ادامه ی داستان....... ❤️
یه خلاصه ای از پارت قبلی بگیم :نیکا گفت : تهیونگ....... من..... هیچی در مورد خانواده ام یادم نیست! میشه لطفا بهم بگی والدینم کین؟ و خانواده ام از چند نفر تشکیل میشه؟
تهیونگ گفت : خب خانواده ی تو متشکل از هفت نفره........ یهو نیکا گفت : واقعا یعنی من به غیر از خودم چهار تا خواهر برادر دارم؟ 😁😍😍...چه قدر خوب 😍
تهیونگ گفت : البته اونا خواهر برادرات نیستن و به جای چهار تا، پنج تا هستن! اما خیلی خوبه که از الان بتونی باهاشون دوست باشی و بچه هات رو عین خواهر
برادرات ببینی...... به تو میگن مامان خوب......
نیکا گفت : الان...... تو....... منو مسخره کردی؟ منو باش که حرف تو رو باور کردم 🤦🏻♀️ خواهشا منو یکم درک کن! منی که هیچی یادم نمیاد...... قراره با کسی نامزد کنم که نمی شناسمش........ تازه کسی قراره نامزدم بشه، کی هیچ احساسی بهش ندارم....... یعنی درک شرایط من انقدر سخته، که تو حالیت نمیشههه 😡😡😡!!تهیونگ خیلی عصبانی شده بود، چون تاحالا کسی باهاش اینجوری حرف نزده بود!
یهو تهیونگ داد زد : نیکااااا! پشت سر من راه بیفت!!! 😡.
نیکا خیلی ترسیده بود، وقتی تهیونگ فهمید نیکا داره اروم اروم راه میاد و انگار
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
عالی مثل همیشه
لایک💜💜
چرا انقدر کم بود🙁🙁💔
❤️👍🏻
اگه امروز نذاری میام تو خوابت بدوووو مردم دیونه میکنی فرار میکنی
عالی بود گلم
htt❤ps://min❤nit.ch❤at/qc❤krjvm
قلب ها رو بردارو بیا کیوتم❤🍄
سریع بعدی رو بذار. دارم دیوونه میشم. اصلا فالوتم میکنم
وایییی داستانات عالین :)🖤
مرسییییی ❤️
فقط میتونم بگم پارت بعد😂