ادامه ی داستان......... ❤️
یه خلاصه ای از پارت قبلی بگیم : شاهدخت اشک توی چشماش جمع شده بود چون قرار بود یکی از اون دونفر بنیره اونم جلوی چشم شاهدخت!
شاهدخت با خودش گفت : من چه جوری میتونم بعد از اینکه با انتخابم جون یک نفر رو گرفتم، شاد و راحت زندگی کنم؟ اخه مگه می تونم!!
تهیونگ شاهدخت رو صدا کرد و به او گفت : نیکا! خوب فکر کن! هر تصمیمی که بگیری، من به تو احترام میگذارم و اون رو اجرا میکنم!
اما جونگ کوک گفت : نیکا! به یاد اون خاطرات خوبی که باهم داشتیم منو انتخاب کن! من خیلی باهات رومانتیک برخورد کردم! یعنی میخوای الان تلافی کنی، لعنتی؟ 😕
شاهدخت گفت : من واقعا نمیدونم چی کار کنم! من هردو شما رو مثل یه دوست، دوست دارم! البته.....
جونگ کوک گفت : البته که چی؟
جونگ کوک گفت : نیکا من میدونم اذیتت کردم! اما من واقعا عاشقتم! هیچوقت به احساسی که به تو داشتم شک نکردم!
تهیونگ هم گفت : نیکا، درسته که مدت خیلی چوتاهی با من بودی! اما من بدون تو حتی نمیتونم یه ساعت زنده بمونم!
یهو جونگ کوک گفت : اهای! آقایی که نمی تونی بدون شاهدخت یه ساعتم زنده بمونی!، الان حدود هفت ماهه که شاهدخت رو ندیدی! پس چه جوری تا الان زنده موندی؟ 😕، دروغ گفتن هم بلد نیستی! 🤦🏻♀️
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
پارت بع💓
عالییییییییییییییی 🤩
عررررر خیلی خوبه داستانت
خیلی هاااااااا
اصا عالیییییی
❤️❤️
😁😁
وییییییی یعنی چی میشه عررر
پارت بعد پیلیززززززز
کی پارت بعدیو میزاری🥺😭😭
بازم گفت چوتاه😐😂😂😂ولی عالی بود 💜💜
پارت بعدییییییی
تا پارت بعد رو نگیریم اروم نمیگیریم😂😂😂
🌹🌹