ما رو پرت کرد سمت پرتگاه همه ترسیدیم و داد میزدیم که یهو مرینت رو دیدم که خودش رو پرت کرد دو تا بال بزرگ سیاه داشت داشت ..... پررررررررووووواااااززززز میکرد
از زبان رابی مرینت داشت پرواز میکرد با تمام سرعت به طرف آدرین و آلیا نینو میومد دست آدرین گرفت آدرین دست نینو هنوز گرفته بود داشتیم پرواز میکردیم مرینت حالش بد شد داشت چشاش بسته میشد گفتم مرینت ما رو ول کرد یه چند سانتی متر مونده بود که برسه به زمین مرینت خورد به درخت که بال هایش ناپدید شد
دوستان حتما نظر بدید
حتما داستان رو دنبال کنید
خیلی کیوتید
خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود . محشر بود 🤩
سلام میشه داستان من رو هم بخونید؟؟
بعدی رو بزار مردم از صبر
عالی بود
عالی بود💕☺️☺️🌹🌹🌹
مهشر بود عالی ایولا
مشتاقانه منتظر بعدییی هستم
اینجا دیگه گیج نشدم 😂 عالی بود
عالیئییییییییییییییییییییییییییییییییییی
چیییی شد چرا مرینت اینجوری شد