
حمایت کنید ازم ممنون و هشدار!!! موقع خوندن این پارت دستمال کاغذی کنارتون الزامی!!

بعد از همه ی اتفاقات(زمان حال) داستان از زبان من: توی راه بودیم مغرم درگیر جینِ انقدر استرس دارم که تمام بدنم منقبض شده😲 بالاخره به بیمارستان رسیدیم من و نامجون و بقیه ی پسرا با سرعت تمام 🏃 وارد بیمارستان شدیم نامجون سریع رفت بخش پذیرش و گفت:اتاقی که اقای کیم سئوک جین بستری هستند شماره ش چنده؟. خانمی که مسؤل پذیرش بود گفت :پیش پای شما ایشون رو بردن آی سی یو. 😱😱😱😱😱😱 نامجون رنگش شد مثل گچ دیوار نمی تونست سر پا وایسه...

... و نشست روی یکی از صندلی ها من تا به خودم اومدم دیدم دارم میدوم سمت اتاق ای سی یو🏃🏃🏃🏃🏃و شوگا و تهیونگ هم دارن پشت سَرَم میان بقیه هم موندن پیش نامجون... به اتاق ای سی یو که باورم نمی شد اون جینِ که روی تخت افتاده فقط گریه میکردم😭😭😭😭که یهو دنیا جلوی چشمام سیاه شد😵😵😵... دیگه نفهمیدم چی شد فقط وقتی که...

... بیدار شدم دیدم نامجون روی سَرَمِ منم روی تخت بیمارستان... نامجون:داشتی گریه میکردی که یکدفعه از هوش رفتی شوگا و تهیونگ هم پرستار ها رو خبر کردن اونا هم اومدن بهت یه سُرُم وصل کردن 💊🎐الان خوبی؟. من:اره، اره من خوبم فقط جین چی؟ اون خوبه؟. نامجون حرفی نزد لحظه ی سکوت همه جا رو گرفت که یکدفعه نامجون گفت :تو همون دختری؟. من:بله؟؟؟...😶😕

... نامجون:منظورم اینه تو همون دختری که امروز تصادفا به جین برخورد کرد؟. من:اره، ولی شما از کجا می دونید؟... . نامجون:وقتی که جین تصادف کرد من اونجا بودم جین قبل از اینکه بیهوش شه به من گفت رمز گوشیش رو زده📲و من برم توی یادداشت هاش و یادداشتش رو بخونم راستش اون یادداشت درباره تو بود... من:چییییییی،درباره من...😮😮😮😮😶😶😶😶 نامجون:آره خودتو اگه باور نمیکنی بیا خودت یادداشتش رو بخون... . 📲📱

متن یادداشت از زبان خود جین:نمیدونم چی شد اما یکدفعه به طور تصادفی باهاش برخورد کردم یه حس عجیبی داشتم تا حالا اونجوری نبودم چشماش رو که دیدم یه حالی شدم(😍+💜) به نظرم وقتش بود.... اون الان میاد و میگه بهم امضا میدین؟ منم موقع امضا کردن نامه رو لا به لای البومش میزارم😊 از این کارم مطمئن هستم چون قلبم عاشق اون دختری شده که حتی اسمش رو هم نمیدونم(😍😍😍😍😍😍) توی این موضوع هیچ شک و تردیدی ندارم(جین لاورا زنده اید؟ 😂✌فکر کنم باید میگفتم علاوه بر دستمال کاغذی اب قند هم کنار خودتون بزارین) و میخوام درباره ش با نامجون حرف بزنم و فردا شب باهاش قرار بزارم💜❤

من:هااااا ؟.... . هنوز توی شوک هستم با خوندن اون نامه قبلی حدس میزدم دوستم داشته باشه ولی نه تا این حد💜💜💜💜💜نامجون وقتی دیدمت که انقدر پریشونی(نکته:موقعی رو میگه که ازش پرسیدم جین کدوم بیمارستان و ازش خواهش کردم جواب بده) باخودم گفتم این دختر ممکنه همون دختری باشه که جین... دوستش داره😊❤. حالا دلم میخواد بدونم تو هم جین رو دوست داری؟. من:ها... امممم... خب... . نامجون:باشه بابا خودم فهمیدم😊 من:😅😁

فردای همان شب: تو تاکسی نشستم 🚕 و دارم میرم سمت بیمارستان🏥.... وقتی وارد بیمارستان میشم جیمین رو میبینم. باهم احوالپرسی میکنیم و من میگم:جین چطوره؟. جیمین:... معلوم نیست... ಥ‿ಥ. من:چییییییی؟. جیمین: ....😢. هیچوقت فکر نمیکردم بتونم انقدر به اعضای بی تی اس نزدیک شم و باهاشون انقدر راحت حرف بزنم از این بابت خیلی خوش شانسم ولی....

... ای کاش جینم هم حالش خوب بود و الان همه باهم خوش می گذروندیم😢😢😢😢... هی صبر کن ببینم من الان گفتم{جینم}❤❤❤... تهیونگ با هول و وَلا به سمت جیمین میدوید و صداش میزد وقتی دید منم پیش جیمین هستم خودشو جمع و جور کرد (😅) و گفت:جیمین... . جیمین :چی شده ته ته؟ تهیونگ: جین.... جین...(به شخصیت داستان خودم حسودیم شد)

جیمین :جین چی؟... . تهیونگ :جین به هوش اومده 😍 زود باشید بیاید. داریم میدویم که بریم پیش جین که من وایمیسم جیمین:چرا وایسادی؟عجله کن!. من: شما برید منم میام😊. مثل اینکه نامجون هم با خبر شده بود که جین به هوش اومده چون اونم پشت سر ما داشت میومد من که وایسادم نامجون هم وایساد 🚶🚶🚶 و گفت:چرا وایسادی؟. من: اخه... اخه با خودم گفتم شاید جین دلش نخواد الان منو ببینه... . نامجون:این چه حرفیه دختر زود باش راه بیفت اتفاقا اون الان نیاز داره تو رو ببینه.... (😍😊😍😊)

امیدوارم خوشتون امیده باشه پارت چهار روهم نوشتم برید بخونید ممنون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)