تابستان عجیب من پارت 7

اول بالا رو بخون 👆🏻و بعد لایک کن❤️

اون پسره رو به من کرد و گفت:اینو بدون که به زودی میام سراغت و نابودت میکنم. و رفت. پاهام توان ایستادن نداشتن و افتادم روی زمین. یونگی گفت:حالت خوبه؟. گفتم:تا حالا توی عمر انقدر نترسیده بودم. گفت:نگران نباش. نمیزارم بهت آسیبی بزنه. گفتم:من نگران خودم نیستم نگرانه خواهرمم. اگه به اون آسیبی برسه من هیچ وقت خودم رو نمیبخشم. راستی اون چه حرفی بود که به اون زدی؟ 🤨

گفت:چه حرفی؟ گفتم:همین که منو یه بار از دست دادی و دیگه نمیخوای از دستم بدی. گفت:ها اون خب چیزه از دهنم پرید. گفتم:خب باشه. بیا برگردیم. و اروم رفتم نزدیکش و ب. و. س. ه ای روی گونش زدم. و سریع برگشتم عقب. اون همون جوری خشک شده بود. یهو به سمتم برگشت و دستش رو پشت کمرم گذاشت و منو به خودش چسبوند. و گفت:کی به تو اجازه داده که گونم رو ب. ب. و. س. ی؟ گفتم:من فقط میخواستم ازت تشکر کنم همین🥺گفت:آیگو نگا چه خودش رو کیوت میکنه🤤گفتم:دوباره این بحث رو شروع کردی چند بار بهت بگم من کیوت نیستم 😑گفت:دلم میخواد 😏. یهو..

یهو بکهیون از پشت درختا اومد و منو از بغل بونگی بیرون کشید. خشم رو میشد از توی چشماش خوند. برای یه لحظه توی عمرم ازش ترسیدم. رو به یونگی کرد و گفت:چه طور جرئت میکنی بهش دست بزنی؟ (با داد) یونگی گفت:باید به تو جواب پس بدم؟. دعوای بینشون بالا گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم. که یهو صدایی توی ذهنم گفت:نیاز ویست کاری کنی چون قراره بمیری..سرم داشت از درد میترکید

از زبان بکهیون(:داشتم با اون پسره ی عوضی بحث میکردم که یهو با صدای جیغ جیها به سمتش برگشتم. سرش رو گرفته بود و روی زمین نشسته بود و جیغ میزد. با نگرانی به سمتش رفتیم. محکم تکونش میدادم و صداش میزدم اما انگار هیچی نمیشنید برای لحظه ای دست از جیغ ردن برداشت و سرش رو اورد بالا. رنگ چشماش تغییر کرده بود.گفتم:خوبی؟گفت:بهتر از این نمیشم. این صدای جیها نبود. گفتم :تو دیگه کی هستی جیها کجاست؟ گفت:هه جیها جونت مرده😏......

شرایط پارت بعد👈🏻15 لایک و 20 کامنت🌷 Jayha33@ این نام کاربری من توی روبیکه اگه دوست داشتید میتونید پیجم رو دنبال کنید و اگه در مورد داستان انتقادی دارید بهم بگید🙂