نوادگان میراکلس4

پریدمو رفتم عصبانی بودم خیلی زیاد واقعاً بهش اعتماد کردم دیگه باهاش کاری ندارم رسیدم پرورشگاه رفتم تو و خوابیدم فردا با پوکری بلند شدم غذا خوردم با گوشیم ور رفتم حوصلم سر رفته بود بن اومد با هم حرف میزدیم که شرور اومد واقا حوصله نداشتم برم بجنگم ولی پیچوندمو رفتم(معجزه گر طاووس گرفته شده ولی پروانه نه برعکس همون حاکماث هم گابریل نیست)

قدرت شرور هیپنوتیزم بود اگه تو چشاش نگاه کنی هیپنوتیزم میشی جنگ شروع شد با چشم بسته نمیشد جنگید فقط یک نفر میتونست بزنتش و همه میدونیم کیه چشم عقاب:رسیدم همه چشم ها بسته بود لیدی باگ داد زد چشاتو ببند هیپنوتیزمت میکنه رفتم سمتش گفت چیکار میکنی برگرد با چشم نیم باز نگاه میکنه لیدی باگ رفتم سمتش دید هیپنوتیمز نمیشم میخواست فرار کنه با طناب گرفتمش (پارت قبل رو خونده باشین میفهمین طناب از کجا اورد)جسم که آکوما توش بود رو شکستم آکومارو نابود کردم(پارت قبل)میخواستم برم

قدرت شرور هیپنوتیزم بود اگه تو چشاش نگاه کنی هیپنوتیزم میشی جنگ شروع شد با چشم بسته نمیشد جنگید فقط یک نفر میتونست بزنتش و همه میدونیم کیه چشم عقاب:رسیدم همه چشم ها بسته بود لیدی باگ داد زد چشاتو ببند هیپنوتیزمت میکنه رفتم سمتش گفت چیکار میکنی برگرد با چشم نیم باز نگاه میکنه لیدی باگ رفتم سمتش دید هیپنوتیمز نمیشم میخواست فرار کنه با طناب گرفتمش (پارت قبل رو خونده باشین میفهمین طناب از کجا اورد)جسم که آکوما توش بود رو شکستم آکومارو نابود کردم(پارت قبل)میخواستم برم

لیدی باگ گفت چرا آکومارو نابود کردی نگاش کردمو چیزی نگفتم بعد دختر خوکی(فکر میکنم اسمش این بود)گفت ولش کن لیدی بگ حتما یک دلیلی داره گفت چه دلیلی میتونه داشته باشه گفتم عصبی بودم میخواست حرف بزنه که من رفتم از زبان آدرینا:مدرسه بودم که ابر شرور اومد همه نگام میکردن بعد یکی گفت تو چرا نمیری گفتم اجازشو ندارم لوک گفت معلومه که نداری تو یه بچه ی ترسویی از کلاس رفتم بیرون

رفتم خونه منتظر موندم بیان خونه وقتی اومدن گفتم میشه از این به بعد من با شما تمرین کنم گفتن اتفاقی افتاده گفتم میخوام با شما تمرین کنم همین گفتن باشه AR:و تمرین شروع شده و در حال تمرین هستند

خدفظ💖💖

چالش داریم برو ببین چیه