سلام🙋 این قسمتو اصلا از دست ندید😎✌️ سراسر هیجان و اکشن قسمت بعدی که میشه قسمت ۲۰ دیگع قسمت هست🌹
از زبان ریچل از طریق پورتالی که پارادوکس ساخته بود به خط زمانی دیگه ای سفر کردیم یه شهر کوچیک با خونه های نهایتا ۲ طبقه ای نسیم پاییزی می وزید و برگ های خزان ، آتشین زیر پاهایمان خرد میشدن خطاب به پارادوکس پرسیدم:«خب حالا اینجا چه زمانی؟ شئ کجاست؟» پارادوکس انگشت اشاره شو به علامت هیس درآورد و گفت:« به زودی خواهی فهمید!» چند قدم جلو به سمت عمارت مقابل مون رفتیم پارادوکس با لمس کردن دستگیره در قفل رو باز کرد وارد خونه شدیم صدای مهیب گیتار الکتریکی آرامش رو به خونه حروم کرده بود به طبقه ی بالا رفتیم پارادوکس با دو انگشت به آرومی در زد و با صدای بلندی گفت:« هعی! هری پاتر به کمکت احتیاج داریم!» پسر نوجوونی حدودا ۱۶ ساله با هدفونی دور گردنش درو باز کرد با دیدن ما درخشش عجیبی توی چشم هاش قابل دیدن بود با شوق و اشتیاق به طرف پارادوکس دوید و بغلش کرد و گفت:«پروفسور! تند تند بهم سر میزنی😁؟» پارادوکس به آرومی پسرکو از خودش جدا کرد و گفت:« خونسرد باش هری پاتر جوان!» پارادوکس به من اشاره کرد و گفت:« جان(john) ریچل . ریچل ؛ جان!» وقتی اسممو شنید جا خورد حرف توی گلویش خشک شده بود نگاه سوال برانگیزی به پارادوکس کرد پارادوکس هم لبخند خشک و سردی از روی اجبار زد و شونه هاشو بالا انداخت😕 خلاصه هر چیزی که بینشون بود نمی خواستن من متوجه بشم🤔
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
در ابتدا باید بگم که بسی عالی ولی اونجایی که پارادوکس رفت تا بقیه رو برای جنگ بیاره ، به نظرم میتونستی یکم نا امید کننده تر و غم انگیز ترش کنی چون پارادوکس یکی از نیروهای اصلی و خیلی قدرت مند هست و اینجوری از دید بقیه غیب شدنش ، خیلی تاثیر بدی داره .
همین دیگه ، خسته نباشی 🌸🌸🌸🌸
خب آخه هردو جناح میخواستن شروع کنن و اون مثل شوک یهو جنگو متوقف کرد برای همین اگر میخواستم بار اضافی از ناامیدی و غم استفاده کنم دیگه داستان کش پیدا میکرد و مخاطب شاکی میشد که چرا شروع نمیشه ولی خیالت راحت قسمت بعدی دیگه کلی زور زدم براش
آرین پارت ۸ شاهدخت اومد میخونی ؟؟؟ .
عذر خواهی میکنم مشکلی برام پیش اومده بود همین الان میرم میخونم
همینکه میخونی برام با ارزشه
خیلی خلاصه بود بعد قضیه کریستین نامزد پارادوکس چی میشه بعد میشه داستان که تموم شد کای و ریچل و بقییه رو بفرستی زمان شاهدخت البته اگه خواستی چون از نظر من بعد تموم اتفاقا حقشونه زندگی آرومی داشته باشن منم خوشحال میشم اونارو داشته باشم چون شخصیت هاشون از نظر من حق ماندگاری دارن
کریستین و پارادوکس تو قسمت آخر تعریف میشه
راستشو بگم دلم میخواد ولی دیگه توی اوج خداحافظی کنن قشنگ تره ریچل و کای نه ولی شخصیت های دیگه رو باعث افتخارمه توی داستانت استفاده کنی مثلا لیندا الایزا و پارادوکس مایک هم پیشنهاد خوبیه
راجب خلاصه هم بگم که از اول قرار بود همین باشه اتفاقی کم نشد از داستان تمام رویداد هایی که میخواستم استفاده شد ولی قبول دارم حرفتو میشد با شاخ و برگ دادن و اضافه کردن بخش هایی از مبارزه طولانی تر کرد
خواهش میکنم داستان توئه اختیارشم با توئه
ممنون که درک میکنی🌹 ولی گفتم چندتا شخصیت پیشنهاد دادم اگر تو داستانت استفاده کنی که لاعث افتخارم و خیلی خوشحال میشم