
ادامه ی داستان
یه خلاصه ای از پارت قبلی بگیم :نیکا از ندیمه اش پرسید : راستی ندیمه هونگ! شما اون اقای جوانی که من امروز داشتم باهاشون صحبت می کردم رو میشناسید؟ ندیمه هونگ گفت : بله بانوی جوان، ایشون ارباب کیم بودند! پسر دوم وزیر ارتباط.... نیکا گفت : خودم اینو میدونستم، میخوام بدونم کجا زندگی میکنه، خونشون کجاست؟ ندیمه گفت : بانوی من برای چی شما انقدر درباره ی ایشون مشکوک شدید؟ شما که همیشه یا ایشون دعوا میکرد و اصلا ابتون تو یه جوب نمی رفت! نیکا گفت : اممم...... خب همین جوری خواستم بدونم اون کیه و کجا زندگی می کنه! یهو ندیمه گفت : وااای! بانوی من امروز باید به پیش پدرتون بریم! ایشون میخوان در مورد شاهزاده خانم با شما صحبت کنند و در مورد مراسم انتخاب زوج برای شما توضیح بدن، پس سریع باید به عمارت برگردیم! نیکا و ندیمه اش به عمارت برگشتند...... پدر نیکا اون رو سریع صدا زد تا در مورد مراسم انتخاب زوج و همین طور شاهزاده خانم صبحت کنند....... پدر نیکا گفت : دخترم شاهزاده خانم که از دوستان نزدیک شما هستن..... تو باید سعی کنی در مراسم انتخاب زوج یه پسر بسیار مناسب رو پیدا بکنی! پس باید خیلی دقت کنی! نکته* : مراسم انتخاب زوج، مراسمی بود که تمام افراد اشراف زاده ی مجرد که حدود هجده تا بیست ساله بودن...... باید توی این مراسم شرکت کنند! توی این مراسم همه ی شرکت کنندگان باید ماسک به صورت داشته باشند..... تا کسی نتونه
اونا رو بشناسه! و بعد باهم میرقصن! دختر ها و پسر ها باید در انتخاب پارتنر شون خیلی دقت بکنند چون هدف این مراسم..... ازدواج افراد مجرد بود...... و هر دختر و پسری که باهم میرقصن توسط شاهزاده خانم اسمشون سریعا یادداشت میشه و باید با همون فرد ازدواج کنن..... و به هیچ عنوان حق جابه جا کردن، یا نپذیرفتن اون رو ندارن، چون این یه فرمان سلطنتیه و با هر کسی که برقصن باید با همون فرد هم ازدواج بکنند...... مگه اینکه * ( این رو بعدا بهتون توضیح میدم که در چه صورت میتونن امر شاه رو تغییر بدن) «فردا صبح» نیکا خواب بود، یهو با صدای بلند ندیمه هونگ از خواب بیدار شد.....نیکا گفت : واایی! ندیمه هونگ!!!! 😡😡. من از دست تو، توی خوابم ارامش ندارم! برای چی انقدر سر و صدا میکنی؟ هاا؟ ندیمه گفت : بانوی من، اخه امروز همه ی بانو های مجرد قراره برن خرید برای مراسم انتخاب زوج..... همه ی اون بانو ها تا الان احتمالا کل بازار رو خریدن 🤦🏻♀️، بعد شما به من میگید سر و صدا نکنم تا بخوابید! بانوی من لطفا بیاید باهم بریم به بازار برای خرید پارچه تا خیاط ها براتون لباس زیبایی تهیه کنن...... «دو ساعت بعد» نیکا و ندیمه پارچه را خریدن و به خیاط ها دادن..... حدودا چهار تا خیاط قرار بود روی لباس نیکا، کار کنند تا سریعا تموم بشه! بعد از یه ساعت...... لباس اماده شد...... وقتی هونگ لباس رو به نیکا نشون داد، نیکا گفت : هِهِهِ این بود لباس بسیار زیبایی که میگفتید؟ ندیمه هونگ گفت : واااا! بانوی من همه از همین لباسا میپوشن! یعنی چی ساده؟ نیکا گفت : ندیمه هونگ برو و برام
مقداری تور رنگی بیار...... ندیمه هونگ هم برای نیکا تور اورد و ازش پرسید : بانوی من اینا رو برای چی میخواید؟ نیکا گفت : میخوام لباسم رو از سادگی در بیارم و یکم خوشگلش کنم! بعد از نیم ساعت نیکا ندیمه هونگ رو صدا کرد...... ندیمه هونگ گفت : وایییی!! بانوی جوان!!!! من تاحالا لباسی به این زیبایی ندیده ام!!! این ایده از کجا به ذهنتون رسید؟ اجازه بدید برم به مادرتون بگم...... ندیمه هونگ بدو بدو رفت و مادر نیکا رو صدا کرد تا او هم لباس بسیار زیبایی که نیکا درست کرده بود رو ببینه...... هرکی لباس رو میدید از هیرت زیاد دهنش باز میموند، چون اون لباس بسیار زیبا بود، اما نیکا از همه شان قول گرفت، تا به کسی در مورد مدل لباس نیکا چیزی نگن! ندیمه هونگ و نیکا، هر روز به بازار میرفتند، تا خرید های دیگه ای که برای روز مراسم میخواستند رو بخرن و نیکا هم بتونه تهیونگ رو پیدا کنه! اما هیچ خبری از تهیونگ نبود....... نیکا همش با خودش میگفت : تو چه دام بدی افتادم!! نه تنها نتونستم از این خونه و این ندیمه و این زندگی فیک خلاص شم، بلکه قراره توی این مراسم...... ازدواج هم بکنم..... یعنی اگه یه پسر کنه و بی شعور پارتنر من شد...... چی کار کنم؟ چه جوری اونو راضی کنم که کاری به کارم نداشته باشه 🥺 چه جوری میخوام بهش توضیح بدم که من اینجا گیر افتادم و باید به زمان و زندگی خودم برگردم؟ 🥺. بد تر از اون بعد از ازدواج اگه اون به من اجازه نداد از عمارت خارج بشم...... چه جوری میخوام بیام بیرون و تهیونگ رو پیدا کنم و راضیش کنم کمکم کنه تا به زندگی اصلی خودم برگردم؟ 🥺
اصلا اگه اون کمکم نکرد چی کار کنم؟ 🥺 «نیکا همش داشت به این چیزا فکر میکرد که یهو........» یهو ندیمه هونگِ مزاحم🤦🏻♀️ دوباره بدون اجازه وارد اتاق نیکا شد و رشته ی افکار نیکا رو پاره کرد...... نیکا یهو با صدا ی بلند ندیمه هونگ، خیلی ترسید و شوک بسیار بدی به نیکا داد..... نیکا یهو به ندیمه گفت : ندیمه هونگ!!! چرا بدون اجازه وارد اتاق من میشی؟ شاید من سر بریده ای..... یا اصلا شاید داشتم یه کاری میکردم که نمی خواستم تو بفهمی!!! ندیمه هونگ گفت : وایییی!! بانوی جوان!!! اصلا.....نمیدونستم به غیر از من یه نفر دیگه ای هم هست، که بتونه انقدر سریع صحبت کنه!!! 😮🤦🏻♀️، اوووووو! بانوی من راستی اومدم بهتون خبر بدم فردا قراره مراسم انتخاب زوج برگزار بشه! خواستم بهتون سریعا خبر بدم تا اقدامات لازم رو باهم انجام بدیم و کار هایی که هنوز نکردیم رو انجام بدیم و همین طور باید به مادرتون هم بگم که در مورد یه سری مسائل به شما توضیح بِدند....... نیکا گفت : بانو هونگ لطفا با من صادق باش...... یه سوالی میخوام ازتون بپرسم، اگه من یه وقت..... یهویی از اینجا رفتم چه اتفاقی برای اون کسی که با من ازدواج کرده میافته؟ ایا پادشاه بهش اجازه میده با یه نفر دیگه ازدواج کنه؟ اصلا، ندیمه هونگ.... میخوام بدونم که اگه من توی مراسم شرکت نکنم چی میشه؟ هااا؟ ندیمه هونگ گفت : بانوی من لطفا اروم تر صحبت کنید، اول از همه باید اینو بهتون بگم که...... بعد از اینکه مراسم انتخاب زوج انجام شد..... یه کجاوه به دنبال شما میا
و یه راست به خونه ی همسرتون میرید و تازه اونجاست که می فهمید همسرتون کیه..... خب در رابطه با سوالاتی که پرسیدین ، لطفا این جور سوالات رو اروم تر بپرسید، اگه کسی صداتون رو بشنوه خیلی بد میشه!!، فرمان حضور در مراسم انتخاب زوج...... یه فرمان سلطنتیه و هیچ کسی نمیتونه نقض اش کنه یا بخواد غیر از اون عمل کنه!! البته این رو هم باید بهتون بگم که در صورت نقض قوانین و رسوم شما رو مجازات میکنند و حبس و کلی جریمه ی مالی هم داره!! پس لطفا فکر فرار به ذهنتون نزنه چون من م برای خودتون بد میشه و هم برای خانوادتون، تازه از طبقه ی اجتماعی و ابرو و قدرت خانوادگی تون هم کسر میشه......
پارت حساس....... و....... کات 📣 انچه در قسمت بعدی خواهید خواند : تو....... آره درسته....... زیباترین....... انتخابت همینه؟........ نه لطفا....... چرا باید تو........ هرگز...... عشق من......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دختر خجالت بکش. چرا داستانت رو نمیزاری؟من استاد اعظم هستم به خدا اگه نزاری دیگه نمیبخشمت،هر موقع گذاشتی بهم پیام بده
پارتنرش تهیونگه
ما حمایت می کنیم ولی خواهشا پارت 6 رو بذار خیلی منتظریمممممممم
سلام این اکانتم پاک شده! اگه خواستی داستان ها رو دنبال کنیو فصل دوم وليعهد تهیونگ و بانوی جوان رو هم بخونی به همین اکانتی که باهاشپیام دادم مراجعه کنید و پیگیر ادامه ی داستان ها باشید
اوک ممنون💕✨
میگما اکانت دیگت کدومه فالوش کنم؟!
و اینکه توی این اکانت دیگه تستی نمیذارم، اکانت اصلیم همینیه که الان بهتون پیام دادم میتونید روش تپ کنید و از اونجا پیگیر ادامه ی داستان باشید
اگه پارت بعد رو نزاری دیگه فالوت نمیکنم آنفالو میشی :/
سلام این اکانتم پاک شده و دیگه باهاش تست نمی ذارم راستی فصل دوم داستان وليعهد تهیونگ و بانوی جوان اومده و ادامه ی داستان ها رو در اکانت جدیدم(همینی باهاش بهتون پیام دادم) مراجعه کنید
سلااااااااااممم
نویسنده عزیزممممممممممممم
لطفاااااااااااا
به خاطر بنده هم که شدههههههههههه
پارت بعد رو بذارررررررررررررررر
با تشکر از شما کیم ته هستم 😇♥️
اکانتم پاک شده بود نتونستم بزارم دوباره در تستچی عضو شدم تا بتونم ادامه رو بزارم
یعنی باید صبر کنیم تا ولیعهد تهیونگ و بانوی جوان بیاد بعد تهیونگ و دختر عجیب غریب رو میذاری 😱😱😱
نه منظورم این نبود الان به همایت شما نیاز دارم تا بتونم ادامه بدم
باشه 🤗♥️
چرا پارت 6 نمیاد خببببب
نمیشه بذاری پارت بعد رو فسیل شدیم!
چرا نمیاد پس☹️
میگم... میشه لطفا بذاری؟ حالم خوش نیس نیازمندم🙂💔