15 اسلاید چند گزینه ای توسط: M..kookie انتشار: 4 سال پیش 502 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هی گایز چطورین؟💗👐امیدوارم عالی باشین....امتحانات هم خوب بدین😁💖خب همونطور ک میدونین یه مدت یه سری اتفاقای خیلی بد پشت سر هم افتاد و من دسترسی به گوشی نداشتم نظرات هم با اون یکی گوشیم میدادم.....یکی از دوستان گل ازم پرسید خب اون یکی گوشی رو که داشتی چرا با اون ننوشتی میخوام بگم چون اون گوشی یه اکانت دیگه داره و اگ با اون مینوشتم نمیومد رو این اکانت و داستان قاطی میشد.......خب میدونم زیاد حرف زدم پس بریم ببینیم چه اتفاقی واسه ا/ت میوفته🎆👑💞💙😊
هرکاری میکنم نمیتونم گریه ام رو بند بیارم😢نمیشه نه نمیتونم😭😭😭😭😭مامان بابا😢اونا...اونا به خاطر من م..ر..د..ن😢😭😭😭خدایا من چیکار کردم؟چرا اصن این اتفاق افتاد؟😢من اون کارخونه رو نمیخوام مامان بابامو میخوام😭💔کجایین؟😢باورم نمیشه😢نمیتونم باور کنم که اون سوزوکیا لعنت......سوزوکیا خودم میکشمتتتتت😡😡😠😠😠تمام ناراحتیم تبدیل به خشم شدو خودمو محکم میکوبیدم به در تا شاید باز شه....در خیلی سفت بود چون از آهنگ بود منم نتوستم درو باز کنم که هیچ بازومم کبود شدఠె_ఠెرفتم یه گوشه نشستم و زانوهامو بغل کردم...با یادآوری خاطرات بچگیم با پدرو مادرم دوباره اشکام بی صدا سرازیر شدن😢
هعی😢اما باید قوی باشم الان قصه خوردن فایده ای نداره یه راه فرار پیدا میکنم بالاخره.......
گایز اگ ناراحت شدین ببخشید من اولین بار گفتم ژانرش غمگینه😯
چند ساعت قبل پیش پسرا تو شهر بازی:
شوگا:گایز؟ این دختره کجاست؟جین:مگه جلو بستنی فروشی نیست؟نامجون(ارام):نمیبینمش منم😨کوک:یعنی چی نیست؟مگه میشه؟شوگا:چقد گفتم وایسا منم باهات بیام حالا معلوم نیست کجا غیبش زدهههه😡جیهوپ:شوگا الان عصبانیتت فایده ای نداره باید سریع پیداش کنیم😱جیمین:پس بستنی؟
همه باهم*جیمییییییییییییییییییییییییییییییییییین😑
جیمین:باشه بابا غلط کردم نخواستم اصن😒
................two hours later😂شبیه باب اسفنجی شد😂دو ساعت بعد:
تیهونگ نفس نفس زنان:گایز....من....کل...شهربازی...رو گشتم...ولی نبود....
جین:منم کل وسایل بازی رو نگاه کردم
جیهوپ:منم همه کافه ها و رستوران هارو نگاه کردم
شوگا:منم رفتم دستشویی زنونه و آبروم رفت😑
(شوگاااااااااااااااااااااااااااااا😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂)
آرام:گایز زودباشین....وایسا!بیمارستان!شاید اتفاقی براش افتاره و بردنش اونجا؟جیمین:اره شاید اونجا باشه!کوک:به به بالاخره جیم هم یکم تو پیدا کردنش کمک کرد😐جیمین:یاااااااااااااا من باهاتون قهرم شما به اون بیشر از من اهمیت میدین....
همه میدونستن جیم شوخی میکنه پس بازم بهش اهمیت ندادن و رفتن سوار ماشین شدن تا برن بیمارستان.....
جیوپ:دیگه....نمیتونم.....راه برمممم-_-جیمین:اره خیلی خسته شدیم...ارام:اخه چجوری؟تو هیچ بیمارستانی نبوده!هیچ جا نیست!مگه ممکنه؟ کوک:اره ممکنه! جین:چیییی؟ تیهونگ:کوک خستگی زده به سرت بیا بخواب....(ویکوک😂)کوک:نه ببینین فقط یه راه وجود داره اگه اون هیچجا نیست....شوگا:چی برگشته کشورش؟
کوک:ای بابااااااااا یکم فکر کنین....
جیمین:یاااااااا خب اذیت نکن بگو دیگه...
کوک:دزدیدنش.....ارام:چییییی؟ کوک:اره سوزوکیا رو مث اینکه کلا یادتون رفته ها! جیهوپ:حالا چیکار کنیم؟ جین:گوشیش همراهش بوده؟ کوک:اره بوده ولی خاموشه....تهیونگ:خب اشکالی نداره فک کنم اون بتونه ردشو بزنه.....جیمین:اون کیه؟ ارام:راست میگه؟
جین:خب شما نمیشناسین من و تهیونگ میریم تا ردشو بزنیم شما هم همچنان بگردین شاید پیدا شد
چیکار کنم دیه؟ :|
امجون:گایز به نظرتون جین و تهیونگ دیر نکردن؟
کوک:نه بابا اونا همیشه اینجورین خدانکنه یجایی باهم برن دیگه برنمیگردن😐جیمین: جونگ کوکاااااااااا(خودشو مظلوم کرد😂)
کوک:جیمین اینجوری صدام نکن میدونم یچیزی میخوای و من نمیتونم بگم نه(اوخییییییی کوکیم مهربونه😂💖💗🐰)
جیمین:کوکییییی من بستنی😋
کوک:اهههههههههههه....باشه بابا توبردی بیا تا اونا میان بریم بستنی فروشی ولی تو دیگه گم نشی😒جیمین:یاااااا نمیشم بریم😄
نامجون:از دست شما زودبرگردین....
جیمین:ممنون کوکی😁💗کوک:قابلی نداشت حالا زودباش بریم
جیمین:باشه.....
کوک:هی نامجون ما اینجاییم.....هنوز نیومدن؟شوگا:چرا بهشون زنگ زدیم گفتن تو راهن...جیهوپ:من خیلی خستممممم😑
جین:گاااااااااایز جاشو میدا کردیم
تهیونگ:جین...یه لحظه...وایسا....من...نفس....کم...اوردم....
جین:تهیونگ خوبی؟
تهیونگ:اره خوبم ولی تو مث اینکه حالیت نیست از ماشین پیاده شدیم یکسره داره میدویی به راهتم نگاه نمیکنی من بدبخت هعی حواسمو جمع میکنم نخوری به این و اون میدونی چندبار خوردم زمین؟جین:متاسفم تهیونگ خیلی عجله داشتم
تهیونگ:حالا وقت برا عذرخواهی هست
نامجون:چیشد بچه ها؟ جین:تا زمانی که موبایلش روشن بود ردشو تنوستیم بزنیم....شوگا:مگه رد گوشی خانوش رو هم میشه زد؟ تهیونگ:یارو خیلی حرفه ایه....جیهوپ:من بالاخره میفهمم این یارو کیه😐کوک:خب بگین دیگههههه....تهیونگ:اون اخرین بار خارج از شهر توی یه کارخونه متروکه بوده........جیمین:بزنین بریم......
عجب کاری کردما زدم 15 حالا نمیتونم پرش کنم😐😂
--------------------------------------------------------------------
جین:به نظرتون نباید پلیس ببریم؟ شوگا:من میرم اداره پلیس شما برین ماشین بیارین اونجا دوستم هست...نامجون:شوگا تو توی اداره پلیس دوست داری؟ شوگا:خب اره مگه چشه؟ کوک:یکم تعجب برانگیزه😐 شوگا:😑 نامجون:😞 کوک:😐 جیمین:😛
(نمد جیمین چیکاره بود ولی دلم خواست باشه😂)
تهیونگ:گااااایز راه نمیوفتین؟ جین:راست میگه الان خیلی وقته الکی اینجا وایسادین😐
شوگا:من رفتم زودبیاین...
کوک:باشه مواظب باش..شوگا:هستم
نامجون:جیهوپ ماشینو میاری؟جیهوپ؟جیهوپ کجایی؟
کوک:خداااایاااااااا نگید اینم گم شد
جیمین:گایز اینجارو😍
تهیونگ:اوخیییییی خوابش برده
جین:اره خیلی خسته شد
کوک:پس من میرم ماشینو بیارم همینجا منتظر باشین
نامجون:باشه
من خودم کوکی لاورم اشتباه نکنین😅
ز زبان ا/ت:
هنوزم اینجام....هنوز کسی نیومده نجاتم بده....البته دیگه مهم نیست...واسه هیچکس مهم نیست....مگه یه آدم چقد ارزش داره؟مخصوصا من! دنیا 8میلیارد جمعیت داره یکی کمتر...به جایی بر نمیخوره.....البته خودمم دیگه امیدی ندارم ولی....
-خب میبینم داری با خودت حرف میزنی
+بدجنس چه بلایی سر پدرو مادرم اوردی؟
-خودت میدونی چه بلایی سرشون اوردم خیلیم خوب میدونی لازم نیست طلقین کنی دروغه چون واقعیته
+این امکان نداره چطور تونستی!
-چرا امکان داره...خیلیم راحت تونستم....من واسه منافع خودم دست به هرکاری میزنم....
+یه روزی انتقاممو ازت میگیرم نمیتونی در بری
-فکر میکردم باهوش تر از اینا باشی...تو اصن میدونی چرا میخوام اون کارخونه رو به دست بیارم؟
+برام مهم نیست....قبل اینکه بفهمم مامان بابامو کشتی میخواستم کارخونه رو بدم بهت تا آزادشون کنی ولی حالا فقط وقتی منم بمیرم میتونی اون کارخونه رو به دست بیاری
-لازم نیست به دستش بیارم اون کارخونه از اولشم سهم من بوده
+چی؟
-یعنی نمیدونی؟
+چیو؟
-فکر میکردم پدربزرگت بهت گفته
+........
-پدر های من و پدربزرگت متفاوته این یعنی مادر هامون یکیه....مادرم خیلی سرمایه داشت که همش از پدرش یعنی پدربزرگ من بهش رسیده بود....پدر من زودتر از بابای پدربزرگ تو مرده بود یعنی پدر پدربزرگت دومین شوهر مادر من بود(چه خر تو خری😐)وقتی مادرم داشت میمرد وصیت کرد که اموالش به پدر پدربزرگ تو برسه یعنی به شوهرش....شوهر مادرم اموالشو بیشتر کرد و پول جمع کرد تا زمانی که میخواست بمیره....من پسرش نبودم پس طبق وصیتش تمام اموالش رسید به پدربزرگت...اموالی که حداقل نصفش سهم من بوده....پدربزرگت با اون پول این کارخونه رو زد که از سال تاسیسش تا حالا تو انگلیس خیلی معروفه و درآمد زیادی داشته....پدربزرگت یه خیانتکاره...اون با پول های من به اینجا رسیده....نمیزارم دیگه این قضیه ادامه داشته باشه....حالا میبینی که بابابزرگ جونت داره میمیره...فقط یه امضا از ورثه اش کافیه تا من بتونم صاحب تمام اون ملک و املاک بشم...ورثش هم تویی....
+حتی اگه سهم تو باشه به خاطر بلاهایی که سرم اوردی و به خاطر پدرومادرم عمرا اون برگه رو امضا نمیزنم
-باشه خودت خواستی
+مطمئن باش گیر میوفتی
-اونوقت چجوری؟نکنه انتظار داری اون هفت تا پسر کره ای مشهور بیان نجاتت بدن؟اونا به فکر خودشونن اونا معروفن به خاطر *تو* جونشونو به خطر نمیندازن....میبینی؟همه به فکر خودشونن!چرا من نباشم؟
+باشه....حتی اگه کسی منو نجات نده....بازم امضا نمیزنم...میخوای منو بکشی؟بکش...دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم....تازه بدن بی جون من وقتی نتونه امضا بزنه به دردت نمیخوره
-اوکی...پس بچرخ تا بچرخیم
درو محکم بست و از اتاقک رفت بیرون.....
همون موقع پیش پسرا:
کوک:گایز سوار شین بریم اداره پلیس دنبال شوگا
صدای آژیر پلیس اومد و شوگا از تو یکی از ماشینا پیاده شد
جین:چه کردی پسر این همه پلیس از کجا اوردی؟
شوگا:گفتم رفیق دارم شما باور نکردین
افسر پلیس:زودباشید بریم نیروهای کمکی منتظرن
نامجون:بزنین بریم......
رسیدن به کارخونه
تهیونگ:همینجاست
جیمین:من میترسم
افسر پلیس:شما به هیچ وجه از ماشین پیاده نمیشین فهمیدین؟
جیهوپ:ها اینجا چخبره؟من خواب بودم؟
جیمین:اقا رو تازه بیدار شده میگه خواب بودم!اومدیم ا/ت رو نجات بدیم
جیهوپ:نجاتش بدیم؟مگه تو شهربازی نبود؟
کوک با دستش زد رو پیشونیش و یچیزی زیر لب گفت
جیهوپ:خب چیکار کنم تقصیر من نیست که
-----------------------------------------------------
از زبان ا/ت:
یه گوشه نشسته بودم که صدای آژیر پلیس اومد
صداهای بیرونو میشنیدم که داشتن میگفتن اینجا چخبره
سوزوکیا یهو محکم درو باز کرد
-توووو چجوری تونستی پلیس خبر کنی؟میکشمت دختره گستاخ
*جناب سوزوکیا سرجاتون وایسین اگه یه حرکت دیگه داشته باشین شلیک میکنم دستاتونو ببرین بالا و برگردین سمت من....سریع
خداروشکر پلیس به موقع رسید
پلیسا همه ی زیردستای سوزوکیا رو با دستبند بردن....
من همه جام کبود شده بود و به شدت گشنم بود دیگه پاهام جون نداشتن که تا بیرون برم.....با فکر پدرومادرم و حرفای سوزوکیا حالم بدتر میشد....یه پلیس داشت منو میبرد به سمت ونی که پسرا توش بودن که یهو همه جا تاریک شد....فقط تو آخرین لحظه دیدم که پسرا در ون رو باز کردن و با سرعت دوییدن سمت و من و دیگه هیچی..............
ه اینجا کجاست؟
چشمام خوب نمیدید و نور لامپ مستقیم تو چشمم میخورد..
چرا اینقد سرم و دستگاه بهم وصله؟وایسا اینجا بیمارستانه؟چه اتفاقی افتاد؟
صدای در اومد ولی من نخواستم بفهمن بیدار شدم شاید اصلا کار افراد سوزوکیا بوده باشه....سریع چشامو بستم و یجوری رفتار کردم انگار بیهوشم....
دکتر:حالش خوبه دیگه سطح هوشیاریش زیاد شده کم کم بهوش میاد جای نگرانی نیست...بیماری ایشون به دلیل ضربه های شدید و کم خوابی و تغذیه نامناسب بوده که بدنشون عفونت کرده
کوک:حالش خوب میشه دکتر؟
دکتر:البته....گفتم نگران نباشید اقای جئون
نامجون:تا چند روز باید بستری باشه؟
دکتر:امشبو اینجا میمونه تا از خطرای احتمالی جلوگیری شه از فردا اگه حالش خوب بود میتونین ببرینش
جیهوپ:چجوری باید ازش مواظبت کنیم؟
دکتر:مراقبت آنچنانی نمیخواد فقط غذاهایی که میگم رو به مقدار نسبتا زیادی بهش بدین انگار خیلی وقته غذا نخورده و ضعیفه داروهاش هم سرموقع بهش بدین و استراحت کنه حالش خوب میشه
تهیونگ:ممنون دکتر
دکتر:من میرم اگه بهوش اومد خبرم کنین
جیمین:باشه
صدای در اتاق اومد و دکتر رفت بیرون
جین:حالا چیکار کنیم؟
کوک:یعنی چی چیکار کنیم؟
جین:ما خودمون یکیو میخوایم تا ازمون مواظبت کنه حالا چجوری حواسمون بهش باشه؟تازه الان که داریم آلبوم جدید میزنیم ممکنه نتونیم خونه بمونیم
نامجون:خب...خب اینکه کاری نداره براش پرستار میگیریم
جیمین:راستی شوگا کجاست؟
جیهوپ:رفته تا پیگیر سوزوکیا بشه و با رفیقششش بندازنش زندان
کوک:دلم براش میسوزه
تهیونگ:چی؟
کوک:دلم واسش میسوزه...بیچاره خیلی سختی کشیده
جین:اره گناه داره
جیمین:درسته منم دلم واسش میسوزه...وقتی گریه میکنه واقعا گریم میگیره.....راستی بستنی نخورد آخرش بیچاره
نامجون:جیمین میشه واسه یبار که شده جدی باشی و حرف غذا رو نزنی؟
جیمین:باشه بابا چرا اینجوری میکنین؟
یه نفر اومد تو صدای درو شنیدم....شوگا بود
جین:چیشد شوگا؟
شوگا:فعلا بازداشته تا فرستاده شه کشور خودش
تهیونگ:خب؟
شوگا:خب که هیچی دیگه میره ایران و به جرم=گروگان گیری،دزدی،مهاجرت غیرمجاز و ق.ت.ل میبرنش دادگاه....احتمالا حکمش خیلی سنگینه
نامجون:ق.ت.ل؟؟؟؟
شوگا:اره
تهیونگ:ولی ا/ت حالش خوبه
جیمین:شاید سابقه داشته
شوگا:نه....پدرومادر ا/ت......
جیهوپ:داری شوخی میکنی؟
شوگا:به نظرت دارم شوخی میکنم؟
کوک:چجوری باید بهش بگیم؟
تهیونگ:حالش خیلی بد میشه اگه بشنوه
جین:از کجا فهمیدن پدر مادرش بوده؟مگه اونا ایران نیستن؟
شوگا:مثل اینکه اول اوردتشون اینجا تا بتونه جای ما رو پیدا کنه و.....
جیهوپ:خدای من این خیلی بده
کوک:فعلا چیزی بهش نگید بعدا یکاریش میکنیم
نامجون:حق با کوکیه....فعلا بیاین بریم بیرون تا بهوش بیاد
تهیونگ:بریم........
چرا زندگی باید اینطوری باشه؟چرا این اتفاقات باید بیوفتن؟چرا باید اینقد بدشانس باشم؟چرا باید اون بلا سر پدرومادرم بیاد؟چرا به خاطر من همه باید تو خطر بیوفتن؟واقعا ارزششو داشتم؟
-معلومه که داشتی
+کوک تو کی اومدی
-الان...حرفاتو شنیدم....نباید نا امید باشی..زندگی همیشه خوب و بد داره....اتفاق های زندگی نباید باعث بشن خودتو ببازی...نامه ی پدرت رو یادته؟یادته چی بهت گفت؟گفت هراتفاقی افتاد قوی باش و خودتو نباز.....باورکن اونا دوست داشتن و از اینکه خودشونو به خاطر تو توی خطر انداختن ناراحت نیستن....حتما ارزششو داشتی...به خودت ایمان داشته باش
+ممنون کوک
-تو....از کجا میدونستی؟
+سوزوکیا بهم گفت
-متاسفم
+کی مرخص میشم؟
-امشبو باید اینجا بمونی
+باشه
خب....من میرم پیش پسرا دکتر گفته باید استراحت کنی
+کوک
-بله؟
+میگم....میشه...میشه
-هوم؟
+میشه نری؟
-خب اگه میخوای باشه
+ممنون
-چرا گفتی بمونم؟
+خب...راستش تو همیشه با حرفات بهم آرامش میدی و الانم یکم...یکم میترسم
-از چی؟
+خب.نمیدونم...از اینکه افراد سوزوکیا دوباره پیداشون شه...
-نترس ما پیشتیم....تازه سوزوکیا رو بردن زندان
+میدونم...حرفاتونو شنیدم
-او...پس برم دکترو خبر کنم چون گفت وقتی بهوش اومدی خبرش کنم...
+باشه.............
*دکتر:خب حالتون خوبه فقط یه سری نکات هست که باید رعایت کنین.....به اقای جئون گفتم...
+ممنون دکتر
-نمیشه امشب ببریمش؟
*خب چرا نمیزارید اینجا باشه؟
-میتونیم ازش مواظبت کنیم دکتر...یه سری مسائل هستن که به خاطر اونا نمیشه شبو بمونیم
*باشه پس بیاین کارای ترخیصشو انجام بدین و دارو هاشونو تحویل بگیرین
-چشم دکتر
+ممنونم دکتر
دکتر رفت بیرون و کوک هم پشت سرش رفت.....
+کوک مگه نرفتی تا...
-چرا به نامجون گفتم کارا رو انجام بده منم برگردم اینجا چون..
+اره چون گفتم بمونی....خیلی ممنونم...واقعا نمیتونم بگم چقد ازتون ممنونم
-کاری نکردیم که
+چرا خیلی زحمت کشیدین...
-ارزششو داشتی☺برم بقیه رو صدا کنم؟خیلی وقته منتظرن بیان دیدنت
+اره
درو باز کرد و گفت:
-گایز بیاین تو
همه اومدن با حرفاشون خندوندنم....خیلی خوبن...واقعا فرشته ان...
^نامجون:گایز کارارو انجام دادم الان پرستار میاد تا مرخص شی...حالت بهتره؟
+اره خیلی بهترم
£پرستار:خب بگو ببینم چطوری؟
+ممنون.....(گایز وقتی چیزی مینویسم و چندتا نقطه میزارم غیراز زمان هایی ک نشونه من من کردنه نشونه اینه که چند دقیقه میگذره مثلا الان)
£خیله خب کارات انجام شد هروقت سرم تموم شد میتونی بری
+ممنونم
£خواهش میکنم.......
-خب کیوت کوچولوی ما حالش چطوره؟
+ممنون کوک
-مثل اینکه سرمت تموم شده من میرم پرستارو صدا کنم.....
£خب اینم از این میتونی بری
+مرسی
-گایز بیاین بریم.....
----------------------------------------------------تو خونه
نامجون:یااااااااااااا این سوپ رو بخور چندروزه غذا نخوردی
+ممنون اشتها ندارم
جین:یعنی چی که اشتها ندارم دکتر گفته باید غذا بخوری تا جون بگیری
+دکترا اینو همیشه میگن
تهیونگ:چرا رفتارت اینطوری شده؟د میگیم بخور غذا تو دختره ی یه دنده
شوگا:گاااایز سرم رفت بسه......ا/ت غذاتو زود بخور تا عصبی نشدم
+نمیخورم
کوک:ای بابا این حتی از عصبانیت شوگا هم نمیترسه چیکارش کنیم
جیهوپ:سوپو بخور دیگه کیوت کوچولو الان دقیقا 40 دقیقست داریم بحث میکنیم...
+........
جیمین:نمیخوای چیزی بگی؟
+........
جیمین:باشه....گایز بیاین بریم شاید اینجوری بهتر باشه.....
همه رفتن بیرون....خیلی وقت بود غذا نخورده بودم ولی واقعا نمیتونستم بخورم......هر لحظه فکرم میرفت سمت اتفاق های زندگیم....بدشانسی هام....هعی💔
یبار دیگه رفتم نامه پدرم رو در اوردم و خوندم...اشکام ریخت رو کاغذ و باعث شد جوهر خودکار پخش شه...دوباره بی جون شدم و سرم گیج رفت....چشمامو بستم تا بخورم زمین که یکی منو گرفت و گزاشت رو تخت منم بدون اینکه ببینم کی بوده و حتی چشمامو باز کنم همونجا خوابیدم.....
وقتی بیدار شدم هیچکس خونه نبود....حتما رفتن واسه ضبط...آخ که چقد ضعف دارم برم یچیزی بخورم....
همون سوپی رو که برام درست کرده بودنو گرم کردم و نشستم رو کاناپه رو به روی تلویزیون و شروع کردم به خوردن که صدای در اومد....برگشتم دیدم پسرا با کلی وسیله و خوراکی اومدن...رفتم جلوی در و سلام کردم ولی تا خواستم وسایلو ازشون بگیرم سریع منو بردن گزاشتن رو مبل و نزاشتن کمکشون کنم مدام هم میگفتن نباید کار کنم و به خودم فشار بیارم فقط باید استراحت کنم....حق با اونا بود چون من به زور روی پاهام وایساده بودم چه برسه به اینکه بخوام کار کنم.....
رفتارم سرد شده بود و اینو حتی خودم حس میکردم و میفهمیدم پسرا چقد ناراحتن....چند روزه از بیمارستان برگشتیم و من هنوز خیلی حالم بده و فقط تو اتاقمم
------------------------------میریم پیش پسرا
نامجون:من نگرانشم حالش خیلی خرابه
جین:حق با نامجونه..،،اصلا حرف نمیزنه و بیشتر موقع ها تو اتاقشه
تهیونگ:به هیچی هم لب نمیزنه اینجوری پیش بره حالش بدتر میشه
شوگا:چطوره ببریمش بیمارستان؟
کوک:شوگا یعنی واقعا متوجه نشدی اون از لحاظ روحی خیلی آسیب دیده بیمارستان که نمیتونه کاری کنه
شوگا:پس ببریمش تیمارستان:/
جیمین:حق با شوگاست شاید باید بریمش پیش یه روانشناس؟
نامجون:نه لازم نیست....خوب میشه فقط یکم زمان لازم داره....هرجی نباشه الان عذاب وجدان داره که پدر و مادرش به خاطر اون جونشونو از دست دادن
جیهوپ:اره باید بهش زمان بدیم تا با این قضیه کنار بیاد
نامجون:هی ا/ت
+بله؟
نامجون:اممممم ما باید بریم استودیو...ولی به جاش ایشون ازت پرستاری میکنه
+نیازی به پرستاری نیست من خودم....
نذاشت حرفمو ادامه بدم
نامجون:ای بابا لج نکن دختر ایشون بهترین پرستاره و تقریبا هم سن توعه با هم خوش بگذرونین تا ما برگردیم....
یه دختر خوشگل اومد تو اتاق و تعظیم کرد
^سلام اسم من یونا ست
+سلام یونا خوشبختم...راحت باش
نامجون:ما میریم...خوش بگذره...یونا حواست خیلی بهش باشه حتما غذاشو هم بخوره
^چشم قربان
+خب یونا چند سالته؟
^17سالمه خانوم
+میتونی ا/ت صدام کنی
^چشم
+کجا زندگی میکنی؟
^با مادرم و برادر کوچیکترم تو یه خونه کوچیک تقریبا خارج از شهر
+چرا میای پرستاری؟
^خب وضع مالیمون زیاد خوب نیست و منم مجبورم کار کنم تا خرجمو در بیارم
+یه مقدار پول رو گزاشتم تو اون پاکت....برش دار و برو خونه امروز نیاز نیست کاری کنی از فردا بیا
^اما جناب جئون خیلی تاکید داشتن که تنهاتون نزارم تا برگردن
+اشکالی نداره یونا میتونی بری
^نه من زیر قولم نمیزنم خانوم
پا شد رفت تو آشپزخونه و مشغول شد منم ترجیح دادم تا یکم بخوابم......
نه نههههههه.....یهو از خواب پریدم...باز کابوس میدیدم
^خانوم حالتون خوبه؟
+خوبم یونا چیزی نیست فقط کابوس میدیدم نگران نشو
^مطمئنین حالتون خوبه خانوم؟
+اگه ا/ت صدام کنی بهتر میشم یونا
^چشم ا/ت
+میدونستی خیلی کیوتی؟
^واقعا؟خیلی ممنون
+اره
صدای در خونه اومد...
^اوه مثل اینکه اقایون اومدن من میرم در رو باز کنم
+باشه
-ا/ت خوبی؟
+سلام جیمین...اره خوبم
-این دختره پرستاره چطوره؟
+دختر خوبیه
-باااااوشه بیا شامو حاضر کرده
+ممنون الان میام
بعد از شام دوباره میخواستم مثل همیشه برگردم به اتاقم که دستی رو روی شونه ام حس کردم
تهیونگ:بشین ا/ت باید باهات صحبت کنیم
بقیه با سر تایید کردن
+باشه
نامجون:ببین کیوت کوچولو میدونیم خیلی ضربه ی بدی خوردی ولی گوش کن....تا آخر عمرت میخوای خودتو توی اون اتاق زندانی کنی؟میدونیم اتفاقایی که افتاده خیلی به روحیت لطمه زده ولی باور کن با این رفتارات نه تنها خودت بلکه مارو هم عذاب میدی
جیهوپ:درسته...هیچوقت فکر نمیکردیم دختری به این خوشحالی و شادی یروز اینطور درونگرا و افسرده شه
کوک:ا/ت به ما گوش کن...ما چیزی نمیگیم که به ضرر تو باشه...غذای درست و حسابی نمیخوری،با کسی حرف نمیزنی،همش تو اتاقتی،هی تو فکری و اصلا از دنیای بیرون خبر نداری،این که نمیشه زندگی
جیمین:ببین اینکه یهو پدر و مادرتو از دست بدی خیلی بده و ما درک میکنیم که چرا این رفتارا رو داری اما باور کن دنیا به آخر نرسیده...،تو میتونی از نو شروع کنی....میتونی زندگی عالی تری داشته باشی....فقط کافیه دوباره بشی همون کیوت کوچولوی شیطون قدیم که صبا پا میشد و پر انرژی به همه سلام میکرد
جین:ما خیلی نگرانتیم نمیشه اینجوری باشی....تو باید درمان شی و حالت خوب شه...این برای ما نه فقط بلکه برای خودت هم آزار دهنده ست اینو خوب درک میکنیم
شوگا:درسته..به حرفای ما فکر کن....میتونی زندگیتو دوباره بسازی.،،یه زندگی شاد و عالی....و البته با گوش دادن به توصیه های من مثلا اینکه دوباره تنها نری جایی که وقتی میگم وایسا باهات میام خطرناکه به حرفم گوشی ندی :/
+ممنون....حق با شماست....سعی میکنم دوباره شاد باشم..،خیلی متاسفم این مدت واقعا شما رو اذیت کردم....شوگا راستش تقصیر من بود باید به حرفت گوش میکردم...واقعا نمیدونم چجوری بابت این همه کارا و سختیایی که به خاطر من کشیدین ازتون تشکر کنم
کوک:خببببببببب شاید یه راهی باشه واسه تشکر کردن
+چی؟
کوک:اینکه امشب همگی بریم اون بستنی رو که قرار بود بخوریم و نشد رو نوش جان کنیم البته ایندفعه مهمون من
همه با خوشحالی رفتن حاضرشن حتی یونا هم باهامون میخواست بیاد....دختر خیلی خوبیه....منم سعی کردم خوشحال باشم....امشب خیلی خوش گذشت و بستنیش خوشمزه بود یادم باشه از کوک تشکر کنم
خب گایز این پارت بالاخره تموم شد
پیامبر اکرم میفرماید
امروز به شما همان چیزی را میگویم که برادرم یوسف به برادرانش گفت:دیگر نکوهشی بر من نیست....این پارت هم تمام شد....به خدا قسم که شصت هایم از کار افتاد و چشمانم کور شد...خداوند مرا شفا دهد....بروید که باید منتظر پارت بعد باشید
(کلاس هفتمیا خوب میدونن چی میگم😂😂😂😂😂)
باید یه تشکر حسابی کنم از تمام کسایی که تو پارت قبل بهم کلی انرژی دادن مخصوصا:سارا💖فاطمه💓مدیا💜 و ایشونRana 💜💫 ARMY
خیلی ممنون از همه و معذرت اگه کسیو جا انداختم💝💝
بای هانی هااااا💚💛💋💘💟💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالییی
چرا داستانت انقدر قشنگهههههه😍
خیلی خوب مینویسی😊
من بایسم جینه❤️😂و نامجون
میگم میای اجو شیم خیلی دوصت دارم😘😘
اجو نه ولی اجی میشم😂😂😂💞
احمق😂😂😂
خیلی خیلی خیلی خوب بود و خیلی خوشحالم که دوستات حالت خوب کردن بهت انگیزه دادن و اینکه خیلی کیوت و بامزه ای ^-^ و اینکه من یکی به شخصه از حرفات خسته نشدممم بلکه انرژی هم گرفتم^-^خسته نباشی واقعا خیلی خوبه داستانت و فایتینگگگ♡
سلام سلام❤️تورو خدا پارت بعدی و زودتر بذار🙏دوستت داریم😉مرسی بابت داستان قشنگت❤️❤️❤️🤩🤩🤩🤩🤩
سلام به روی ماهت😂💜اومده نفسم
من دوستون ندارم عاااااااشقتونم💞💞💞💞💞💞💞💞💞
خواهش💜💜💜
سلام
منم کلاس هفتمم
ممنون
بعدی رو زود تر بزار
سلام
چ خوب
اومده گلم💕
خدایی خیلی خوبه من عاشقشم من همه تست هایت رو خوندم و خیلی باحالن لطفا لطفا لطفا لطفا لطفا پارت بعدی رو زود بزار😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😙😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗😗
اوووووووووو عزیزممممممم💖💖💖💖💖💖💖
خیلی خیلی باحال بود عاشقش شدم 🌹🌹🌹
سریع پارت های بعدی رو هم بزار☺☺☺
ببخشید من اون نظر رو درباره تستی که گذاشته بودی نگفتم داداشم گفته بعدی وقتا سر میکنه تو گوشی من چرت و پرت مینویسه🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️ ببخشید
بااااوشه اینقد نیاز معذرت خواهی نداره😁💜
ممنون💖داستان توهم خوندم جالب بود😁
عالی
💙💙💙