این پارت، پارت اخره........ 🥺❤️
یه خلاصه ای از پارت قبلی بگیم : شاهدخت احساس عجیبی داشت، خیلی خوشحال بود اما در عين حال غم عجیبی توی چشماش بود و بهش اجازه ی فکر کردن نمیداد! یکی از ندیمه ها به شاهدخت گفت : بانوی من لطفا به طبقه ی پایین تشریف بیارید تا مراسم رو شروع کنیم! شاهدخت به طبقه ی پایین رفت و روی صندلی نشست، کلی ادم دور و برش بودن، اما یه گوی صورتی رنگ توجه شاهدخت رو به خودش جلب کرد! رئیس ندیمه ها به شاهدخت گفت : اعلاحضرت، اکنون شما را به عنوان بانوی اب این سرزمین و سرپرست برقراری عدل بر روی زمین انتخاب میکنیم! حالا باید نام چهار نفر از افرادی که مایل هستید به عنوان همسر شما انتخاب شوند رو به یاد بیارید و همزمان دست راستتون رو روی گوی بگذارید بعد اسم اون شخص رو زمزمه کنید و بگویید: من تو را به عنوان همسرم فرا میخوانم. بعد اون افراد اینجا ظاهر میشن، همه ی اونها همسر شما میشن و شما یکی از اونها رو به عنوان خدای اب انتخاب میکنید! شاهدخت چشماش رو بست و داشت فکر میکرد که....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
تموم شد😶😶😶
اون تیکه اش رونخوندم😂😂😂😂😂
خیلیییییی قشنگ بود چرا انقدر زود تموم شد 😭🥺
داستانت خیلی عالیییییییییییییییییییییییییی بود لطفا بازم از این داستان بزار ♥️♥️🤤🤤💜
مرسییی❤️
پارت اول داستان جدیدم رو هم گذاشتم، داستان جدید جذاب تر از داستان وليعهد تهیونگ و بانو ی جوانه!
عالییییی بود
باز هم از تهیونگ بزار😻😻😻😻😻😻🎉🎉🎉🎉🎉❤❤❤❤❤
❤️❤️
حتما 🦋
نههههه چرا تموم شد ؟؟؟؟؟؟
واییییی خیلی خوب بود بازم بساز از اینااا🥺 ✨خسته نباشی ادمین😊❤️
😁😁❤️❤️
خیلییی خوب بود کاش ادامه داشت🥺🥺🥺🥺
عه تموم😐💔
من تازه پیداش کرده بودم😐۸
😂😐
عالییی بود
واقعا تموم شد ..
خیلی یهویی بود
امیدوارم فصل دوم رو هم بنویسی 🙏
اها اره حتما مینویسم 👍🏻