عشق حرف حالیش نمیشه 33

خب الان یه فلش بک به ۴سال پیش! موقعیت:الان الیا و مرینت توی حیاط مدرسه نشستن و ادرین هم داره دید میزنه😂مرینت:وای الیاااااا من خیلی دوست دارم وقتی وقتی با ادرین از*دواج میکنم صاحب یه دختر بشم و خیلیم دوس دارم اسمشو آلیس بزارم...الیا:تو اصن به ادرین احساستو بگو بعدش تصمیم گیری کن...ادرین:واو مرینت میخواد وقتی بچه دار شد اسمشو آلیس بزاره..ولی حیف نفهمیدم کی رو گفت که باهاش از*دواج کنه(ادرین توی اون دوران زیادی کو*ر بود😑...پایان فلش بک) مرینت:خب میدونی دوس دارم اسمشو آلیس بزارم...ادرین:خیلی اسم قشنگیه راجع بهش تحقیق کردم معنی بانوی اصیل و زیبا و یا جادویی میده...مرینت:مگه میدونستی من این اسم رو دوست دارم؟😳ادرین:بعله😌مرینت:واقعا؟!چجوری؟ ادرین:یجوری😁الانم چشماتو ببند...مرینت:لابد دوباره از اینجا میخوای ببریم یه جای دیگه. ادرین:نه اینقد لجبازی نکن چشاتو ببند دیگه. مرینت:باشه..ادرین:رفتم پشت سرش و یه گردنبد طلا رو دور گر^دنش بستم و گفتم حالا چشاتو باز کن... مرینت:واااای ادرینننننن خیییییلی قشنگههههه..یه گردنبد طلا بود که حرف A داشت و دورش گل و پروانه بود...

اما چرا A؟ ادرین:به خاطر دخترمون که اسمش آلیسه💕مرینت:یکم زیاده روی نمیکنی؟ ازکجا معلوم پسر نشد؟ ادرین:من مطمئنم دختره ع*شقم شک نداشته باش.. مرینت:ولی میدونی...بنظرم باید به مامان بابام بگم.. ادرین:چی میگیییییی!اگه بفهمن قبل از از*دواج این اتفاق افتاده که سرمون رو از تنمون جدا میکنن.. مرینت:نه مامان بابای من درک میکنن و از هیچ چیز عصبانی نمیشن...ادرین:اره جون دلت راس میگی😒مرینت:کی تا حالا عصبانی شدن؟ ادرین:یادت نیس ۴سال پیش که تو حالت کت نوار الکی گفتی دو*سم داری بعد من گفتم لیدی باگو دو*ست دارم بابات چه بلایی سرم اورد؟😂 مرینت:وای اره یادش بخیر😂ولی حقت بود.. ادرین:عه دلت میاد شو*هر به این کیوتی و ناناصی😙مرینت:خودشیفته رو ببینا...ولی جدا باید بهشون بگیم چون اگه الان نگیم بعدا که بفهمن خیلی تعجب میکنن..ادرین:یعنی میگی الان بریم خونه ی شما و بهشون بگیم؟! ببین زیادی مسخره نمیشه مثلا من برم بگم:سلام خانم و اقای دوپنچنگ..راستش دخترتون حا#ملست..میدونم هنوز از^دواج نکرده ولی خب مگه دست خود ادمه؟😂اینجوری میخوای به مامان بابات بگم🤔😐 مرینت:راس میگی یکم مسخرس😂

ولی باید بگیم!من میگم ولی دراصل باید تو یگی چون تقصیر تو شد..ادرین:یعنی الان میخوای بگی از اینکه بچه دا*ر شدیم ناراحتی!مرینت:نه عزیزم معلومه که نه!فقط میگم قطعا کار تو بوده نه من..پس تو بگو منم کمکت میکنم باشه؟ادرین:خیلی خب... مرینت:بازم ممنونم بابت این مکان زیبا و گردنبند..حالا هم بیا بریم خونمون...ادرین: باشه عزیزم..(برای اینکه خسته نشید میریم به زمانی که رفتن توی خونه) سابین:راستی مرینت عجب سوپرایز خوبی بود که داییت هم اوردی..مرینت:اممم اره خب خیلی خوب بود...راستش مامان؟بابا؟منو ادرین میخوایم باهاتون خصوصی صحبت کنیم..، تام:البته عزیزم. مرینت:پس بیاید بریم توی اتاق من..(الان همشون رفتن تو اتاق مری) مرینت:پیش ادرین نشسته بودم...خیلی استرس داشتم...منتظر بودم تا ادرین شروع کنه ولی انگار نه...هیچی نمیگفت..یه لگد محکم به پاش زدم و باچشم غره ای اشاره کردم که بگه دیگه...ادرین:عرق سردی روی پیشونیم نشست...واقعا چجوری باید به مامان باباش بگم...سابین:عزیزم میگید یا بریم؟ ادرین:اممم..چیزه...اره فکر کنم واسه یه وقت دیگه

مرینت:چی چیو یه وقت دیگه...نه خیرم همین الان باید بهتون بگیم. تام:خیلی خب میشنویم...ادرین:خیلی استرس داشتم..ولی دلو به دریا زدم و گفتم:اقای دوپن چنگ خانم دوپن چنگ.....اب دهنمو قورت دادمو ادامه دادم:دددد دارید ننننن نوه دددار میشید...(یا خدا صلوات بفرستید برای روح ادرین اگرست بزرگوار😐😂مرد بزرگی بود🥂😎😂)سابین:چچچچچچچ چییییی! تام:درست شنیدم! الان مرینت حا^ملست!؟( با تته پته و لکنت میگه)مرینت:دلم رو نوازش کردم و باخجالت و ترس گفتم:بب بله،،، تام:محکم ادرین رو بغ^ل کردم و گفتم:مبارکه پسرمممممم بالاخره دارم بابابزرگ میشمممممممم...یوهوووو(اصلا انتظارشو نداشتید نه؟🤔😂)ادرین:اصلا تنها اتفاقی که انتظارشو نداشتم افتاد...تو دلم مهمونی شد...سابین:بزارش پایین تام!چی چیو خوشحالم اصلا متوجه هستی اینا هنوز ازد-واج نکردن؟! ادرین:مامانش ضدحال زد.. (یعنی واقعا چه پر روئه این بشر!بچش رو با%ردار کرده بعد میگه چرا ناراحت میشن😑)تام:سابین عزیزم خودمونم که همینجوری بودیم چیکارشون داری؟(شت!😂😐) مرینت:یه دیقه وایسین،،،چی😳سابین:تام یعنی واقعا که نخود تو دهنت خیس نمیخوره...تام:۱۹سال خیس خورد عزیزم😂

ادرین:لبخند پیروز مندانه ای زدم...مرینت:یعنی من؟😐تام:دخترم قضیه رونالد بود که بهت گفتم؟ مرینت:خب؟ تام:دیگه واقعا طاقتم تموم شده بود اون لحظه...ادرین:عه دقیقا مثل ما با اون کارن😐سابین:تو قضیه ی رونالد هم بهش گفتی!؟تام:اوه..ببخشید مرینت:شما از ما خیلی بد تر بودید😑پس حق گیردادن ندارید،،ادرین:ببخشیداااا ولی مرینت درست میگه...منم دیگه با اجازتون برمممم..مرینت:ادرین وقتی اینجوری میخنده خیلی جذاب میشه..نتونستم تحمل کنم تا دم در باهاش رفتم و بعدش ب^غلش کردم..ادرین:از حرکتش جا خوردم..،منم تو اغوش کشیدمش و بعش از خودم جداش کردم و گفتم:این برای چی بود؟ مرینت:برای جذابیت😂 ادرین:چشات قشنگ میبینه بانو😂مرینت:یه ب و س خیلی کوچیک روی ل ب ا ش کاشتم و گفتم؛برو مامان بابات منتظرتن شیطون..ادرین:من شیطونم یا تو!😂ولی شیطونیت رو دوست دارم اشکال نداره ادامه بده😐😂

خب خب بچه ها میریم به ۱۳روز بعد یعنی ۱روز قبل از روز عرو#سی توی این ۲هفته مری و ادرین کلی خرید کردن واسه ی خونشون و اینا امروز میخوان واسه ی خرید لباس عرو*سی برن اهان و یه نکته دیگه...مری به الیا گفت که بچه دا^ر شده و مشخص شد که بچه دختره😊

نتیجه چالش داریم💖 ممنونم که خوندید امیدوارم خوشتون اومده باشه...لطفا نظراتتون رو توی کامنت بفرمایید و اگر خوشتون اومد لطفا لایک کنید💕🙏

سخنی کوتاه با ناظر ها😙💕....ناظر های عزیز لطفا مهربوون و در عین حال منطقی باشید...من خودم ناظرم و اگر تست واقعااااا تست بدی باشه رد میکنم ولی اصلا حساس نیستم!لطفا اگر ناظر هستید مهربون باشید چون کسایی که تست یا داستان میسازن واااااقعا زحمت میکشن🙏