
یک داستانی پر هیجان و حساس با جیمین و جونگ کوک البته روز به روز نفرات دیگه ای اضافه میشن
روی تختم نشسته بودم داشتم فکر می کردم چون مادر بزرگم تازه فوت شده بود که یهو گوشیم زنگ خورد جواب دادم خانم دکتر بود خانم دکتر : ا/ت سلام من : سلام خانم چیزی شده خانم دکتر : دوتا مریض اورژانسی آوردن یکیشون وضعیتش وخیمه باید زود تر بیای من: باشه چشم الان میام سریع لباسام رو پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم رسیدم و لباس اتاق عمل و پوشیدم
داشتم عمل میکردم می اینکه چاقو خورده بود عملش کردم و تموم شد و عملش با موفقیت به پایان رسید از اتاق عمل اومدم بیرون رفتم توی سرویس بهداشتی یکمی صورتم و شستم اومدم بیرون اون پسره رو بردن توی بخش از یکی از پرستارها پرسیدم اسم پسره چی بود پرستار :اسمش ...
پرستار : اسمش مثل اینکه پارک جیمین هست من : آها پرستار :اسم اون یکی پسره ام که دستش شکسته جنگ جونگ کوک هست من : چی یعنی همون پسره که دونفر و کشته بود اصن باورم نمیشه
پرستار : اسمش مثل اینکه پارک جیمین هست من : آها پرستار :اسم اون یکی پسره ام که دستش شکسته جنگ جونگ کوک هست من : چی یعنی همون پسره که دونفر و کشته بود اصن باورم نمیشه
وای چقدر خنگ شدم ولش کن که یهو خانم دکتر اومد خانم دکتر : ا/ت جون ببخشید مرخصی تو هم نصفه شد من : نه اشکالی ندارد این چه حرفیه خانم دکتر :ولی بازم ببخشید من میرم تو هم برو خونه یکمی استراحت کن من : نه یکمی اینجا میمونم توی خونه اصن نمی تونم نفس بکشم خانم دکتر : باشه
روی صندلی بیمارستان نشستم بعد بلند شدم کنار در اتاق جونگ کوک یک نگهبان بود ازش سوال کردم که چرا این پسره دستش شکسته نگهبان : اونجوری که میدونم توی زندان دعوا شده بود من : آها باشه که یهو چشماش و باز کرد با اجازه نگهبان وارد اتاق شدم ازش پرسیدم چیزی لازم ندارین جونگ کوک : فقط یکمی آب
روی صندلی بیمارستان نشستم بعد بلند شدم کنار در اتاق جونگ کوک یک نگهبان بود ازش سوال کردم که چرا این پسره دستش شکسته نگهبان : اونجوری که میدونم توی زندان دعوا شده بود من : آها باشه که یهو چشماش و باز کرد با اجازه نگهبان وارد اتاق شدم ازش پرسیدم چیزی لازم ندارین جونگ کوک : فقط یکمی آب
بالشت شو صاف کردم و به اون تکیه داد بعد توی لیوان برای آب ریختم و بهش دادم جونگ کوک : ممنون من : خواهش می کنم اگر چیز دیگه ای خواستی به من بگو من همین جام فقط اگر نبودم به یکی از پرستارا بگو چون من با اون یکی مریض کار دارم که یهو ....
پرستار : ببخشید خانم دکتر آقای پارک جیمین بهوش اومدن من : باشه الان میام جونگ کوک : پارک جیمین؟ من :آره چاقو خورده دقیقا وقتی که تو اومدی بعدش اون اومد ببینم میشناسیش جونگ کوک ؟ نه بعد گوشه ای از لبش و گاز گرفت منم رفتم
بچه ها این اولین تستم بود برام کامنت بزارید و اشکالاتم و بگیرید بابای تا است بعدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آفرین نه آفرین عالی بود 👏👏👏👏👏👏👏
فقط کم مینویسی همین 😁😈
عالی بود🌟🌟🌟🤩🤩❤
عالی بود ادامه بده
نفهمیدم کلا
عزیزم بزار بهت خلاصه بگم این داستانش مثلا جیمین و جونگ کوک به زمان های قدیم بر می گردن این دوتا توی زمان قدیم اتفاق های زیادی براشون افتاده
وای من گفتم داستانه قشنگه نگفتم جیمین کیوتم چاقو بخور
آورین خعلی قشنگه
زندان😐
آره دیگه چیکار میشه کرد حالا ناراحت نشین داستانش قشنه
زودتر پارت بعدیو بزار عالی بود
😍❤️
خوب بود💜دمت گرم