
اینم پارت 12 امیدوارم لذت ببرید تو این پارت و 2 پارت بعدی قراره خیلی خوش بگذرونیم😉😉
قصه عشق پارت 12 شروع 😀 شش ماه بعد 😀 از زبان لونا : امروز هم یکی از روزای عادی زندگیم بود البته قرار بود با جکی (منظورش جکسون هست😂) بریم شهربازی!! منم که از ترن هوایی میترسم و فقط دارم خدا خدا میکنم سوارش نشیم🥴همینجوری که داشتم فکر میکردم صدای بلند بوق یه ماشین رو شنیدم ، از جام پریدم و دویدم که سوار ماشین شم... در ماشین رو باز کردم و سوار شدم جکسون گفت : به به بلاخره تشریف فرما شدی😂سه ساعته دارم بوق میزنم ، مخم سوت کشید...
دم تو سر خودم گفتم اومدم دیگه...بریم🤦🏻♂️راه افتاد و یه مدتی تو راه بودیم ، جکسون گفت : هنوز دوسش داری؟ گفتم چی؟؟منظورت چیه؟؟گفت بیخیال ، خودت میدونی کی رو میگم ،آراکس رو هنوز دوست داری؟یه لحظه خشکم زد و قلبم به تپش افتاد😳یکم من من کردم...گفتم :نه😱😳من تورو دوست دارم😍😐 دستم رو گرفت و گفت خیلی دوستت دارم😍منم دستش رو گرفتم و گفتم من بیشتر ...اون حرف جکسون باعث شد دوباره به فکر آراکس بیوفتم ،کسی که دو ساله ندیدمش😟...سریع از فکرش در اومدم به این فکر کردم که چجوری جکسون رو متقاعد کنم سوار نرم هوایی نشیم😂
از زبان آراکس😳: بلاخره تموم شد ، چمدونم رو برداشتم و از در رفتم بیرون ...مادرم نگرانم بود و برادرم هم تا فرودگاه باهام میومد😀 رفتم و مادرم رو بغل کردم و میخواستم پدرم هم بغل کنم که نزاشت (از اینکه میخوام برگردم رم عصبانیه )🤦🏻♂️خداحافظی کردیم و مستقیم سوار ماشین شدم 😳 بلاخره بعد از دوسال برمیگردم ایتالیا (رم)و خیلی هیجان دارم و به این میکنم که لونا هنوزم عاشقمه یا نه🥺 برادرم هم نشست کنارم و منم با اشاره به راننده گفتم که راه بیوفته ، تو راه هم با دیوید (برادرم)صحبت کردم😅
وقتی رسیدیم فرودگاه از اون هم خداحافظی کردم و سوار ماشینم (احتمالا دیگه پورشه زرده معروف شده😂)شدم و رفتم تو قسمت پذیرش که بزارن ماشینم هم با خودم ببرم...یه یک ساعتی طول کشید ولی بلاخره سوار هواپیما شدم (هواپیما شخصی پدرم)و چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم... از زبان جکسون : با اینکه خیلی شلوغ بود ولی بلاخره رسیدیم ، دست اول رو گرفتم و بدو بدو رفتیم دم بلیط فروشی ، رو کردم به لونا و گفتم چقدر شارژ کنم؟ با قیافه مات و مبهوت گفت چیو؟؟گفتم بلیت رو دیگه ، چقدر شارژش کنم؟گفت فرق نمیکنه فقط یه کاری نکن انقدر بازی کنیم که حالمون بد شه😂سرم رو تکون دادم بلیط هارو گرفتم.... دوباره رفتم پیش لونا و باهاش رفتیم داخل ، گفتم خب چی دوست داری؟ گفت نمیدونم تونل وحشت دوست داری؟؟ سرش رو بوسیدم و گفتم جرعت دارم بگم نه؟🤦🏻♂️😂خندید و گفت نه😂و دوتایی رفتیم سمت قسمت تونل وحشت...
یه سه چهار ساعتی بازی کردیم که واقعا حالمون بد شد🤦🏻♂️😂گفتم میلک شیک میخوری؟؟لونا گفت نمیدونم من هنوز دارم میلرزم😖(ترن هوایی سوارش کردم)😂گفتم نگران نباش به جاش از این به بعد نمیترسی. گفت به همین خیال باش😂
بعد جفتمون با هم خندیدیم ، جکسون گفت خب حالا چی کار کنیم؟؟گفتم چرا از من میپرسی؟؟خودت بگو😀یکم ادای فکر کردن دراورد و بعد رو به من گفت ام ام پشمک میخوری؟؟😂😂گفتم چی؟گفت پشمک دیگه و با دست به بوفه اونور خیابون اشاره کرد😓گفتم حالا نمیشه بریم یه جای دیگه که با کلاس تر باشه😂😂گفت خب کجا؟؟یکم دور و برموم رو نگاه کردم، یه کافه دیدم ، گفتم اونجا خوبه؟؟
تایید کرد و گفت خوبه😊بلندشدیم و رفتیم سمت کافه ، باید از خیابون رد میشدیم ، جکسون دستم رو رو گرفت ، گفتم مگه من بچه ام؟؟گفت نه فقط جهت اطمینان😉از خیابون رد شدیم و رفتیم سمت کافه...جکسون گفت صبر کن من برم ماشین رو بیارم یه وقت ازش چیزی ندیدم ، گفت باشه و اون رفت که ماشین رو بیاره❤
هوا سرد تر شده بود ، من سردم بود ولی مجبور بودم منتظر جکسون بمونم ، تو همون حین یهو...رابرت رو دیدم😫(اگه رابرت رو یادتون نمیاد برگردید قسمت اول تا یادتون بیاد)فقط همین رو کم داشتم ، یکم کج و معوج وایسادم که منو نشناسه ولی از شانس بد من دقیقا مستقیم اومد پیشم و مجبور شدیم با هم صحبت کنیم...اونم همش به روم میاورد که آراکس منو ول کرد...اعصابم رو خورد میکرد.😫
اما خدارو شکر جکسون اومد و بعد از یکم شاخه شونه کشیدن مرد ها واسه هم (از این کارشون بدم میاد😂)بلاخره رابرت بیخیال شد و رفت ، منم از سرما چسبیدم به جکسون😅جکسون با تعجب گفت چیزی شده؟؟گفتم نه فقط سردمه...منو از بغلش داد بیرون ، کت اش رو دراورد و انداخت رو من و دوباره دستم رو گرفت و گفت بیا زودتر بریم تو کافه😊منم همراهیش کردم و رفتم داخل ، حداقل اونجا خیلی گرم تر بود و آدم سردش نمیشد ، یه میز دو نفره کنار پنجره انتخاب کردیم و نشستیم..
جکسون دستاش رو به دستام قلاب کرد و گفت خیلی دوستت دارم😍😍منم گفتم من بیشتر و یه نیم ساعتی ادامه دادیم😂😂بعد جکسون صورتش رو بهم نزدیک کرد و گفت افتخار میدی؟؟منظورش رو فهمیدن ولی یجورایی خجالت کشیدم تو کافه بتم م�گفتم حواست هست تو کافه ایم؟؟گفت خب مگه چیه؟بزار همه بدونن من با تو خوشبخت ترینم😍میخواستم بگم اما ...که یهو منو بوسید😓😓منم جز همراهی کردن راهی نداشتم ، بعدش جفتمون خجالت کشیدیم چون همه مارو نگاه میکردن ولی بعد قهوه سفارش دادیم و با آرامش کنار هم خوردیم😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
درنیکا جان
میشه یه توضیح از پارت های ۹ و ۱۰ بدی؟
دوست دارم بدونم جکسون چجوری لونا رو نجات داد.
در پارت 9 و 10 جکسون موقعیت لونا رو که یه آزمایشگاه متروکه بود پیدا میکنه و با همکار هاش راشل و مارک نجاتش میدن ولی خیلی نمیگذره که متوجه میشن که یه گروگان گیری هم اتفاق افتاده که جولی (مادر لونا) که جزوشون و بقیه اش هم که توی پارت 11 بود
👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻
من احتمال میدم آراکس برگرده و بره دنبال لونا
چرا انقدر نظرات کم شده؟😭😭
طرفدارها کم شدن؟ بچه ها اگه مشکلی هست یا خوشتون نمیاد ترو خدا بهم بگین😞
داستانت عالیه فقط دیر میذاری😕
فوقالعاده بود و قشنگ معلومه قسمت بعد آراکس و جکسون هم رو نابود میکنن و احتمال داره از چشم اونها بیفتن یا لونا یه مدت با دوتاشون قهر میکنه
عالی بود 💝💝🎋
مرسی😘
عالی بود 😍😍منکه از جکسون خیلی خوشم میاد..
❤️❤️
اراکس بر میگردد
اینو بزار واسه عنوان داستان واسه پارت بعدی
باحال میشه