10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Kitty🐾 انتشار: 4 سال پیش 453 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
وای ببخشید،حتما می دونید دوره امتحانات نوبت اوله و همگی سرمون شلوغه ببخشید اگه دیر شد،لطفا با نظرات ارزشمندتون حمایت کنین تا ادامه بدم
(لطفا پارت های قبلی رو بخونید)مرینت👈مرینت با عجله وارد کلاس شد و آلیا گفت:کجا موندی دختر؟؟مرینت یه نفس طولانی کشید و گفت:وای ببخشید!آلیا گفت:مرینت یه خبر دارم واست.-چی؟؟؟
-یه مراسم داریم.
-مراسم عروسی ادرین؟؟؟
آلیا خندید و گفت:چی میگی دختر؟یه مراسم به مناسبت عید کریسمس داریم.
-وای چه باحال!
-دسته بندیمون میکنن.
مرینت:😯
-البته خودمون انتخاب میکنیم و ...
-و چی؟
-اگه عجله کنی آدرین مال تو میشه،دوست داشت با نینو باشه ولی من دزدیمش تا تو رو به آدرین بچسبونم.
-آلیا خیلی لطف بزرگی کردی ولی خودت می دونی من نمیتونم.
آلیا اخم کرد و گفت:بی جا میکنی.تو مراسم چیزی بهش نگو فقط بیشتر پیشش باش تا تو عاشقم شه.فقط خودت باش
-من پیش آدرین نمیتونم خودم باشم.می دونی که...
-بس کن دختر،داری میری رو مخما میری بهش بگی یا من بگم؟اگه نری گرگا ادرینو می درن.
-گرگا؟منظورت لایلا و کلوییه؟
-زدی تو خال!
-با اینکه میدونم عاقبت خوبی نداره ولی باشه.
آلیا مرینت و هل داد مرینت خورد به ادرین:سلام مرینت!
مرینت با خجالت گفت:سلوم...ینی سل آم...چی گفتم سلام.
ادرین لبخند زد و گفت:چیزی میخوای بگی؟
مرینت گفت:من؟چیزی بگم؟؟نه بابا
ادرین گفت:هر جور راحتی.
مرینت به سمت آلیا برگشت و گفت:گند زدم.
آلیا گفت: کار همشیگته.گند نمی زدی تعجب می کردم.
مرینت گفت:آااای گفتم نمیتونم
همین لحظه ادرین دستش رو رو شونه مرینت زد و گفت:مرینت وقت داری؟
مرینت از خجالت سرخ شده بود:پعلومه،،،آم معلومه.
_فک کنم می دونی که فردا شب به خاطر کریسمس یه مراسم داریم.دو به دو باید توی یه گروه باشیم.دیدم تو مث من همراه نداری گفتم شاید بخوای با من بیای.البته اگه افتخار بدی.
+معلومه که افتخار میدم...ینی باعث افتخارمه.
ادرین لبخند زد و گفت:منتظرتم مرینت. میبینمت.
مرینت که غرق رویاهاش شد و گفت:منم منتظرتم🤤
آلیا به مرینت سکندری زد و گفت:یکم بیشتر تمرین کنی کاگامی رو رد میکنی.
مرینت گفت:شاید و خندیدن
مرینت پالتوشو پوشید و شالگردن سرمه ای رنگ رو دور گردنش پیچید:چطورم تیکی؟
-مثل همیشه بی نظیر
-,جدی؟ممنونم
-مرینت!
-بله؟
-تو...تو..برای ادرین کادو خریدی؟
-چی؟؟؟؟؟؟؟؟نهههههه!!!!!بدبخت شدم.
-می تونی براش بخری.
-نه امکان نداره
-اون جلیقه مشکی تو کرکی چیه؟
-آه تیکی اون اون...برای
-کت نواره؟؟؟
-خب آره
-یعنی تو برای کت نوار درست کردی ولی برای ادرین نه!!!!!
-نه اینطوریام نیست.آخه گفتم دوباره باباش کادو رو به اسم من میزنه.یا نمیزاره ببینمش الان هم تعجب کردم که دیدم میاد مراسم
-راستش منم
-اون روز تو حیاط مدرسه دیدم که ادرین دستش رو با نفسش گرم میکنه.
-خب؟؟
-براش یه دستکش تمام عیار طراحی میکنم و می دوزم
-تا فردا شب میتونی؟
-البته!بریم تو کارش
ادرین👈:اینم از این.پلگ نگاه کن،قشنگه؟؟
پلگ یه قاچ بزرگ کممبر قورت داد:نه.
-چی میگی پلگ؟این اولین بارمه
-اگه پارچه ای که شکل کممبر داره روش می کشیدی بهتر بود.چون من هر لحظه یاد عشقم می افتادم
-پلگ تو معرکه ای!
-میدونم
-بایدیه پارچه این قسمتش بکشم،پارچه ای که رد پنجه های گربه ست.
-زکی فکر کردم کممبر میزنی روش
-نه پلگ آیده خوبی نبود.با لباسش ست نمیشه.همین خال های کفشدوزکیش بهتره.
-حالا از کی کمک گرفتی؟
-وقتی ۷ سالم مامانم.یه سری برام یه جلیقه دوخت که کاملا سیاه بود.بابام خوشش نیومد گفت که من نباید تو این سن مشکی بپوشم برای همین ازم گرفت و گفت که فراموشش کنم.م ی دونی من هرگز فراموش نکردم
-مامانت چیکار کرد؟
-هیچی گفت که اون باید واسم رنگی درست میکرد.هنوز هم دلم میخواد بپوشمش😞
مرینت👈تیکی:وای مرینت مثل همیشه عالی شده.هم جلیقه کت نوار هم دستکش های سبز ادرین.تو فوق العاده ای
مرینت لبخند زد و گفت:آه خجالتم نده
-آماده ای؟
-بله.
-اگه امشب بهت بگه که بهت علاقه داره چیکار میکنی؟
-هیچی.
-هیچی؟؟
-آره چون اون هیچ وقت اینو نمیگه.
-چطور؟
-قلب اون واسه کس دیگه ست تیکی،لطفا الاندرموردش حرف نزنیم نمیخوام فکر کنم ادرین واقعا کسی گر من رو دوست داره
-اونجوریام نیست ولی باشه
بعد مرینت با خوشحالی داد زد:پیش به سوی مراسم
مرینت سوار اتوبوس شد و دید که آلیا و نینو کنار هم نشستن و کسی کنار ادرین نیست.ادرین دستشو تکون داد:هی مرینت بیا اینجا.مرینت هم دستشو تکون داد و گفت:ااالان میام. مرینت پیش آلیا رفت و گفت:نیویورک رو یادت نیست چی شد؟؟؟؟نمیتونم
آلیا گفت:آره آخه اون موقع دوستت بود الان اون ...
مرینت گفت:خواهش میکنم آلیا
-مگه همگروهت نیست همه باید کنار همگروهیاشون بشنین.از جمله تو.ای بابا دختر منتظر دعوت نامه ای
-خیله خل،،،ینی خیله خب.
مرینت با خودش میگفت:فقط عادی باش عادی عادی فقط یه ربع راهه بعدش رهایی
مرینت که می خواست بشینه اتوبوس یهو شروع به حرکت کرد و مرینت روی پای ادرین نشست.هر دوشون سرخ شدن و مرینت سریع بلند شد و گفت چه ناجور ینی ببخشید
ادرین گفت:ایرادی نداره.پاشو جمع کرد تا مرینت رد شه.اتوبوس یهو ترمز کرد و مرینت داشت میخورد به پنجره ادرین دستاشو دور کمر مرینت حلقه کرد تا نیافته.مرینت برگشت و ادرین رو نگاه کرد.
چند ثانیه گذشت همین جوری محو هم شده بودن که ادرین دستاشو آزاد کرد و گفت: تا اتوبوس حرکت نکرده بهتره بشینیم
مرینت گفت:درسته و بعد نشست:ممنونم.ادرین با لبخند گفت:کارم همینه.آه یعنی خواهش میکنم
مرینت سرخ شد و نفسشو حبس کرده بود خدا میدونه تا وقتی که برسن مرینت چه حالی داشت.
به کلیسا نزدیک شدن و اتوبوس نگه داشت تا همه پیاده شن.خانم مندلیف گفت:دوپن چنگ لطفا تو بردن این وسایل کمکم کن.مرینت چشمی گفت و وسایل های سنگین رو از خانم مندلیف گرفت.ادرین زودتر پیاده شده بود و منتظر مرینت بود.مرینت بزور جلوشو نگاه می کرد.ادرین گفت:مرینت،بزار کمکت کنم.
مرینت گفت:نه عزیزم ینی بچه ینی مگه بچه م خودم میتونم بیارم.(baby هم به معنای بچه ست هم عزیزم.که مرینت میخواستم بگه عزیزم دید بد شد گفت بچه😂)
ادرین گفت :هر جور صلاح می دونید بانو!
کلمه بانو تو ذهن مرینت چرخید علاوه بر اینکه ادرین به اون گفته بود بانو،طرز بانو گفتنش شبیه یه نفر بود،مرینت با اون فکر پاش گیر کرد ب آخرین صندلی اتوبوس و بعد افتاد رو زمین.ادرین رو یک از زانوهاش نشست و گفت:آخ چی شد،خوبی؟
مرینت گفت:آره خوب خوبم.
ادرین دستش رو برای بلند کردن مرینت دراز کرد.مرینت دست ادرین رو گرفت و گونه هاش مثل آلو سرخ شده بود.ادرین به پیشونی مرینت دست زد و مرینت خودش رو عقب کشوند.ادرین فهمید مرینت معذب شده گفت: ببخشید میخواستم ببینم تب داری یا نه آخه...آخه مثل یه آلو سرخ شدی.مرینت گفت:اها هیچی نیست.
ادرین یه نگاه طولانی به مرینت کرد و گفت:خوبه و بعد نشست و وسایل رو از روی زمین برداشت مرینت هم به ادرین زل زده بود.ادرین به مرینت نگاه کرد و گفت:بهتره عجله کنیم.
مرینت به خودش اومد و گفت:باآشه
و وسایل رو به یه آلاچیق بزرگ کنار کلیسا بردن و گذاشتن اونجا.
آلیا گفت:بلاخره این مرغای عشق اومدن.
مرینت دوباره سرخ شد و ادرین که متوجه منظور آلیا نشده بود گفت:راستش مرغ مینا رو ترجیح میدم و همه خندیدن.
خانم مندلیف اومد و گفت:خب باید بریم.به احترام کلیسا ساکت و اروم باشین.لطفا با همگروهیاتون باشین.
ادرین ارنجشو آورد تا مرینت ازش بگیره مرینت یه نفس عمیق کشید و از آرنج ادرین گرفت که کلویی مرینت رو هل داد و گفت:ادرین میخوای با من بری.ادرین گفت:خوشحال میشم اما می دونی که خانم مندلیف گفت:با همگروهیامون.باید بری پیش سابرینا.
کلویی دست ادرین رو ول کرد و یه چشم غره به مرینت رفت مرینت هم اخم کرد و محکم آرنج ادرین رو گرفت.جوری که ادرین گفت:آخ!!
مرینت گفت:وای ببخشید
ادرین گفت:اوه نه مشکلی نیست.مرینت ناراحت شده بود ادرین اون یکی دستش رو گذاشت رو دست مرینت و گفت:بریم؟
مرینت سرختر از همیشه گفت:البته.
و بعد از دعا همگی در گروه های ۴ نفره به آلاچیاقاشون رفتن.که یک آلاچیق به دو نیمه شده بود.ادرین دست مرینت رو گرفت و گفت:اینجا چطوره؟
مرینت گفت:هر جور ...ادرین حرفشو قطع کرد و گفت:چرا با من راحت نیستی و با ناراحتی سرش رو انداخت پایین و دست مرینت رو ول کرد:اگه راحت نیستی...نیستی... ببخشید
مرینت دستشو روی شونه ادرین گذاشت و با لبخند تو گوش ادرین گفت:به نظرم اونی که سقف مشکی و نرده های قرمز خال خالی سیاه داره بهتره
ادرین گفت:عالیه و بعد اونجا نشستن.یک دختر دیگه هم اونجا نشسته بود
مرینت گفت: ببخشید میشه ما هم اینجا بشینیم؟
دختر که پوست سبزه و موهای موج دار که تا شونه هاش اومده بود، گفت:من چیکار دارم.اگه می خواین بشینید اگه هم نه،خب...
ادرین نشست و گفت:با اجازه .مرینت هم رو به روش نشست.
دختر که تا اون لحظه پشتش به اونا بود برگشت و رو به آدرین گفت:دوست دختر خوشگلی داری.
مرینت و ادرین با هم گفتن:چییییی؟؟؟
دختر گفت:مگه شما با هم...
مرینت گفت:چی؟؟نه.امکان نداره منظورم اینه که ممکنه ولی الان نه فعلا شاید در آینده منظورم اینه که...نه ما فقط یکم
ادرین گفت:منظور دوستم اینه که نه.ما توی این اردو با هم همگروه شدیم.
دختر گفت:من چشما رو خوب میشناسم.اگه زبونتون میگه نه چشماتون یه چیز دیگه میگه.
و هر سه ساکت شدن.دختر گفت:چقدر بی ادبم.من گریسم،شما؟
مرینت گفت:من مرینتم.ادرین هم گفت:من ادرینم خوشبختم
گریس گفت:آره منم.م ن دیگه برم رفقا.باید کنار دریاچه یخ زده رو پارو کنم بعد گرد. غبار رو از رو زمین کلیسا جارو کنم.
مرینت گفت:کمک میخوای؟
گریس گفت:نه نیازی نیست.همیشه خودم اینکار رو می کنم.
ادرین گفت:اما امروز ما هم کمکت میکنیم.
گریس گفت:شما خیلی خوبید.
و به هر کدوم یه جارو داد.
ادرین و مرینت کلیسا رو با هم پاک میکردن.گرد و خاک رفت توی دماغ ادرین و ادرین محکم عطسه کرد.بعد با هم خندیدن.مرینت با دسته جارو آواز میخواند و ادرین هم همراهیش میکرد.یعد ادرین دست مرینت گرفت و دستش رو بالا برد و بلندتر خندیدند.
بعد مرینت ادامه داد:وقتی که میخندی،انگار منو تو دنیات غرق کردی،من دوست دارم،بودن با تو تو هست تو رویام.
ادرین گفت:وای مرینت چقد خوب بود.بنظرم یه روزی این آهنگ رو واسه کسی که دوستش داری بخونی.خوشبحال اون کسی که تو عاشقش میشی،کاش یکسی هم در وصف من شعر میگفت و بعد خندید.
مرینت میخواست بگه که برای توئه یهو لایلا وارد سالن شد و اومد ادرین رو بغل کرد:آه ادرین ببخشید دیر کردم،آخه داشتم پیانو تمرین می کردم.
ادرین گفت:خوشحالم که میبینمت.
لایلا گفت:آه این جارو چیه داری جارو میکنی؟
-من و مرینت داریم به دوستمون کمک می کنیم.
لایلا به مرینت نگاه کرد و گفت:اوه مرینت اینجایی؟
مرینت گفت:داری میبینی.تو همین لحظه نینو وارد سالن شد:رفقا وقت اسکیه.
ادرین به مرینت اشاره کرد و بعد با هم رفتن.
خانم مندلیف گفت:زودتر سوار شید که به موقع برسیم.
لایلا خودشو چسبوند به ادرین و گفت:میای با هم بشینیم؟
ادرین خودشو جدا کرد و گفت:نه،باید کنار همگروهیا نشست سری بعد باشه؟
لایلا یه چشم غره به مرینت رفت و گفت:باشه
همگی سوار اتوبوس شدن به سمت برج ایفل رفتن.
خانم مندلیف گفت:اینجا بشینید و کفش های اسکی تون رو بپوشید.
مرینت و ادرین رو یه سکو نشستن.ادرین گفت:آمممم خیلی تاریکه چیزی نمی بینم میشه با نور گوشیت روی بندای کفشم بندازی،مرینت؟
مرینت گفت:البته.و بعد همون کار رو کرد(کاور تست)
ادرین گفت:راستی میدونم فردا شب کریسمسه ولی گفتم شاید فردا نتونستم ببینمت.به همین خاطر گفتم بهت بهت....
و بعد از پشتش کادوی مرینت رو بیرون آورد.ادرین از گونه مرینت بوسید و گفت: کریسمس مبارک!
مرینت سرخ سرخ شده بود،کادو رو گرفت:بسیار سسسپاس گگگ گزارمم...
ادرین خندید و گفت:خواهش می شود.
مرینت خجالت کشید و کادو رو باز کرد.گفت:کتاب!
ادرین گفت:نه یه کتاب معمولی.این کتاب طراحی مادرمه.
مرینت با تعجب پرسید:مادرت؟
ادرین گفت:آه،بهت نگفته بودم مامان من یا طراح لباس فوق العاده بود.هر لباسی که می خواست طراحی کنه رو روی یه کاغذ می کشید و بعد عالی ترینشو به این کتاب می چسبوند.
مرینت پرید وسط حرف ادرین:بهترینشو می چسبونده تا بعدا روش کار بخصوصی رو اون انجام بده،آره؟
ادرین با لبخند گرمی گفت:انگار طراحا مثل هم فک میکنن.حتی قرار بود برام یه جلیقه مشکی با دستکشای سبز برام بدوزه ولی بابام...بابام خوشش نیومد و مامانم هم درست نکرد.
مرینت سکوت کرده بود.ادرین ادامه داد:همیشه آرزوی داشتشونو داشتم.به نظرم ترکیب فوق العاده ای میشد.آه بیخیال همیشه باید تو رو با خاطرات ناراحت کنم.این کتاب رو به این خاطر بهت دادم چون تو یه طراح لباس فوق العاده ای هستی شاید بهتر از مادرم.میخوام اگه این کتاب رو لایق بدونی،طرحایی که واقعا روش فکر کردی و بنظرت بهترین میشن رو به این کتاب که خیلی برام ارزش داره اضافه کن.
مرینت ادرین رو بغل کرد،ادرین شوکه شده بود و بعد لبخند زد.مرینت گفت:البته این کار رو میکنم.بعد مدتی که همو بغل کرده بودن،مرینت پرسید:چرا اینو به من دادی؟
ادرین با لبخند گفت:چون تو بهترین کسی بودی که می شناختم که بدرد همچین چیزی می خوره،چون تویی که می تونی این کتاب رو زنده نگه داری،این برام خیلی با ارزشه چون برای مادرمه.راستش فک کنم برای تو بی ارزشه نه؟
مرینت گفت:اوه نه این چه حرفیه،خیلی هم عالیه فقط امیدوارم بتونم به بهترین شکل ازت قدرانی کنم.و بعد گفت:ادرین،میشه میشه چشماتو ببندی؟
ادرین چشماشو بست:خب؟مرینت دستکشای سبز ادرین رو گذاشت تو دستاش،مرینت گفت: کریسمس مبارک!
ادرین گفت:واااااااای مرینت،این بی نظیره انقد دوسش دارم که دلم میخواد ماچت کنم.
مرینت سرخ شد.ادرین سرختر از اون:آه منظورم اینه که خیلی ممنونم ازت واقعا شبیه همونیه که قرار بود مادرم برام درست کنه.
مرینت گفت:خوشحالم که دوسش داری.
ادرین گفت:ممنونم ازت مرینت!فک کنم کریسمس امسال یکی از بهترین کریسمسای عمرم بشه اونم فقط به خاطر همچین دوست خوبی مثل تو.خوشحالم که از خونه فرار کردم
مرینت فقط به ادرین با یه لبخند گرم و سر شار از محبت نگاه می کرد که یکهو گفت:چی؟از خونه...ادرین با دستش جلوی دهن مرینت رو گرفت و گفت:هیسسسس!بار اولم بود،دیگه تکرار نمیشه،فقط به کسی نگو لطفا
مرینت گفت:هر طور تو میخوای،ادرین!
آلیا در حالی که با نینو اسکی میکرد گفت:اون دو تا کجا موندن؟
نینو گفت:ولشون کن لابد کار دارن دیگه
که یکهو مرینت و ادرین سر و کله شون پیدا شد.مرینت از ادرین گرفته بود چون با کفش های اسکی نمیتونست خوب راه بره.ادرین گفت:الان میرسیم.
گریس به کمک مرینت اومد و گفت:بزار کمک کنم.
مرینت گفت:از هر دوی شما ممنونم
همین که مرینت پاش رو گذاشت روی چشمه یخ زده،شروع به اسکی کرد.گریس به ادرین گفت:خیلی تابلوئه که رابطتون فرا تر از دوستیه.ادرین گفت:چی؟
گریس گفت:بیخیال.
مرینت داشت تعادلش رو از دست می داد که کریس گفت:برو کمکش.ادرین رفت و به مرینت کمک کرد.
ادرین و مرینت خیلی خوب با هم اسکی می کردن.مرینت غرق تو رویاهاش شده بود و ادرین هم از کمر مرینت گرفت با هم قدم های هماهنگ پیش به جلو میرفتن.ادرین گفت:میخوام یه اعترافی بکنم.مرینت هم توهم زد و فکر کرد که ادرین قراره به عشقش اعتراف کنه.منتظر موند تا ادرین حرف بزنه.ادرین گفت:تو خیلی بهتر از کاگامی اسکیت میکنی.مرینت با لبخند گفت:لطف داری.ادرین مرینت رو از زمین برداشت و اونو تو آسمون چرخوند.مرینت هم که از خوشحالی بیهوش شده بود.که یکهو صدایی اومد.صدای کریس بود.ادرین مرینت رو گذاشت زمین و دستش رو گرفت و با هم اسکی کنان پیش گریس رفتن.مرینت گفت:گریس چیشده؟
کلویی گفت:نگاه کن دختر خدمتکار چه دوستایی پیدا کرده.
مرینت گفت:کلویی!!!!مرینت میخواست دستش رو بزاره رو شونه که گریس کنار زد و رفت.مرینت گفت:گرییییس!!!!
گریس رفت توی یکی از دکه ها در رو محکم بست.که یکهو...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
واااای این خیلی پارت قشنگی بود خیلی عالی بود
سلام رفقا خیلی خیلی ناراحت شدم که تستچی عکسی که واسه پارت بعدی گذاشته بودم رو مناسب ندونست.آخه دقیقا با خود اون پارت خو گرفته بود.معذرت میخوام که نتونستید عکسو ببینید.
پااااررررتتتت بببعععدددیییی لطفاً 🤧🖤🙏
نوشتم عدم تایید خورد😭😭😭
پس کسی نظر نمیده؟
میگم یک خواهش کنم میشه لیدینواریش کنی
عالی
ممنونمم❤️😇😇
تور. خودت پارت بعد رو زود تر بزااااااااااار عالییییی بوووودددد
چشم نوشتم فقط تستچی تایید کنه
عالیییییی بود👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
ممنوووووونم😇💙💓💓
عالیییییییییییییییییییی 💖💖💖💖
خیلی خیلی ممنونم❤️❤️