
خب اینم از پارت آخر امیدوارم خوشتون بیاد. این پارت رو ۱۳ دی می زارم امیدوارم زود به دستتون برسه.
از زبان شما: داشتم با سرعت از خونه می اومدم بیرون که جلوم رو ندیدم و سرم با بدن یه نفر برخورد کرد. داشتم می اوفتادم. که اون دستم رو گرفت و بقلم کرد. بعد چند دقیقه بعد ولم کرد بالاخره تونستم صورتش رو ببینم می تونستم حدس بزنم جیمین بود. دستم رو کشید و برد سمت ماشین و در باز کرد. من وارد ماشین شدم و جیمین هم از در راننده وارد شد. توی ماشین هیچ حرفی نزدیم. بالاخره رسیدیم به یه رستوران خیلی مجلل. از ماشین خارج داشتیم به سمت در رستوران می رفتیم که یهو ده تا خبرنگار ریختن سرمون. خبرنگار: آقای جیمین این خانم چه کسی هستند؟ جیمین دستم رو به سمت خودش کشید و گفت: دوست دخترم هستند.
خیلی یهویی بود حرفش. سعی کردم تابلو نکنم که شوکه شدم. بالاخره خبرنگارها رفتن و جیمین می خواست به راهش ادامه بدم ولی من دستم رو از دستش کشیدم بیرون. شما: این چی بود جلوی خبرنگار ها گفتی؟ جیمین با عصبانیت: مجبور بودم. شما: چرا؟ منو توی بقلش کشید و توی گوشم گفت: می ترسم از دست بدمت. من هیچی از حرفاش متوجه نمیشدم. یعنی چی منو از دست بده؟
از زبان جیمین:(چند ساعت قبل) داشتم برای شام خوردن با هیون آ آماده می شدم که تهیونگ اومد داخل اتاقم. تهیونگ: جیمیناا کجا میری انقدر خوش تیپ کردی؟ جیمین: هیون آ شی برای نجات جونش به شام دعوتم کرده دارم برای اون آماده میشم. تهیونگ: راستی می خواستم یه چیزی بهت بگم. جیمین: چی؟ تهیونگ: راستش من احساس میکنم عاشق هیون آ شی شدم. جیمین: آآآآ خب من دیرم شده باید برم. و بدون خداحافظی از اتاق خارج شدم. اگه به تهیونگ می گفتم که هیون آ هم دوسش داره(توی پارت اول بخاطر هول شدن گفت)مطمئنن هیون آ رو از دست میدم.
جیمین: کدوم حرف؟ شما: اینکه نمی خوای منو از دست بدی؟ جیمین: چون عاشقتم می فهمی؟ شما: خب چرا از دستم بدی؟ جیمین: چون تو تهیونگ رو دوست داری. شما: چی؟ جیمین: خودت گفتی وقتی اولین بار همو دیدیم. تازه دو هزاریم افتاد که منظورش چیه. داشتم از خنده منفجر میشدم یعنی جیمین به تهیونگ حسودی میکنه؟😂 شما: نگران نباش نمی تونی منو از دست بدی. جیمین: وات؟ شما: بخاطر اینکه میخوام تا آخر عمرم آویزونت بشم. جیمین داشت منفجر میشد. جیمین: این درخواستو من نباید می دادم؟ شما: دیگه دیره. اینو گفتم و خودمو توی بقلش جا کردم. داشتیم پیاده می رفتیم خونه. دم در خونه بودیم. جیمین: میگم امشب نتونستیم باهم شام بخوریم بخاطر اینکه خیلی دیر شد. شما: اره دیگه می زاریمش برای یه وقت دیگه. جیمین: من یه پیشنهاد دارم. شما: چی؟ جیمین: نظرت چیه بریم خونه ی شما رامیون بخوریم؟ شما: چی؟ خونه ما؟ جیمین: قبول نمی کنی؟ جیمین عین گربه ی شرک نگاهم کرد. داشت کار خودمو تکرار میکرد. شما: باشه باشه ولی ۵ دقیقه بهم وقت بده. جیمین: اگه بوس بدی. اینو گفت و به گونه اش اشاره کرد. من که کاملا قرمز شده بودم سریع یه بوس سریع روی گونه اش گذاشتم و رفتم داخل خونه.
در رو محکم پشت سرم بستم. به خونه نگاه کردم دقیقا انگار توش بمب ترکیده بود.سریع آشغال هارو جمع کردم و ریختم توی سطل آشغالی و خونه رو سعی کردم جمع و جور کنم. وقتی کارم تموم شد سریع رفتم سمت در خونه و بازش کردم. جیمین رو به داخل خونه راهنمایی کردم.شما: آخه مگه میشه با این لباسه کاری کرد بزار برم لباسم رو عوض کنم بیام برات رامیون درست میکنم. جیمین: باشه. رفتم به سمت اتاقم یه هودی آبی روشن با شلوار سفید پوشیدم و اومدم بیرون. رفتم توی آشپز خونه و شغول رامیون درست کردن بودم که دستای جیمین رو دور کمرم احساس کردم. برگشتم سمتش خواستم حرف بزنم ولی دستش رو گذاشت روی دهنم من برگشتم و به کارم ادامه دادم. در همین حین جیمین سرش رو گذاشت روی شونه ام. چند دقیقه گذشت که رامیون ها آماده شد و شروع کردیم به خوردن
شما: راستی کی می خوای دوست دخترتت رو به اعضا معرفی کنی؟ جیمین: قبلا معرفی کردم. شما: چی؟ جیمین: موقع ای که تو اومدی خونه من به اعضا زنگ زدم و همچی رو بهشون گفتم. شما: واکنش تهیونگ چی بود؟ جیمین: واسه چی؟ شما: از نگاه هایی که تهیونگ بهم می کرد معلوم بود دوسم داره واکنشش چطور بود؟ جیمین: بد نبود. ولی خیلی خوبم نبود. شما: بالاخره باید با این موضوع کنار بیاد. جیمین: حالا اینارو ولش کن. چجوری می خوای به داداشت بگی؟ شما:...... یهو با صدا داداشم به سمت در خونه برگشتیم. داداشم بود. هیون وو(اسم داداشتون): چیو میخواید به من بگید؟ خواستم حرف بزنم که جیمین دستم رو گرفتم و روبه داداشم گفت: من هیون آ رو دوست دارم. داداشم به نگاه کرد و گفت: تو هم دوسش داری؟ جیمین به من نگاه کرد. من سرم رو به نشانه ی بله تکون دادم.
یک سال بعد: الان یک سال از روزی که ما بهم اعتراف کردیم می گذره و من تصمیم گرفتم سوپرایزش کنم و قراره همه اعضا بهم کمک کنند.جانگ کوک رو مسئول کردیم که با جیمین بره دنبال نخود سیاه. داشتم خونه ام رو تمیز می کردم(تو این یه سال شما از برادرتون جدا شدید و الان توی خونه ی خودتون به تنهایی زندگی می کنید.) که در به صدا در اومد. رفتم چک کردم دیدم اعضا هستن در رو باز کردم و اونا رو به پذیرایی راهنمایی کردم. تقسیم کار کردیم. قرار شد من و جین قرار شد آشپزی کنیم. تهیونگ جی هوپ خونه رو تزئین کنن. نامجون هم بره دنبال کیک. کار هارو ساعت ۳ شروع کردیم و ساعت ۵ همه کار هارو تموم کردیم. قرار بود جانگ کوک جیمین رو ساعت ۶ بیاره خونه. من چون کار ها تموم شده بودم رفتم که حاضر شم. یه لباس گلبهی که تا روی زانوم بود پوشیدم. سایه ی هم رنگش زدم و رژمم هم ست باهاش انتخاب کردم موهام رو شونه کردم و همین جوری باز گذاشتمشون.
رفتم بیرون و روی مبل نشتم به ساعت نگاه کردم ساعت نزدیک ۶ بود. زنگ در به صدا در اومد. من رفتم در رو باز کردم و جیمین رو به سمت پذیرایی راهنمایی کردم وقتی وارد پذیرایی شد همه یک صدا باهم گفتیم: سوپراااایززززز. جیمین خیلی خوشحال شد. کل اون ساعات با خوشی گذشت. انقدر خندیدم و بهم خوش گذشت که متوجه ی گذشت زمان نشدم. ساعت ۱۰ شب شده بود همه رفتن بودن به جز جیمین. جیمینم می خواست می خواست با اینکه نمی خواستم بره ولی باید می رفت کلی کار داشت. داشتیم تا ماشینش با هم قدم می زدیم. نزدیک ماشین که شدیم. جیمین وایستاد. جیمین: میدونی من دیگه دوست ندارم. من یه قیافه ای گرفتم که بعدش جیمین منو بقلم کرد و گفت: عاشقتم.
خب این داستانم تموم شد داستان بعدی در دست نوشتن هست ولی فعلا نمی تونم منتشر کنمش. بخاطر امتحان ها من تا ۳۰ دی نمی تونم داستان جدیدی منتشر کنم ولی بعد امتحان ها پر قدرت بر میگردم تا داستان بعدی باعی💜
منتظر نظراتتون هستماااااا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام خوبی عالی بود لایک و دنبال شدی میشه وانشات هم بخونی و دنبال کنی لایکام کمه مافیا مال تهیونگ 🖤 Mafia Love and Hate 🖤خوشحال میشم دنبال کنید و به دوستاتون معرفی کنید ممنون 😊💜
گل من میخئاستنم بدونم تقویم ما خرابه یا مال شما چون الان 12 تیره ها چرا داستان منتشر نکردی ؟؟؟؟
گریه می کنما به خدا
یعنی واقعا بدون هیچ استرسی نامجونو گذاشتید برای کیک😐صد در صد باید با کیکه بای بای کنین😐
😂😂😂😂😂😂😂
اره منم تو همین فکر بودما گفتم نامجون کیک رو نابود می کنه حتما
پارت بعزیو زود بزاررررررر خیلی خوفههههههه
عااااااالللللیییییی ❤❤
اشکالی نداره تا 30 دی صبر میکنم 😊داستانت عالی بود حرفی ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم خیلی عالی بود
💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍