بچه اینم پارت چهارم که بالاخره تستچی عزیز قبول کرد نظر فراموش نشه😊
آنچه گذشت: مرینت کفشدوزکه وایی یعنی تو هویتم رو میدونی باید احساست رو الان بهش بگی وقتشه مرینت آدرین مرینت عاشقته وگرنه نابود میشه باید فراموشی بگیره آلیا
از زبون مرینت گربه ی سیاه تا بلند شد اومد نزدیک صورتم دستش رو گذاشت رو گونه هام و چشم هاش رو بست و بهم داشت نزدیکتر میشد تا لبم رو بوسید من همینجور کپ کرده بودم میدونم زیر سره مریناعه
گربه ی سیاه هی داشت ادامه میداد من مخواستم هی ازش جدا شم اما اون هی منو بیشتر به خودش فشار میداد یهو پامون گیر کرد دوتامون افتادیم رو تخت بالاخره لبش رو از لبم جدا کرد گفتم معلومه اصلا تو اینجا داری چیکار میکنی😡 گفت اووووو ببخشید عشقم بهش گفتم من عاشقت نیستم از اول هم بهت گفتم که یکی دیگرو دوست دارم گفت اگه اون کسی که تو دوسش داری من باشم تو حالت عادیم چی من تجب کردم برگشتم سمتش و با تعجب بهش نگاه کردم اون گفت هرکاری که کنی ما دیگه الان باهم نامزدیم
گفتم نخیرررر گفته بخییررررر😏 و یهو گفت پلگ پنجه ها داخل من خشکم زده بود وایی تا پلگ گفت مرینت حبه قند کو دید هیچی نمیگم گفت اه حالم بهم خورد الان اینقدر میخوان هندی بازی در بیارن من که رفتم فعلا ولی من هنوز خشکم زده بود نمیدونستم باید چیکار کنم تا آدرین اومد نزدیکم منو بقل کرد گفت عاشقتم
ادرین اومد سمتم و بغلم کرد منم بغلش کردم اروم گریم گرفت اشک تو چشمام جمع شده بود اونم همینطور تا دیگه اون رفت منم خوابیدم تا صبح شدش پاشدم با مرینا رفتیم پایین صبحونمون رو خوردیم رفتیم مدرسه اما ادرین نیومده بود😣نگرانش شدم نکنه دوباره بهش گفته که نمیتونه بره مدرسه😟
از زبون خودم:دیدم مرینت خیلی نگرانه من میدونم راجب چی! بخاطر اینکه ادرین نیومده تا یهو ادرین بدو بدو اومد سر کل اس و پیشم نشست تا خانم بوستیه اومد و درس رو شروع کرد بعد ۲ ساعت زنگ خورد رفتیم حیاط من پیش مرینت نشستم و گفتم بالارخه به آرزوتون رسیدین خانم اگرست؟
مرینت سرخ شدش و هی دنبالم میکرد😂۱۰۰ بار دور حیاطو دور زدیم تا مرینت خورد به ادرین و رفت تو بغل و آدرین هم بغلش کرد الان بهترین موقعست و من ازشون سریع یه عکس گرفتم تا بهسون نشون بدم از زبون ادرین: داشتم تو حیاط راه میرفتم تا مرینت خورد بهم و اومد تو بغلم منم از فرصت استفاده کرد و بغلش کردم بهش گفتم یه خونه خریدم که باهم میریم توش زندگی میکنیم حتی از پدرم هم اجازه گرفتم مرینت یهو خودشو از بغلم اورد بیرون تعجب کرده بود بعد یهو بلند گفت اخخخخخ جونننننن
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه
به خدا دستم درد گرفت اینقدر نوشتم ساعت ۲ شبه
نطر فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)