
این پارت، پارت اخره........ 🥺❤️
یه خلاصه ای از پارت قبلی بگیم : شاهدخت احساس عجیبی داشت، خیلی خوشحال بود اما در عين حال غم عجیبی توی چشماش بود و بهش اجازه ی فکر کردن نمیداد! یکی از ندیمه ها به شاهدخت گفت : بانوی من لطفا به طبقه ی پایین تشریف بیارید تا مراسم رو شروع کنیم! شاهدخت به طبقه ی پایین رفت و روی صندلی نشست، کلی ادم دور و برش بودن، اما یه گوی صورتی رنگ توجه شاهدخت رو به خودش جلب کرد! رئیس ندیمه ها به شاهدخت گفت : اعلاحضرت، اکنون شما را به عنوان بانوی اب این سرزمین و سرپرست برقراری عدل بر روی زمین انتخاب میکنیم! حالا باید نام چهار نفر از افرادی که مایل هستید به عنوان همسر شما انتخاب شوند رو به یاد بیارید و همزمان دست راستتون رو روی گوی بگذارید بعد اسم اون شخص رو زمزمه کنید و بگویید: من تو را به عنوان همسرم فرا میخوانم. بعد اون افراد اینجا ظاهر میشن، همه ی اونها همسر شما میشن و شما یکی از اونها رو به عنوان خدای اب انتخاب میکنید! شاهدخت چشماش رو بست و داشت فکر میکرد که....
شاهدخت داشت فکر میکرد و شماش رو بسته بود و دستش رو هم روی گوی جادویی گذاشته بود.... ناگهان اشکی از گوشه ی چشمش جاری شد! یهو شاهدخت صدایی عجیب شنید! کمی فکر کرد.... با خودش گفت اینکه.... اینکه صدای...... تهیونگ و جونگ کوکه! شاهدخت با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و به سمت صدا رفت! یهو دید اون دوتا (تهیونگ و جونگ کوک) توی قصر ظاهر شدن و لباس های رسمی و زیبایی به تن داشتن! اما لباس تهیونگ در مقایسه با لباس جونگ کوک، لباسی بسیار زیبا و گران قیمت بود! یهو یه بانو، اومد و به شاهدخت گفت : بانوی من، من متوجه شده بود که شما بین این دونفر شک وتردید دارید و نمیدونبد کدوم رو به عنوان خدای اب انتخاب کنید، پس من این مسئولیت رو به عهده ی گوی جادویی گذاشتم، تا خود گوی تصميم بگیره چه کسی رو به عنوان خدای اب این سرزمین و همه ی دنیا انتخاب کنه! در حالی که شاهدخت داشت با ندیمه صحبت میکرد، جونگ کوک داشت با تهیونگ سر اینکه کدومشون همسر اعظم شاهدخت بشه دعوا میکرد! 🤦🏻♀️

بعد از چند دقیقه، وزیر قصر اومد و نامه ای سلطنتی رو بلند خوند که : تهیونگ به عنوان خدای اب و همسر اعظم بانوی اب (نیکا)، و همچنین جونگ کوک به عنوان همسر دوم بانوی اب منصوب میگردد! به همین ترتیب، امشب مراسم عروسی بانوی آب و خدای اب (تهیونگ) اناجام میشود! و فردا شب هم مراسم عروسی بانو ی اب با ارباب جونگ کوک انجام خواهد شد! ندیمه ها شاهدخت رو حاظر کردند و به سالن اقلی بردند، نیکا در حال رقصیدن با تهیونگ بود که دید چشمای جونگ کوک از کاسه در میاد! جونگ کوک خیلی عصبانی بود! شاهدخت به سمت جونگ کوک رفت و گفت : جونگ کوک، انقدر عصبانی نباش فردا شب هم مراسم عروسی من و تو انجام میشه! یهو جونگ کوک گفت : بانو ی من، لطفا برای اینکه ذره ای از خشم من کم بشه بیاید و با من برقصید! شاهدخت خواست بگه نه! که جونگ کوک دستش رو کشید برد وسط..... 🤦🏻♀️
شاهدخت به جونگ کوک گفت : فکر میکردم از این بچه بازی هات رو تموم کردی و یه ذره عاقل شدی! جونگ کوک گفت : نه ملکه ی من! تازه کجاشو دیدی😈😏! ملکه نیکا اولین بانو ی ابی بود که به جای چهار تا همسر، دوتا همسر انتخاب کرد و سعی میکرد میاوات رو بین هر دو ی اونها حفظ کنه! بعد از حدود یک سال بانو نیکا باردار شد اما اون بچه از تهیونگ نبود! بلکه از جونگ کوک بود! و چون اون بچه قرار بود، جانشین بعدی باشه! مقامات، جونگ کوک رو هم به مقام خدای اب رسوندن اما جومگ کوک خدای اب دوم بود!
پایان داستان
ببای 👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تموم شد😶😶😶
اون تیکه اش رونخوندم😂😂😂😂😂
خیلیییییی قشنگ بود چرا انقدر زود تموم شد 😭🥺
داستانت خیلی عالیییییییییییییییییییییییییی بود لطفا بازم از این داستان بزار ♥️♥️🤤🤤💜
مرسییی❤️
پارت اول داستان جدیدم رو هم گذاشتم، داستان جدید جذاب تر از داستان وليعهد تهیونگ و بانو ی جوانه!
عالییییی بود
باز هم از تهیونگ بزار😻😻😻😻😻😻🎉🎉🎉🎉🎉❤❤❤❤❤
❤️❤️
حتما 🦋
نههههه چرا تموم شد ؟؟؟؟؟؟
واییییی خیلی خوب بود بازم بساز از اینااا🥺 ✨خسته نباشی ادمین😊❤️
😁😁❤️❤️
خیلییی خوب بود کاش ادامه داشت🥺🥺🥺🥺
عه تموم😐💔
من تازه پیداش کرده بودم😐۸
😂😐
عالییی بود
واقعا تموم شد ..
خیلی یهویی بود
امیدوارم فصل دوم رو هم بنویسی 🙏
اها اره حتما مینویسم 👍🏻