
بالاخره اومدمم ..ببخشید فسیلتون کردم خیلی کار داشتم فردا هم حصوری امتحان علوم دارم و دروغ چرا هیچی نخوندم😐
نکته:اگه یادتون رفته پارت ۵ رو دوباره بخونین😐 نکته ی دوم:تستچییی لطفااا ثبتت کنن. حالا بزن بریم☺ بعد از پ.ا چ.و.ن.د.ن. اون هیولا از خستگی خوابم برد . صبح از خواب بلند شدم که موهامو درست کنم آخه بیل وقتی خوابه خیلی وول میخوره😐(غیر مستقیم منظور بود که خیلی تکون میخوره😐) وقتی موهامو درست کردم دیدم هنوز خوابه😐 من:بلند شو دیگه😐 بیل:هممم.. هنوز خواب بود😐😐 رفتم یه سطل آب برداشتم و مستقیم ریختم روی سرش😐😂😐 بیل:آههههههههههه .. یخ کرده بود و هی میگفت: وویی ..ووییی(وقتی یهویی یخ میکنه و هی میگه وایی سرده😐) بیل:خیلی &$@$# من:آره که هستم ..مشکلت چیه؟😂 بیل:😐😐 خیب بگو چی میخوای؟ من:مگه برنامت ن.ف.ل.ه. کردن خانواده ی پاینز نبود؟ بیل:نَخِرس😐 من:خب پَ چی بود؟😐😂😐 بیل:میریم پیش شیش انگشتی .. یه برنامه ی خیلی خوب دارم من:باشه..
بیل بهم نقشه رو گفت .. رفتم توی کلبه و دیدم هیچکس نیست.. ولی صدای دیپر از طبقه ی بالا میومد ..معلومه بقیه رفتن بیرون و دیپر تنها مونده .. من:بهتره بریم تو کارش.. رفتم طبقه ی بالا و دیپر منو دید و افتاد رو زمین.. دیپر:آههههه..آمیتی؟ تو اینجا چی- ا.س.ل.ح.ه. رو گذاشتم رو سرش و گفتم:شیییششش ..بلند نشو.. دیپر:آه .اِه ..اِه... تو از جون من چی میخوای؟ من:میخوام که همراهم بیای دیپر:چرا؟ من:چون بیل باهات کار دارم ولی اگه به حرفش گوش بدی کاری به کارت نداره.. دیپر:اگه ندم چی؟؟ من:اونوقت تو رو ن.ف.ل.ه. میکنم😐 دیپر: اِه ..اِه.. باشه باشه میام.. چشماش و دستاش رو بستم و بردمش سمت جنگل..
وقتی رسیدیم وسط جنگل گفتم:وایسا.. دیپر:ما کجاییم؟؟ من:بیللل؟؟ بیل از ناکجا آباد اومد(مثل همیشه😐) بیل:آوردیش؟ایولل ..یسسس😐😂 من: چرا انقد خوشحالی؟ بیل:هیچی ولش😐 بیل:خب خب درخت کاج .. دیپر:میدونم چشمام بستس ولی میدونم این تویی بیل بیل:باشه بابا آی کیو😐 آمیتی چشاش رو باز کن.. چشمای دیپر رو باز کردم دیپر:میخوای چیکار کنی؟ دندونامو ب.ک.ش.ی؟ دستمو ق.ط.ع. کنی؟ جای چشام سر بچه بزاری؟😐
بیل:آروم باش بچه جون.. بیل:فقط یه بازیه سادس.. بهت قول میدم د.ر.د. نداره.. دیپر:چ..چی داری میگی؟ من ساکت بودم .. بیل: ولش کن.. دیپر رو ول کردم ولی دستاش بسته بود.. دیپر:چ..چی؟ ..ت..تو. ..میخوای ..چ..چیکار کنی؟ بیل: آروم ..آروم .. بیل انگشتش رو گذاشت روی سر دیپر .. یه دفعه دیپر شروع کرد به داد زدن. .. دیپر:سرم ..آیییی آههههه ..د.ر.د.. دارهه ..بسههه .. بیل:شیییششش آروم باش ..زود تموم میشه .. من:بیل فکر کنم بهتره که . اد..ادامه ندی .. نمیدونم ولی یه حسی درونم باعث شد همچین حرفی رو بزنم .. بیل:ولی داره بم خوش میگذره .. دیپر:آمیتی ..ل..ل.طفا ..آهههه ..خواهش میکنم.. من: ..د..من.. ن..نمیتونم .. بیل بهم هیچ توجهی نکرد ..یه دفعه دیپر انگار ..دیگه خودش نبود .. بیل:آفرین ..درخت کاج خوب .. من:چه اتفاقی براش افتاد .. بیل: من توی ذهنش نیستم ولی الان اونو تحت ک.ن.ت.ر.ل دارم و هر چی بگم گوش میکنه ..اون حتی اگه من بگم نفس نکش نفس نمیکشه ..
من:خ.. سعی داشتم بگم خیلی $@$@& هستی.. ولی ..پشیمون شدم ..این چه حسی بود؟؟ چرا نمیخواستم که دیپر ب.م.ی.ر.ه؟؟؟ چرا انقدر ترسیدم؟ من: ب..الان نقشه ی بعدی چیه؟ بیل: خب ..بهتره بری جا فورد و بکشونیش اینجا.. من:باشه .. رفتم سمت کلبه ی راز و دیدم که برگشتن و دنبال دیپر دارن میگردن.. فورد:میبل تو دیپر رو جایی ندیدی؟ میبل:نه ..عمو اسی شما چطور؟ عمو استنلی:نه ..خیلی فکر بدی بود که اون بچه رو تنها بزاریم .. فورد تا منو دید گفت: تو ..حتما کار تو بوده .. یقم رو گرفت .. من:واقعا؟؟ اینطور فکر میکنی؟ فورد:آرههه.. ا.س.ل.ح.ه. رو گذاشتم رو سرش .. استنلی:داری چه غل .. من:اگه یه قدم بیاین جلو م.ی.م.ی.ر.ه.. فورد منو گذاشت زمین: از من چی میخوای؟ من: بیل میخواد تورو ببینه.. فورد:باشه ..ببینم دیپر جای .. من:پیش بیله ..درسته ..اگه میخوای زنده ببینیش باید همراهم بیای .. میبل و استنلی داشتن میومدن جلو که گفتم: تنهاییی😐 میبل:نخیر نمیشه ..اگه عمو فورد ص.د.م.ه. ببینه چی؟ استنلی: اون خ.ر.خ.و.ن. داداش منه نمیتونم تنها بزارمش. من: یا تنها میاد یا باید ج.س.د. دیپرو برگردونین خونه ..
اشک تو چشای مبل جمع شد و رفت بغل عمو استنلی.. میبل:نهه ... نمیخوام داداشیم ب.م.ی.ر.ه. استنلی:باشه فورد ..تنها برو ..من مراقب میبل هستم.. فورد:باشه ..خب آمیتی راه رو بهم نشون بده .. من: باشه ..از این طرف . رفتیم توی جنگل و فورد همینطوری سوال میپرسید: فورد:اسم اصلیت آمیتیه؟ من:آره فورد: مامان و بابات کجا هستن؟ من:مامان و بابا ندارم. فورد:چن وقته بیل رو میشناسی؟ من:یه سه چهار سالی میشه.. فورد: چند تا هیولا تاحالا .. من:۵۰۰۰ تا هیولا ک.ش.ت.م.. فورد: یه سوالی دارم شاید عجیب باشه .. من:بپرس .. فورد:تو کی هستی؟ باز هم این سوال ..انگار این سوال منو ول نمیکنه تا زمانی که بهش جواب بدم .. من:جوابش اینه که ..نمیدونم فورد:چطور تو خودتو نمیشناسی؟ من: هیچ خاطره ای از گذشتم ندارم ..یادم نمیاد که کی بیل رو دیدم یا کی هستم یا اهل کجام.. فورد:پس همینه .. رسیدیم به بیل و.. این داستان ادامه دارد 😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی چرا عصبی هستی؟
بگو شاید بتونم کمک کنم🙂💕💛
نه خوبم حالم خوبه😐 فقط این درسا ..
سه تا امتحان پشت سر هم داشتیم بدبخت شدم😐🔫😐
منم امروز سه تا امتحان پشت سر هم داشتم.
انگلیسی
پیامها
مطالعات
😐💔
خیلی تو نویسندگی مهارت داری😐👌🏻💕
میسیی😐💞💝💓
اه بالاخره امددددد
هلییییییی
شهرو چراغونی کنین
ستاره بارون کنین
شادی و گل نثاره
پارت بعدی بکنید😍😂
دارم روش کار میکنم و شاید یکی دو روز دیگه پارت بعدی بیادد😂😁❤👏😐