
ادامه ی داستان......... ❤️
یه خلاصه ای از پارت قبلی بگم : بانو ی اعظم گفت : طبق قوانین دربار ژاپن، اگر شما تا یک ماه اینده باردار نشید...... طبق قوانین شما رو از قصر اخراج میکنند و برای همیشه باید به عنوان یه برده زندگی کنید، چون باردار نبودن شما به معنای خيانت به ژاپن محسوب میکنن! و اینکه طبق تحقیقات من و بانوان بازرس شما تا الان هیچ رابطه ای با عالیجناب امپراطور نداشتید و این خودش یه جرم بزرگ محسوب میشه! بعد بانو ی اعظم گفت: امپراطور تعجب میکنم چه طور شما چیزی در این مورد به من نگفتید! 😡 یهو جونگ کوک گفت: خب من خیلی به ملکه نیکا گفتم! البته ایشونم راضی هستند! اما........ بانو ی اعظم گفت: اما چی؟ جونگ کوک گفت : چه طوری بگم اخه؟ بانو ی اعظم گفت : با من راحت باشید عالیجناب! بدونید کسی از حرفای امروز ما خبر دار نمیشه البته به یه شرط! اگه ملکه با شما همکاری کنن! جونگ کوک گفت : خب راستش من...... یه خورده نمیتونم خودمو...... چیز کنم...... اخه اینجوری خجالت میکشم بگم که....... 🤦🏻♀️ بانو ی اعظم گفت : عالیجناب غریبه ای اینجا نیست! اگر میخواید میتونید توی کاغذ برای من بنویسید و من همین الان اون رو مطالعه میکنم! ندیمه ها کاغذ و قلم اوردند و جونگ کوک شروع کرد به نوشتن!
بعد از حدود نیم ساعت، جونگ کوک بالاخره با اصرار شاهدخت راضی شد نوشتن رو تموم کنه و نامه را بده تا بانو ی اعظم بخونه! نیکا داشت از فضولی میمرد! همش داشت با خودش میگفت : نکنه جونگ کوک یه چیزی که نباید رو تو نامه نوشته باشه؟ یهو بانو ی اعظم خندید و گفت : عالیجناب این بسیار طبیعیه! شما جوون هستید و ملکه نیکا اولین همسر شما هستند! نیکا یهو گفت : چی؟ مگه قراره چند تا همسر داشته باشن؟ بعدشم جناب جئون میشه لطفا بگید چی به بانوی اعظم گفتید؟ منم میخوام بدونم! 😡 بانوی اعظم گفت : ایشون گفتند که هروقت شروع بِــ...... ( جونگ کوک نذاشت بانو ی اعظم حرفش رو کامل کنه و گفت : وااااا!! مگه من به توی نامه نگفته بودم لطفا هرچی که به شما گفتم بین خودمون بمونه؟ بانوی اعظم گفت : بله اعلیحضرت! من رو ببخشید 😊 بانوی اعظم بعد از چند دقيقه گفت : شرمنده! من باید برم عالیجناب! و رفت. بعد ملکه (نیکا) گفت : چی بهش گفتی؟ هااا؟ نکنه یهذچیزی که نباید میگفتی، رو گفتی؟ واای بگو دیگه چی گفتی؟ جونگ کوک گفت : نگران نباش! چیز خاصی نگفتم! فقط گفتم که تو........ ۱_نمیزاری دستت رو بگیرم ۲_نمیزاری بوست کنم ۳_ هروقت میخوام بِهت پیشنهاد بدم....... ( نیکا نزاشت حرفش رو کامل کنه و گفت : واای خدایا! یعنی اینم گفتی! اخه چرا؟ یه ذره خجالت نکشیدی؟ هاا؟)
جونگ کوک گفت : وااا، اوّلا! تو زن منی من هر کاری که دلت میخواد باید بتونم باهات بکنم! دوّما! بانوی اعظم خودش گفت با من راحت باشید 🤷🏻♀️ شاهدخت گفت : واااا، حالا اون یه حرفی زد تو که نباید...... جونگ کوک گفت : تازه یه چیز دیگه هم میخواستم بگم اما خجابت کشیدم! نیکا گفت : یاا خدااا! بگو ببینم چی میخواستی بهش بگی و نگفتی؟ خدا رحم کنه 🤲🏻، دیگه اون چه چیز خجالت اوری بوده که جناب جئون 😏 ،خجالت کشیدن و نگفتن!!! جونگ کوک گفت : میخواستم بگم من علاقه ی زیادی به..... (نیکا نزاشت حرفش رو کامل کنه و گفت : ترو خدا! اروم تر، یه وقت ندیمه ها میشنون) جونگ کوک رفت و نزدیک گوش نیکا حرفش رو گفت 😵 یهو شاهدخت بلند داد زد : چی؟؟؟؟ 😡 یعنی این رو هم میخواستی بگی؟. یعنی وقتی این مسئله و علایقت نسبت به.... ولش کن! یعنی یه ذره هم خجالت نکشیدی؟ وااای! خدای من! تو حتی وقتی می خوای این مسئله رو به منم بیگ، باید خجالت بکشی 🤦🏻♀️، وااای خدایا!! جونگ کوک گفت : خب، برای چی باید خجالت بکشم؟ 🤣 تازه این چیزا که اصلا خجالت اور نیستند! پس اگه من یه مطلبی که از نظرم خیلی خجالت اور بود رو میگفتم،نمیدونم تو اون موقع میخواستی چه بگی 🤦🏻♀️
جونگ کوک گفت : عزیزم به هر حال باید تا یه ماه دیگه باردار بشی! باید بتونی بیشتر با من کنار بیای 😈 «بریم پیش تهیونگ» تهیونگ شب و روز دیگه براش فرقی نداشت، خیلی مریض شده بود! دکترا می گفتند تا حالا همچین مریضی را ندیده بودن و هیچ راه درمانی براش نداشتند!. اما تهیونگ تنها کسی بود که نیدونست بیماریش چیه! بیماری اش از درد دوری از شاهدخت بود! خاطرات بسیار کمی با شاهدخت و همین هم اوضاع رو بدتر میکرد! همش با خودش میگفت : چرا؟ چرا من تلاش نکردم وقت بیشتری باهاش بگذرونم؟. حتماً اون جونگ کوک عو*ضی تا الان خیلی اذیتش کرده! باید با بانوی دربار بانوی نایا صحبت کنم ( بانوی نایا،یه پیرزن پیشگو بود، یه پیشگوی بسیار ماهر بود که به دو نسل از خاندان کیم وفادار بود و همیشه سعی میکرد حقیقت رو به انها بگه حتی اگه ناراحت بشن!) تهیونگ رفت به ملاقات بانو نایا! بانو نایا مشغول صحبت با یه ندیمه بود که یهو متوجه حضور تهیونگ شد، بانو نایا گفت : عالیجناب چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟ تهیونگ گفت : بانو! حالم بده! خیلی بد! قلبم خیلی نامرتب میزنه! همش تب میکنم! هر جای قصر که میرم یاد اون میفتم! یاد خنده هاش....... یاد بازیگوشی هایی که باهم میکردیم! یاد وقتایی که اسمم رو صدا میزد! یاد اولین باری که دیدمش🥺.......
بانو گفت : عالیجناب! لطفا کف دستتون رو به من نشان بدین! میخوام بهتون بگم ایا اون بانو به شما میرسن یا نه! تهیونگ یه خورده نگران بود، یعنی اصلا امادگی شنیدن جمله ای دلش نمیخواست بشنوه را نداشت یهو با خودش گفت : شایدم چیزی که من دوست دارم بشنوم رو بهم گفت! تهیونگ دستش رو داد به بانو نایا و بانو نایا چند دقیقه به دست تهیونگ زل زده بود و بعد از کمی درنگ گفت : عالیجناب، بانویی که شما عاشقش هستید، بانو ی بسیار زیبایی هستند! اون بانو بین دونفر گیر افتاده! دونفر که هردو عاشقش هستند و دیوانه وار حاضرن برای به دست اوردن او بجنگن! اما...... تهیونگ گفت : اما چی؟ لطفا بگید! بانو گفت : اما اون بانو، در طول عمرش خیلی سختی میکشه! و بین اون دو نفر که عاشقش هستن خیلی گمراه شده و اصلا نمیدونه به کدوم علاقه داره! اون بانو الان پیش کسب هستن که کمی بهش احساس پیدا کردن و اون کسی که بانو الان پیشش هست، به اون بانو پیشنهادی میده و اون بانو قبول نمیکنه اما اون فرد خودش به زور هر کاری بخواد با اون بانو میکنه و به زودی یه نواده ی سلطنتی به دنیا میارن!
تهیونگ بعد از شنیدن حرف های بانو نایا، اشک توی چشماش جمع شد و صورتش به شدت قرمز شده بود و هر لحظه ممکن بود از شدت فشار عصبی قش کنه! تهیونگ اصلا منتظر نموند تا بانو نایا حرف اخرش رو کانل بگه! شاید اون حرف به نفع تهیونگ میبود 🤷🏻♀️ تهیونگ با تمام سرعت با اسبش به سمت قصر میرفت! همش با خودش میگفت : نه! همچین اتفاقی هرگز نباید بین اونها بیفته! من هیچوقت نمیزارم! جای حساس........ و........ کات 📣 یه راهنمایی بکنم برای پارت بعد : تهیونگ با سرعت به سمت ژاپن میره........ یه شخص عجیب وغریب که فقط ملکه نیکا اون رو میشناسه یه کاری میکنه و شاهدخت باید بین تهیونگ و جونگ کوک یکی رو انتخاب کنه! با یکی ازدواج میکنه و باید اون یکی دیگه رو بُکشه اونم با دستای خودش!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی تو وخدا به ته ته برسه
شایدم به هیچ کدوم نرسه🤦🏻♀️
شایدم یه نفر سومی باشه 😁
آیگوووو 😐😂
🤔🤔🤔🤔🤔🤔مشتاق ادامه 😁😁😁
گذاشتم عزیزم در حال بررسیه 🦋
بسی زیبا پارت بعد 😁❤️👏
در حال نوشتن پارت بعدی هستم تا چند دقیقه ی دیگه میزارمش 😁