10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mehrsana انتشار: 3 سال پیش 365 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
میریم به 4 ماه بعد از زبان مرینت: 4 ماه از اون روزی که با دوستام آشتی کردم میگذره، توی این چند ماه خیلی اتفاقات افتاد مثلا همه ما دیپلم مونو گرفتیم و مدرسه مون تموم شد و لوکا و کلویی عاشق هم شدن و من طراح مخصوص آدرین شدم و در شرکت آگرست کار میکنم و با آدرین خیلی خیلی صمیمی تر شدم و ولی بازم وقتی لمسم میکنه سرخ میشم و خانواده منو آدرین هم باهم آشنا شدن و کلی صمیمی شدن و قراره منو آدرین به بهترین دانشگاه جهان توی نیویورک بریم و اینکه هنوزم کسی از هویت منو آدرین بقیر از پدر و مادرش و ناتالی خبر ندارن و ما به مردم پاریس گفتیم که ارباب شرارت و مایورا تسلیم شدن ولی هویتشونو به مردم نگفتیم و اینکه ماجرای خانوم امیلی که همه فکر میکردم مرده رو با کمی دروغ گفتن درستش کردیم و خانوم امیلی همراه با آقای آگرست کارای شرکت و طراحی ها رو انجام میدن و آقای آگرست دیگه به آدرین گیر نمیده .
از زبان تیکی:امروز هر کاری میکردیم نمیتونستیم مرینت رو از خواب بیدار کنیم ژوپو:استاد لطفاً بلند شید😣 زیگی:استاد ما گشنمونه🥺 همه:استاددددد😫 فلاف:اینجوری نمیشه😑 بارک:چیکار کنیم؟😔تیریکس:به نظرم روش آب بریزیم🙄گربه سیاه:روی کی میخواین آب بریزین🤨روآر:استاد از خواب بیدار نمیشه😩نورو:هر چقدر صداش زدیم بیدار نشد😔 گربه سیاه:بزارید من امتحان کنم و رفت روی تختش نشست گربه سیاه:پرنسس من بیدار شو مرینت:بزار بخوابم مدرسه که تعطیله😴 و دستشو گذاشت روی چشماش گربه سیاه:اینجوری نمیشه و رفت دم گوشش و صداشو تغییر داد گربه سیاه: عروس گلم پاشو عروسیت داره دیرت میشه و سریع از گوشش دور شد که یهو مرینت از خواب پرید و تا میخواست بیدار بشه ل.ب.ش به ل.ب آدرین برخورد میکنه و اونو م.ی.💏.ب.س.ه و کلش محکم میخوره به کله آدرین و اونا حدود ده دقیقه توی همون حالت میمونن که آدرین به حالت عادی برمیگرده پلگ:ای بابا دوباره چندش بازی شروع شد چند ماه بود که دیگه این کار چندش رو انجام نمیدادن ولی انگار بازم شروع شد اه🤢(من:منم باهات موافقم 🤢) که کوامی ها با دیدن پلگ بهش هجوم میبرن استامپ:واییی پلگ دلتنگ بودیم🤗 پلگ:منم دلتنگ تون بودم😊 سس:تو که همش به فکر پنیری😑 اریکو: اره فکر کنم همش داری پنیر میخوری😐 پالن:وایی بوی خیلی بدی میدن🤢 لانگ:خسته نمیشی آنقدر پنیر میخوری😶 پلگ:نه پنیر زندگی منه😌 ژوپو:تو مگه به غیر از پنیر به چیز دیگه ای فکر هم میکنی😂 پلگ:بی مزه😒
از زبان مرینت:توی خواب ناز بودم که دیدم یکی میگه پرنسس من بیدار شو ولی من محل ندادم و گفتم بزار بخوابم مدرسه که تعطیله و دستمو گذاشتم روی چشمام که حس کردم یه زن توی گوشم زمزمه کرد و گفت عروس گلم پاشو عروسیت داره دیر میشه که به خودم آمدم و با سرعت از جام بلند شدم که ل.ب.م با یه چیز نرم برخورد کردم و کلم محکم خورد به یه چیز سفت بعد از چند دقیقه به خودم آمد و دیدم ل.ب.م رو ل.ب آدرینه(من:خواستی یکم دیرتر به خودت بیا قشنگ چند ساعت بگذره😐 مرینت:خب تقصیر من چیه یکی آمد در گوشم اون حرفو بهم زد منم استرس گرفتم و سریع از جام پریدم😶) سریع ازش جدا شدم آدرین:صبح بخیر پرنسس ولی الان ظهر هستش😁 مرینت:صصصبح بخیر مگه ساعت چنده😐 آدرین:ساعت ۱۲ هستش🙂 مرینت:چیییییییی😱 آدرین:چی شده مشکلی پیش امده🤔 مرینت:نه راستی تو اینجا چیکار میکنی🤨 آدرین:آمدم ببینمت جرم کردم😐 مرینت:نه شما عشقی😊 آدرین:شما هم نفسی مرینت:راستی کی در گوشم اون حرفو زد که من از جام پریدم🤔
آدرین:خب راستش کار من بود😁 مرینت:چییییی چرا این کارو کردی😠 آدرین: موقعی که امدم دیدم کوامی ها تلاش میکنن که بیدارت کنن اما تو بیدار نمیشدی بعد منم اول آمدم با آرومی صدات کردم ولی بازم بیدار نشدی منم مجبور شدم اون کارو انجام بدم که شما از خواب پرید و منو ب.و.س💏ی.د.ی و سرت محکم خورد به سرم🤕 مرینت:اخییییی درد میکنه🥺 آدرین:کمی😖 و دستشو گذاشت روی سرش که دستشو زدم کنار و سرشو ب.و😘س کردم مرینت:الان بهتری؟🥺 ادرین:عالیم😊 مرینت:خوبه🤗 و بعد بغلش کردم مرینت:هیچ وقت تنهام نذار من بدون تو میمیرم 🥺 آدرین:تو هم هیچ وقت از پیشم نرو چون زندگیم بدونه تو مثل جهنم میشه😖 مرینت:قول میدم هیچ وقت تنهات نذارم☺️ آدرین:منم قول میدم تا آخر عمرم کنارت باشم😊 دایزی: ببخشید حس و حالتون رو خراب میکنم ولی ما همه گشنمونه😕 مرینت:باشه وایستید براتون خوراکی بیارم🙂 آدرین:پرنسس میشه واسه منم کروسان بیاری😁 مرینت:ای پیشی شکمو😄باشه برات میارم☺️ و رفتم پایین
تاکی:چه عجب از خواب ناز دست کشیدی و بیدار شدی😏مرینت:هی آنقدر تیکه ننداز همه مثل شما سحرخیز نیستن😑 و به سمت آشپزخانه رفتم و کلی ماکارون و کروسان برداشتم و به سمت اتاق رفتم تاکی:هی اون همه زیادت نیست😐 مرینت:نچ🙄 تاکی: حداقل یه دونه کروسان بده مرینت:باشه بیا اینم کروسان و بهش یه دونه کروسان دادم و رفتم توی اتاقم و در و بستم و از پشت قفل کردم آدرین:بانوی من چرا در و قفل میکنی 😐 مرینت:چون ممکنه یکی بیاد داخل 😶 آدرین:آها باشه آخ جون کروسان😃😍 و با سرعت آمد سمتم و کروسان ها رو ازم گرفت و من ما کارون ها رو دادم به کوامی ها و رفتم پیش شاهزادم و کنارش نشستم آدرین:بیا حتما گشنته (من:نه توی خواب بهش غذا دادن خب معلومه گشنشه😑 آدرین:شما لطفاً ساکت بزار من کارمو انجام بدم😒) مرینت:اره یکمی گشنمه که دیدم یه کروسان برداشت و با دستای خودش بهم داد تا بخورم مرینت:ممنون شاهزاده قلبم🥰 آدرین:نوش جونت پرنسس😍 و بعد به خوردن ادامه دادیم . بعداز خوردن کروسان آدرین یه نگاهی به ساعتش انداخت و از جاش بلند شد آدرین:من باید برم بانوی من مرینت: ای بابا باشه🥺😔 و سرمو انداختم پایین که دستش رو گذاشت زیر چونم و سرمو داد بالا و من به چشمای زمردیش خیره شدم و اونم به چشمام خیره شد آدرین: ناراحت نباش پرنسس برای منم سخته که بخوام ازت دور باشم اما مجبوریم یکم صبر کن به زودی به هم میرسیم😊 مرینت:باشه صبر میکنم☺️ و بغلش کردم و بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم آدرین:پلگ تبدیل گربه ای مرینت: مراقب خودت باش🥺 گربه سیاه:تو هم همینطور بانوی من و پیشونیمو ب.و.س😘ی.د و رفت
بعد از رفتن آدرین رفت منم از اتاقم زدم بیرون و رفت روی یه مبل نشستم و کنترل رو برداشتم و شروع کردم به عوض کردن شبکه های تلویزیون که آخرش تسلیم شدم و تلویزیون رو خاموش کردم مرینت:ای بابا این تلویزیون هم چیزی نداره که تاکی آمد و کنارم نشست تاکی:چی شده دختر خاله مرینت:هیچی حوصلم سررفته میخواستم تلویزیون ببینم که دیدم هیچی نداره☹️ تاکی: آها راستی میخواستم یه چیزی بهت بگم😧 مرینت:بگو🙂 تاکی:من میخوام میتسوها رو به خانوادم معرفی کنم😶 مرینت:تاکی تو مطمعنی که میخوای بهشون بگی🤨 تاکی:اره مطمئنم😊 مرینت:میگم بهتر نیست اول با خود میتسوها حرف بزنی بعدا به خاله و شوهر خاله بگی🤔تاکی:راست میگی بهتره اول با خود میتسوها حرف بزنم بعدا☺️مرینت:اینطوری بهتره تاکی:پس امروز با بچهها قرار بزار بریم بیرون مرینت:باشه و رفتم توی اتاقم و به آلیا زنگ زدم و گفتم که امروز به همه بچهها بگه امروز ساعت3 بریم بیرون و بعد به آدرین زنگ زدم که بعد از دوتا بوق خوردن جواب داد (علامت مرینت× علامت آدرین÷) ÷:سلام پرنسس ×:سلام پیشی ÷:چه خبر ×:هیچی سلامتی تو چه خبر ÷:سلامتی دلم برات تنگ شده بانوی من ×:منم همینطور شاهزاده قلبم راستی امروز قراره با بچه ها بریم بیرون تو هم میای ÷:هر جا که شما باشی منم هستم ×:عالیه ÷:امروز خودم میام دنبالتون ×:نمیخواد نیازی نیست به زحمت بیوفتی ÷:چه زحمتی من برای تو هر کاری میکنم ×:پس باشه ما منتظرتیم ÷:باشه حالا ساعت چند میخواید برید؟ ×:ساعت 3 ÷:باشه حله پرنسس ×: خداحافظ پشی ÷: خداحافظ بانوی من و قطع کردم و از اتاق رفتم بیرون
تاکی: چی شد🤨 مرینت:همه چی حله ساعت 3 میریم بیرون😊تاکی:خوبه🙂 سیان:چی خوبه🤨 تاکی:هیچی مامان داریم با بچه ها میریم بیرون برای همین گفتم خوبه سیان: آها راستی اون دختره که چند ماه پیش آمده بود و هم کلاسیتون بود اسمش چی بود؟ که منو تاکی به هم نگاه کردیم حالا چطوری باید میپیچوندیمش که خاله نفهمه اون میتسوها بوده مرینت:اییییی خاله من خیلی گشنمه لطفاً بگو غذا آمادس چون دارم از گشنگی هلاک میشم و دستامو گذاشتم روی شکمم سیان:غذا آمادس بیاین سفره رو بچینید که غذا بخوریم و رفت سمت آشپزخونه منم به تاکی یه چشمک زدم😉 و رفتم تا به خاله کمک کنم . رفتم از خاله بشقابارو گرفتم و بردم روی میز چیدم که دیدم تاکی روی مبل نشسته مرینت:هوی تنبل پاشو کمک کن😑 تاکی:ای بابا چرا من😩مرینت:ما نوکرت که نیستیم همه چی رو برات حاضر کنیم پاشو کمک کن زود باش😠 که خاله آمد پیشمون سیان:تاکی مرینت راست میگه پاشو کمکمون کن😠 و تاکی هم بلند شد و با هم سفره رو چیدیم و بعد من رفتم مغازه و مادر پدرم رو صدا زدم و تاکی هم رفت تا پدرش رو صدا بزنه و بعد همه آمدن سرمیز و ما شروع کردیم به خوردن غذا . بعد غذا طرفا رو جمع کردیم و به ساعت یه نگاهی انداختم که دیدم ساعت ۲:۳۰ هستش و من رفتم اتاقم تا حاظر بشم . چون هوا گرم بود تصمیم گرفتم یه چیز خنگ بپوشم و از کمدم یه تاپ و شلوارک خوشگل برداشتم و پوشیدم (عکس این اسلاید) و موهامو بالا بدم اسبی بستم (بچه ها مرینت اینجا یکم موهاش بلند شده) و رفتم پایین مرینت:پسر خاله حاظری؟ تاکی:اره مثل همیشه خودتو پسرکش کردی دختر خاله😉 مرینت:ممنون پسر خاله که صدای بوق ماشین آمد مرینت:فکر کنم شاهزادم آمد😍 تاکی:بیا بریم😶 و رفتیم بیرون که
دهنمون وا موند یه ماشین سفید خیلی خوشگل رو روبرومون دیدیم که دیدم آدرین ازش پیاده شد آدرین:سلام پرنسس😊 مرینت:سسسسلام😯 تاکی:این مال تو هستش😲(هر دوتامون توی شوک هستن) آدرین:اره☺️ که آمد و در رو برام باز کرد آدرین: بفرمایید بانوی من😍و دستمو گرفت و منو به سمت ماشین راهنمایی کرد و منم سوار شدم و در رو برام بست و تاکی هم رفت پشت نشست مرینت:تاکی به میتسوها زنگ زدی؟🤨 تاکی:چند بار بهش زنگ زدم اما جواب نداد🙁 مرینت:یعنی چی😐 آدرین:میگم میخوای بریم خونشون🤔 مرینت:بریم شاید اتفاقی افتاده و رفتیم خونه میتسوها اینا . وقتی رسیدیم من رفتم و در زدم اما کسی در و باز نکرد ایندفعه محکم تر در زدم اما کسی در رو باز نکرد که یهوه یه خانومه از خونه بغلی آمد بیرون خانوم:سلام دخترم با کسی کار داری🙂 مرینت:اره دوستم با خواهرش و مادربزرگش اینجا زندگی میکنن😕 خانوم:اوه خانواده میامیزو رو میگی اونا امروز صبح از اینجا رفتن☹️ مرینت:کککجا رفتن؟😟خانوم:نمیدونم اما تمام وسایلشونو جمع کردن و از اینجا رفتن😰 مرینت:آها باشه ممنون بابت اطلاعات تون🥺 خانوم:خواهش میکنم😊و رفتم توی ماشین نشستم تاکی:چی شده🥺 مرینت:تاکی میتسوها اینا از اینجا رفت😔 آدرین و تاکی:چیییی😱 تاکی:چی داری میگی کجا رفتن😢 مرینت:نمیدونم😣 آدرین:بیاد بریم پیش بچهها یه فکر میکنیم😣 مرینت:بریم😔 و راه افتادیم کل راه تاکی همش گریه میکرد دلم براش کباب شده بود اصلا حالش خوب نبود و سرشو روی شیشه گذاشته بود و بی صدا اشک میریخت که رسیدیم و پیاده شدیم که بچه ها امدن سمتمون و با چهره ناراحت مون روبه رو شدن
آلیا:چی شده دختر؟😟 نینو:چرا ناراحتین؟🤨 رز:کسی چیزیش شده؟🥺 مرینت:من براتون توضیح میدم😔 و کل ماجرا رو براشون توضیح دادم جولیکا: یعنی کجا رفتین؟☹️ کلویی:نکنه براشون اتفاقی افتاده باشه😟 کیم: باید پیداشون کنیم😕 لوکا:اما چطوری؟🤔 میلن:مرینت بهتره یه بار بهش زنگ بزنی شاید جواب تو رو بده😦مرینت:راست میگی امتحان که ضرری نداره🙁 و به میتسوها زنگ زدم و صدا رو گذاشتم روی بلندگو بعد از چند بار بوق خوردن یکی گوشی رو برداشت مرینت:الو سلام😟 یوتسوها:سلام شما؟🤨 مرینت:یوتسوها منم مرینت🥺 یوتسوها:ها وایی مرینت خودتی😃 مرینت:اره خودمم شما کجایید؟😖 یوتسوها:اه من حق ندارم بگم ما کجاییم😔 مرینت:یوتسوها لطفاً ما همه نگرانتونیم مخصوصا تاکی بدجوری نگران میتسوها هستش😢 یوتسوها:باشه میگم ما برگشتیم ژاپن😖مرینت:چی آخه چرا؟😰 یوتسوها:دیشب پدرم زنگ زد و با مادربزرگم دعوا گرفت و گفت که ما باید هرچه سریعتر برگردیم ژاپن و ما مجبور شدیم برگردیم😢 مرینت:خب چرا میتسوها جواب تلفن تاکی رو نمیده؟🤨 یوتسوها:چون میترسه پدرم بفهمه و دیگه اجازه نده میتسوها از خونه بیاد بیرون خود میتسوها هم خیلی ناراحته و الان توی اتاقشه و داره گریه میکنه و دلتنگ تاکی هستش🥺 تاکی:یوتسوها خواهش میکنم بگو کجا زندگی میکنید😭 یوتسوها:نه تاکی تو نباید بیای اینجا اگه بیای پدرم تو رو میکشه😟 تاکی:برام هیچی مهم نیست فقط بگو کجا زندگی میکنید😢 یوتسوها:اه باشه ما توی شهر ایتوموری زندگی میکنیم😔 تاکی:ااایییتتووممووررریی😨 یوتسوها:اره😕 تاکی:ممنون یوتسوها لطفاً مراقب میتسوها باش😭 یوتسوها:باشه ولی لطفاً دیگه زنگ نزنید چون ممکنه توی دردسر بیوفتیم😢 مرینت:باشه بازم ممنون😔 یوتسوها:خواهش من باید برم خداحافظ و قطع کرد و اشکای تاکی بیشتر شد تاکی:آخه چرا همش باید اینطوری بشه😭
تستچی و ناظر عزیز لطفاً قبول کنید. امیدوارم خوشتون اومده باشه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
چرا پارت بعد رو نمیدی
چون یک هفته هستش که هی میزارم اما انتشارش نمیکنن 😭
یا همش ایراد میگیرن یا اصلان برسیش نمیکنن
پارت بعدو مجبوری وبارها بنویسی هروقت نوشتی بگو برسی کنم
دیروز دوباره نوشتم و گذاشتمش توی برسی و هنوز منتشرش نکردن😢
میگم تستتو هروقت تونستی باز دوباره بزار هروقت گزاشتیش بهم بگو تا برسی کنم
دیشب گذاشتمش و هنوزم توی برسی هستش
ممنون میشم برسیش کنی🙏
پارت بعد
پارت بعدی چند روزه که توی برسی هستش و نمیدونم چرا منتشر نمیشه 😢
🥺
بزار دیگه
عزیزم من چند روزه که میزارم اما انتشارش نمیکنن
عالی بود پارت بعد
ممنون
سعی میکنم امروز بزارم
تروخدا پارت بعد رو بزار دیگه
سعی میکنم امروز بزارم
من هنوز تو شکم.😳
چرا اینجوری شد ؟🥺
توی پارت بعد میفهمید🥺
😔😔😔😔
😘😘😘😘😘
عالییییییییییییییییییی بود محشر
پارتتتتتتت بعددددد
داستان منم بخون اولین داستانم ( عشق جادویی عشق قویترینه)
مممنون عزیزم
چه خوب حتما میخونم
عالی بود منتظر پارت بعدی عم لطفا به داستان میراکلسی من سر بزن اگه خوشت اومد لایک کن و کامنت بزار 🤍
ممنون عزیزم
حتما به داستانت سر میزنم