10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yoona انتشار: 4 سال پیش 700 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب اینم از پارت دوم وقت رقصیدن امیدوارم ازش خوشتون بیاد💜
آنچه گذشت: هیون آ و جیمین با هم ملاقات داشتن و یک رقص طراحی کردن همچی داشت خوب پیش می رفت که گوشی هیون آ زنگ خورد و.....
گوشی رو برداشتم جیمین بود. جیمین: هیون آ شی ببخشید بهتون زنگ زدم ولی یه مشکلی برای ما پیش اومده که فقط تو می تونی حل کنیش. شما: چه مشکلی؟ جیمین: اون کسی که میخواست با ما برقصه آسیب دیده و فقط تو بلدی اون رقص رو. شما: آره خب فقط من بلدم چون خودم طراحیش کردم و خودمم به اون دختر یاد دادمش. جیمین: خب فقط چند ساعت تا اجرا مونده و ما نمی تونیم یه نفر رو پیدا کنیم و بهش رقص رو یاد بدیم اصلا وقت نداریم. از صدای جیمین معلوم بود خیلی استرس داره. نمی دونم فقط نتونستم زبونم رو کنترل کنم و گفتم باشه. معلوم بود خوشحال شده ولی من نمی تونم روی صحنه اجرا کنم چون نباید ضربان قلبم بالا بره.🤐
از زبان جیمین: همچی داشت خوب پیش می رفت ولی وقزتی منیجر وارد اتاق شد همچی تغییر کرد. رقصنده ی اصلی آسیب دیده بود و فقط چند ساعت تا کنسرت وقت داشتیم با اعضا تصمیم گرفتیم به هیون آ زنگ بزنیم خداروشکر اون قبول کرد و خیال همه ی ما راحت شد. حدودا نیم ساعت گذشته و بالاخره هیون آ رسید. قشنگ معلوم بود استرس داره. داشت نفس نفس میزد. قرار بود یه بار رقص رو تمرین کنیم البته بعد اینکه لباسش رو عوض کرد. همه منتظر هیون آ بودیم. وقتی وارد شد نمی تونستم از نگاه کردنش دست بردارم خیلی خوشگل بود. یه شلوارک کوتاه صورتی خیلیی کم رنگ با یه شومیز صورتی که توش گل های خیل خوشگل داشت پوشیده بود. خیلی بهش می یومد. لباسش با لباس ما ست شده بود. کوک: جیمین هیونگ انگار داری به یک اثر هنری نگاه میکنی😅. به کوک نگاه کردم و اخمام رو جمع کردم. ولی هیون آ رو دیدم که داره می خنده. بالاخره رفتیم که رقص رو تمرین کنیم. همچی عالی بود.
از زبان شما: رقص رو تمرین کردیم همچی خیلی خوب بود ولی من هنوز استرس داشتم. می ترسیدم برم روی صحنه اگه اشتباه میکردم چه اتفاقی می افتاد؟ خدای من چیکار کنم؟ کاشکی میشد یه کاری کنم. چند دقیقه تا اجرا مونده و قلبم داره میاد توی دهنم. جیمین: هیون آ شی حالت خوبه؟ شما: نه راستش استرس دارم. جیمین: نگران نباش همچی خوب پیش میره. شما : ولی من نمی تونم. جیمین: چرا نمی تونی؟ شما: من .......... دیگه هیچی نفهمیدم. چشام رو باز کردم و توی بیمارستان بودم. اوپا بالا سرم بود جیمینم اونجا بود. هیون وو: هیون آ حالت خوبه؟ شما: آره خوبم ولی قلبم یه زره درد میکنه.(توضیحات: هیون آ از بچگی به بیماری قلبی دچار شده و اگه ضربان قلبش خیلی بالا بره حالش بد میشه)
از زبان جیمین: هیون آ خیلی استرس داشت بخاطر همین رفتم بهش دلگرمی بدم داشتم باهاش صحبت میکردم که یهو بی هوش شد. خیلی نگران بود آخه نمیشد نباید همچین اتفاقی می یوفتاد. هیون آ رو بلند کردم و به سمت خروجی دویدم. فقط می دویدم نمی دونستم چرا همچین اتفاقی افتاده ولی یه حسی بهم میگت که باید حتما برم بیمارستان. همینجوری که هیون آ توی بقلم بود یه تاکسی گرفتم و سوار شدم توی راه به هیون وو زنگ زدم و همچی رو بهش گفتم اونم گفت که سریعا هیون آ رو به بیمارستان برسونم. بالاخره به بیمارستان رسیدیم. هیون وو هم بعد از چند دقیقه رسید و کلا ماجرا رو برام تعریف کرد. با هیون وو وارد اتاق شدیم وای خیالم راحت شد الان می تونم یه نفس راحت بکشم بالاخره هیون آ بهوش اومد. بعد از هزاران باز زنگ زدن اعضا بالاخره جواب دادم.
نامجون: جیمین کجایی؟ میدونی که ما بخاطرتت مجبور شدیم کنسرت رو لغو کنیم؟ جیمین: هیونگ هیون آ بی هوش شد بخاطر همین آوردمش بیمارستان. نامجون: وات؟ مگه چه اتفاقی افتاده؟ کل ماجرا رو برای نامجون هیونگ گفتم. مثل اینکه اونم نگران شده بود. و گفتش که سریع خودشو می رسونه اونجا.
از زبان شما: یه زره قلبم درد میکرد. یه زره برام سخت بود چونکه الان جیمین می دونست که من مریضم و رفتارش نسبت به من قرار بود عوض بشه. من بخاطر این تا الان بهش چیزی نگفته بودم چون می خواستم رفتارش با من عوض نشه. توی این افکار بودم که در باز شد و جیمین اومد داخل. مثل همیشه اون لبخند کیوت روی لب هاش بود. جیمین: هیون آ شی بهتری؟ شما: بله خیلی ممنون که منو رسونید بیمارستان. جیمین: نه بابا کاری نکردم شما بخاطر من تپش قلب گرفته بودید وظیفه ام بود که تا بیمارستان برسونمتون. صورتم داشت قرمز می شد... که ازش در مورد کنسرت پرسیدم که گفت اشکالی نداره و جون من مهم تر بوده. در باز شد و با دید اعضا تعجب کردم. خدایا یعنی اعضا هم همچی رو می دونن. الان قراره همشون با من عین مریضا رفتار کنن😪. جانگ کوک: هیون آ شی خوبی؟ شما: آره ممنونم. تهیونگ: تو باید به ما گفتی همچین چیزایی رو. می تونستم لحن عصبیش رو تشخیص بدم.
داشتم با اعضا صحبت می کردم که اوپا اومد داخل و برگه های ترخیص رو توی دستش تکون داد. لباسام رو عوض کردم و داشتم از بیمارستان خارج میشدم که از جیمین خواستم که یه ثانیه وایسا. جیمین: بله؟ شما: میگم می خواستم شما رو به شام دعوت کنم بخاطر اینکه جونم رو نجات دادید. جیمین: نه بابا این چه حرفیه. من یه نگاه گربه ی شرکی تحویل جیمین دادم و بالاخره اون قبول کرد و قرار شد که فردا شب همو توی رستورانی که آدرسش رو برام می فرسته ببینیم
(فردا) ساعت ۳ ظهر بود که از خواب بیدار شدم هیچ وقت اینقدر دیر بیدار نمی شدم ولی دیشب خیلی دیر خوابیدم گوشیم رو چک کردم جیمین آدرس نفرستاده بود. فقط گفته بود که ساعت ۶ میاد دنبالم. رفتم حموم و دوش گرفتم. ساعت تقربیا شده بود ۵ رفتم توی کمد لباسم تا یه لباس مناسب پیدا کنم. یه پیراهن خیلی بلند دکلته ی مشکی پوشیدم و یه کوچولو در حد رژ لب گلبهی و ریمل و خط چشم نازک آرایش کردم. آماده بودم. به ساعت نگاه کردم ساعت ۶ بود. سریع کیفم رو برداشتم و از در خونه خارج شدم داشتم با سرعت از در خارج شدم ولی چیزی که رو به روم بود رو ندیدم و باهاش برخورد کردم.
این پارتم تموم شد. امیدوارم خوشتون اومده باشه منتظر پارت بعدی باشید. نظر یادتون نره
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
آیا میدانستی من باید به جا من توی بیمارستان بودمم😬😬😑😑😆😆
واییی خدا قلبم خون من گردن توعههههه😂😂😋😔😐
یعنی تو منو با این داستان کشتی الان فرق من با جنازه اینه که جنازه نمیتونه چیزی تایپ کنه اما من دارم تایپ میکنم😂 دیگه هیچ فرقی بینمون نیست😶😂
توروخدا تا باز زنده به گورم نکردی پارت بعد رو بزار فایتینگ🙏🙏🙏💜💜💜
پارت بعدی رو منتشر کردم
ولی لطفا کسایی بیماری قلبی دارن پارت بعدی رو نخونن
خلاصه امیدوارم خوشتون بیااااد
الان با این حرفی که زدی من چه بخونمش چه نخونم میمیرم میفتم رو دست خودم😂😂😂😂
هنوز منتشر نشده من آپلود کردم داره بررسی میشه
عالی بود ❤️
عالی بود
ادامه بده
عالی بود خیلی خوب نوشته بودی
اصلا هیچ حرفی برا گفتن ندارم
بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم میسییی
💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍