سلامم
از زبون سونا:اون شب پسرا خوشحال بودن برای همین من و دخترا رو بردن تو یه مغازه که جشن بگیریم و غذا بخوریم..(البته آقای مغازه ما رو میشناخت برای همین کسی نذاشت بیاد تو مغازه فقط ما دخترا و پسرا بودیم)اون شبو همه شاد بودن من/جونگین/خواهرام و بادیگارداشون...همه:به سلامتی(درین)...جونگین:فکر نمی کنید شما پسرا زیادی دارید می نوشید...چانیول(با حالت گیج)نه بابا....تو هم بیا یه خورده بخور.....جونگین:نه ممنون...سونا:حتی دخترا هم به جز سئوهیون زیادی داشتن می نوشیدن....دخترا:زیاده روی می کنیدا.....یوری(مسته)نه بابا چه زیاده رویی....بیا تو هم....سونا:من که گفتم کلا نمی خورم.....(ساعت 12 شبه)برگشتیم خونه(من و جونگین با هم /یونا و لوهان/چانیول و سئوهیون/تائو ویوری)(البته من و جونگین و سئوهیون و لوهان ننوشیدیم بقیه...)جونگین:خوب ما دیگه باید بریم...یونا:چرا امشب اینجا نمی مونید.....سونا:راست میگه اینا که گیج می زنن و شبم خطر ناکه نمی شه اینجا بمونید؟.....جونگین:چهره مظلومانه سونا رو نگاه کردم خندم گرفت نتونستم رد کنم قبول کردم بعد اونا(منظورش آقایون و خانومان مسته)هوراا.....بریم سریع داخل......توخونه....جونگین(داشتم از WC میومدم بیرون که دیدم....)
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
خیلی داستان کیوتی داری آجی😍💖
ببخش من از هرچی خوشم بیاد میگم کیوت😂🙂
ممنون عزیزم
عالی بود آجی😍😍👍خسته هم نباشی😘❤
ممنون عزیزم